تیتربالا، از زبان خانم”راضیه جلالیان” خطاب به پسرش”مسعود رجوی” گفته شده است!
در ادامه، مسعود رجوی را از زبان پدر، مادر و پسر اوبیشتر می شناسیم:
حسین رجوی و همسرش راضیه جلالیان، پدر و مادر” مسعود”، اهل مشهد بودند. رجوی پدر چون از کارمندان رده بالای ثبت اسناد بود و به عنوان رئیس ثبت در شهرهای مختلفی خدمت می کرد، هر یک از فرزندانش در شهری به دنیا آمده اند و در شهری دیگر تحصیل کرده اند. وی از اوایل دهه 1320 در مشهد ساکن و مقیم شد و یک دفتر اسناد رسمی به راه انداخت. از وضعیت مالی مرفهی برخوردار بود و از این جهت توانست فرزندان خود را برای ادامه تحصیل به خارج از کشور بفرستد. این خانواده از نظر فرهنگی و اجتماعی، گرایش مذهبی متوسطی داشتند، هرگز سیاسی نبودند و با عامه مردم و نیز کسانی که سوابق مبارزاتی داشته و شناخته شده بودند، معاشرت نمی کردند.
مادر رجوی زن تنهایی بود و همیشه می گفت:
بر پدر… لعنت که مسعود را کشید به این راه و ما پدر ومادرها را بدبخت کرد. من شب و روز به… لعنت می کنم.من بچه ندارم، چند تا پسر دارم انگار که ندارم! اگر مسعود راست می گوید و مسلمان است رضایت پدر و مادر شرط است! من که از او هیچ راضی نیستم و همیشه نفرینش می کنم! راه او راه اسلام و خدا نیست و اسم او را جلوی من نیاورید!
مادرش می گفت:
مسعود پیش خدا مسئول است!اگر مسلمان است و این حرفها را می فهمد (حالا من بی سواد) او که سواد دارد، کوچکی و بزرگی را نمی فهمد، دلش برای من نمی سوزد، صبر و تحملم تمام شده است، این خر(مسعود) زندگی من را تباه کرد! من از او راضی نیستم! دل من شکسته است! او مسلمان نیست، هر کس من را می بیند مسعود را نفرین می کند به پدرش لعنت می فرستد! پدر ومادرهای سازمان نیز او را لعنت می کنند! او باید بیاید توبه کند، مسعود که یک خر بیشتر نیست، او را به این کارها چی؟ می خواهد بزرگی کند! زندگی مان را از هم پاشید و برادرانش را نیز آواره و بدبخت کرد، من او را عاق کردم و شیرم حرامش باشد. وقتی کسی از اطرافیان نامی از مسعود می برد مادر مسعود می گفت اسم او را نبرید،دندانی لقی بود،کشید م وانداختم بیرون.آوارگی بچه هایم و ندیدن بچه هایم و تنهائیم همه اش تقصیر مسعود خیر ندیده است!
اصولآ رجوی اهل جار و جنجالهای بیهوده است وبا هیاهو کارهای خود را پیش می برد و با مغلطه نمودن خواسته های خود را دنبال می کند. یکی از همسایه های دوران نوجوانی رجوی در جایی می گوید:
پدرم به خاطر پوست تیره مسعود به او سیاه خان می گفت و گاهی همین سیاه خان (رجوی) به پشت بام خانه شان می رفت و با داد و فریاد مردم را جمع می کرد و می گفت: آی مردم،مادرم به ما غذای گندیده می دهد و برایمان با مرغ مرده غذا می پزد و مادرش با سرو صدا او را از پشت بام پایین می کشید،مسعود در آن زمان ۱۷ ساله بود و با این کارها مردم محله را به دور خودش جمع می کرد،در حالی که وضع مالی آنها خوب بود و مادرش نیاز به این کارها نداشت.
آقای حسین رجوی پدر مسعود رجوی بود.
پدرش دفتر اسناد رسمی داشت. این شغل در خانواده شان به طور سنتی می چرخید. البته پدر ایشان چندان هم انسان درستکاری نبود و برای بسیاری از پرونده ها رشوه می گرفت تا کار آنها را راه بیندازد،حسین رجوی به یکی از دوستان و آشنایان خود می گوید:
چون می خواهم حق به حق دار برسد و حقوق مردم احیاء شود از آنان رشوه می گیرم تا کارشان را درست کنم!! و از طرفی خودم نیز به این پول نیاز دارم و پس از این که وضع مالی ام بهبود یافت رشوه های گرفته شده را در راه خدا صدقه می دهم و با این توجیه شدیدآ به رشوه خواری آلوده شده بود!!
این نانی است که مسعود رجوی با آن بزرگ شده و این پول های رشوه و حرام در رگ و پوستش جاری است! شیر مادر که از طرف مادر حرام شد وپول پدر هم که ازراه نادرست و حرام بدست آمده است! پسری که با این اوضاع بزرگ شده، باید هم افتخارتاریخ! وملت ایران شود!!!
سالها بعد فرزند وی” مسعود رجوی” نیزبا چنین استدلالهایی، بارها و بارها در زمینه های مختلف سیاسی و تشکیلاتی دست به جنایت زد.
افشاگری پسر مسعود رجوی:
مصطفی (معروف به محمد) رجوی که فرزند مشترک مسعود و اشرف ربیعی است،تا همین امروز در تشکیلات جهنمی پدر اسیر ومثل یک زندانی است!
