اوایل جنگ بوش پدر با عراق بود که تمامی یگانهای ارتش باصطلاح آزادیبخش در بیابانهای اطراف شهر کفری پناه گرفته بودند. در بین این نیروها، بچه های کم سن و سالی هم بودند که از نظر سازمان باعث درد سر می شدند. چرا که با وجود این بچه ها، پدران ومادرانشان نمیتوانستند با ذهن آرام و بدون فکر، در خدمت سازمان باشند.
از اینرو مسئولین سازمان تصمیم گرفتند که این بچه ها را از عراق خارج کنند و به کشورهای اروپایی یا امریکایی بفرستند. بخشی که قوم و خویشی در آن کشورها داشتند نزد آنها فرستاده میشدند و بخشی هم که کسی را نداشتند بعضا توسط هواداران پذیرفته میشدند و بخشی هم به خانه جوانان منتقل شدند. چند سال بعد از این تاریخ، یعنی زمانیکه سن و سال این بچه ها به مرز هفده هجده سال رسیده بود، سازمان با حقه و کلک، اکثریت این بچه ها را برای دیدار خانواده هایشان روانه عراق کرد. به آنها گفت که برای مدت کوتاهی به عراق بروید و مجددا باز میگردید تا به درس و مدرسه تان برسید! بعد از انتقال این بچه ها به عراق و سپری شدن روزهای ابتدایی که به دید و بازدید و بگو و بخند با خانواده هایشان گذشت، برای آنها نشستی برگزار شد و رسما به آنها گفته شد که دیگر از بازگشت به اروپا یا هر کشوری که از آنجا به عراق اعزام شده اید خبری نیست و بایستی در عراق بمانید. این بندگان خدا هم که پاسپورت و تمامی مدارکشان نزد مجاهدین بود، نه راه پیش داشتند و نه راه پس! صدایشان هم به گوش هیچکس نمیرسید و ناگزیر بودند که در همان جا بمانند! آنها به این بچه ها گفته بودند که شما اصلا قرار نبوده به اروپا فرستاده شودید و حالا که چند سالی برای خودتان خوش بودید، بایستی سپاسگزار سازمان هم باشید! مسئولین سازمان برای این بچه ها استدلال میکردند تا زمانیکه رژیم سرنگون نشده است درس و دانشگاه و مدرک بدرد نمیخورد و بایستی اول رژیم را ساقط کنیم.
سازمان مجاهدین سر همه را کلاه گذاشت! در ابتدا بخاطر اینکه بتواند ذهن پدران و مادران را محدود به سازمان کند تا بتوانند بهتر در عملیاتهای سازمان بجنگند، بچه هایشان را به خارجه فرستاد! بعد از اینکه بحث های طلاق را در سازمان عمومی کرد و همه خانواده ها را از هم متلاشی کرد. بعد از آن چون به لحاظ کمی با کمبود نفر مواجه بود و هم اینکه میانگین سنی نیروها بالارفته بود، این بچه ها را برای بالانس سنی ارتش، با دروغ و کلک و دادن وعده های الکی به عراق کشاند و دیگر اجازه بازگشت به آنها نداد! چه بسیار از همین طیف بچه ها بودند که با بغض فروخورده میگفتند که هرگز راضی به ماندن در عراق نبوده و نیستند ولی دیگر نه جرات گفتن خواسته خود را دارند و نه اینکه نوری حتی در دوردست ها برای رهایی از آن باتلاقی که در آن گیر کرده اند مشاهده میکنند!
قطعا وقتی باین روزهای فرقه مجاهدین مشاهده میکنیم، میتوان باین نتیجه رسید که عاقبت اینهمه جرم و جنایت در حق حتی نیروهای مورد اعتماد خودشان، وضعیت کنونی شان است که البته تازه این از نتایج سحر است باشد تا صبح دولتش بدمد!
الف عباسی