پسر سرکرده فراری سازمان، پدر خود را فردی دجال مینامد و معتقد است که وی حتی در حق نیروهای فرقه نیز به شدت ظلم کرده است!
با فروپاشی خانواده ها در سازمان، مسعود رجوی به بهانههای مختلف کودکان را از پدر و مادرها جدا کرده و به اروپا انتقال داد و در کمپهایی جداگانه نگهداری کرد تا این افراد را تبدیل به تروریستهایی آموزش دیده کند و مورد استفاده قرار دهد.
تعدادی از فرزندان خانواده ها و از جمله مصطفی نیز که برای آموزش به اروپا فرستاده شده بودند،در سال 1997 با توجه به آغاز بحران نیرو در اشرف، توسط رجوی برای تقویت روحیه در میان نیروها، تصمیم به برگرداندن نوجوانانی گرفته شد که در کودکی در 1991 به بهانه خطرات ناشی از جنگ اشغال کویت علیرغم مخالفت خانوادههایشان به اروپا و کانادا فرستاه شده بودند!هیچ کدام ازین کودکان مراحل قانونی مهاجرت فرزند خواندگی را طی نکردند زیرا اکثر آنان با مدارک جعلی وارد این کشورها شده بودند!اما سران فرقه، با سوء استفاده از عدم سختگیری ماموران فرودگاهها بر رفت و آمد کودکان، این کار را صورت دادند!
طرح بازگرداندن این نوجوانان به پادگان اشرف در سال 1997 که تبدیل به ماشینهایی شده بودند که استقلال فکری نداشتند، خیانتی دیگر در حق همین کودکان بود زیرا بسیاری از این نوجوانان پدران یا مادرانشان یا هر دو را در عملیاتهای سازمان از دست داده بودند و البته این بازگشت نیز به هیچ عنوان به معنای بازگشت به آغوش خانواده نبود.(بطور مثال آقای یاسر عزتی وقتی به عراق بازگردانده شد که مادرش درعملیات فروغ جاویدان کشته شده و پدرش تبدیل به یکی از زندانبانان و شکنجه گران مشهور رجوی شده بود! یاسر نیز در اولین فرصت پس از ماهها و سالها شکنجه در اشرف از آنجا گریخت!)از آنجا که تاخیر در اعزام این نوجوانان باعث میشد که آنان به سن قانونی برسند و در آن صورت امکان بردن این افراد برای همیشه از بین میرفت، اکثر این نوجوانان قبل از اینکه تبعه آن کشوری که در آن ساکن بودند بشوند، توسط تشکیلات به عراق برگردانده شدند!این اقدام باعث شد که برگشت آنان به ان کشور به دلیل اسم غیر واقعی ثبت شده در مورد مدارک مهاجرت و نیز عدم تابعیت آن کشور دچار اشکال جدی شود!
مصطفی (معروف به محمد) رجوی که فرزند مشترک مسعود و اشرف ربیعی است، یکی از همین افراد است.
به گفته اعضای جدا شده از سازمان:
مصطفی که اکنون بیش از 34 سال سن دارد و با افکار وسیاستهای پدرش به شدت اختلاف دارد، میگوید:
« من بدبختترین بچه دنیا هستم! وقتی که نوزاد بودم مادرم در خانه تیمی در تهران کشته شد، بعد از آن با پدر بزرگم بودم که توسط تشکیلات به فرانسه برده شدم. در آنجا روزها با 4 تا محافظ به مدرسه میرفتم و عصرها هم معلم خصوصی داشتم. حق نداشتم با بقیه بچهها بازی کنم و بعد هم که به اینجا(عراق) آورده شدهام».
مصطفی رجوی مایل نیست که در تشکیلات باشد، ولی از آنجا که با سیاستهای پدرش مخالف است برای عدم افشای روابط داخلی اجازه خروج ازآلبانی را به وی نمیدهند، وی بارها اشاره کرده است که «مسعود» دجالترین فرد در دنیاست!
وی در زمانی که در پادگان اشرف نگه داشته میشد یک بار با چند نفر از اطرافیانش با یک کامیون اقدام به فرار کرده و سعی داشت از سیمخاردارها و سیاج اشرف عبور کند که دستگیر شد!
وی در بهار سال 2003 به همراه چند نفر دیگر با تهیه مقداری دلار و تهیه نقشه عراق اقدام به فرار میکنند که لو میروند، آنها در اوایل شب بعد از شام با یک آیفا به یک قسمت از سیم خاردار اشرف میزنند و هنگام پرش از سقف کامیون، توسط ماموران مراقبت مصطفی دستگیر میشوند!
ماموران یک سیلی به گوش مصطفی میزنند و به وی فحاشی میکنند، چند همراه دیگر نیز دستگیر و به اتاق اطلاعات برده میشوند و در آنجا مورد توهین و ضرب و شتم قرار میگیرند و بعدا به انفرادی برده میشود!
امیدوارم این مطالب کمکی فکری هر چند ناچیز، به خانواده هایمان باشد که ببینند این فرد الدنگ و نجس (مسعود رجوی)! که عمری فرزندان ما و حتی فرزند خودش را قربانی مطامع خودش کرده است را بهتر بشناسیم و بدانیم که فرزندمان دست چه شیطانی اسیر است واز طرف دیگر مسئولیت خانواده ها در رها کردن عزیزانمان چقدر سنگین و البته با اهمیت و انسان دوستانه است.
فرید