حسرت به دلی تمامی حدود 800 کودکی که در جریان جنگ خلیج به اروپا فرستاده شدند، نداشتن پدر و مادر و خانواده، نبود سر پناه و پرداختن به امور گدائی و مالی، امری بود که سالیان این بچه ها در گیر آن بودند!
هر گاه به چشمان این بچه ها خیره می شویم، موجی از نارضایتی و اعتراض خاموش در چشمانشان موج می زند. امروز سن اکثر این جوانان حدود ۲۵ سال است که اغلب یکی از والدینشان را ندیده اند و البته هیچ حرفی از والدین نمی زنند، اما گویا با بسیاری از زنان و دخترانی که مواجه می شوند، اولین پرسش از آنان این است، آیا می شود یک زن فرزندی داشته باشد و هیچ از او خبر نداشته باشد، نداند فرزندش کجاست و چه می کند و آیا زنده یا مرده است؟! آن زنان و دختران مثل این که جملگی پاسخ دادند، نه چنین چیزی نمی شود، یک زن نمی تواند بنا بر هر دلایلی از فرزندش تا این حد بیگانه باشد؟
نقض سیستماتیک حقوق کودکان در مناسبات فرقه ی مجاهدین
زمانی که در اشرف در قسمت اسکان، بچه ها را نگه می داشتند، معمولا زنانی در طی هفته از کودکان نگه داری می کردند، که بچه ها به آنها” خالــــه” می گفتند! مادران هم فقط حق داشتند که آخر هفته به دیدار فرزندانشان بیایند! بچه ها هم بسیار مشتاق بودند که آخر هفته بشود و مادران بیایند! اما وقتی می آمدند، اغلب برخوردی تشکیلاتی و بسیار سرد با آنان داشتند! بارها شنیدم که تناقض بچه ها این بود که:
” چرا مادرمان مثل خاله ها با ما رفتار می کند”!!!
این عمق فاجعه و از دست دادن عشق و عاطفه در بین مادران و البته پدران هم بود!
رجوی کاری کرده بود که روابط انسانی در بین خانواده ها نابود شده بود!
چرا باید یک بچه، به مادرش به دید یک” خاله” یا یک فرد غیر مادر نگاه کند؟
آیا رجوی می خواهد اینطور خلق را آزاد کند؟
آیا با کشتن عشق و عاطفه در انسان ها، می شود به سمت یک جامعه سالم و نرمال حرکت کرد؟
نطفه سازمان رجوی، با بی رحمی و خشونت و زندان و شکنجه آغاز شده است! پس انتظاری هم نیست که به سرانجامی مثبت و شایسته بیانجامد!
رهبری سازمان، به ازای آن چه که به نیروهایش ارزانی کرده بود و آن را”رهایی” می نامید، به خاطر واقعی شمردن آن ماجرا، متقابلاً دستاوردی را طلب می کرد و از نیروهایش درخواست بهاء و مقابله به مثل می کرد. او از نفراتش خواست که به ازای آن چه که من در این انقلاب به شما ارزانی داشته ام ـ که آن موهبت نجات و ثابت قدم ماندن در میدان مبارزه بود! ـ از این پس می بایست شما زوجین خود را رها کرده و هر فرد می بایست” تنها” به رهبرش وصل باشد!
یک سال و نیم از این تلاش رهبری مجاهدین گذشت. او موفقیت چندانی در لایه پایین تشکیلات به دست نیاورد. چون افرادی که در لایه پایین تشکیلات و بدون رده و مسئـولیت مهمی بودند با این فتوای رهبری به مخالفت برخواستند. آنان کودکان خود را بهانه قرار می دادند. کودکانی که می توانستند فواصل عاطفی زوجین را کاهش دهند و انقلاب ایدئولوژیک رجوی را با تمرد و تردید و شکست مواجه کنند.
بنابراین؛
در انقلاب ایدئـولوژیک رهبری، کودکان تضاد اصلی و دشمن انقلاب شمرده می شدند که می بایست به هر بهانه ای از سر راه انقلاب برداشته می شدند!
کودکان مجاهدین که بیش از ۸۰۰ تن بودند، ابتدا مدارس و تفریحگاه و آشیان های دیگر آنان به دلیل شرایط جنگی تعطیل اعلام شد. سپس آنان را با حداقل امکانات و با خوف و سراسیمگی به درون سنگرهای ضد موشک داخل قرارگاه انتقال دادند!
چند هفته از حضور کودکان در داخل سنگرهای نمور و تاریک گذشت. آنان، با وجودی که سال ها در مناطق نظامی و محیط های رعب انگیز زندگی کرده بودند، با محیط جدید نیز عادت کرده و فضای ساختگی را با بازی های کودکانه خود به لوث کشیده بودند. به ویژه این که حتی یکی از هواپیمای متحدین محض نمایش در آسمان قرارگاه ظاهر نشد. بنابراین حیله سازمان برای کوچ اجباری کودکان تا این جا ناکام مانده بود، والدین کودکان راضی نمی شدند و بهانه کافی در دست سازمان نبود. در مرحله بعد، سازمان ناچار شد تا این بار کودکان را به مرکز ثقل بمباران هوایی متحدین (بغداد) انتقال دهد!
در آن ایام متحدین، روزانه ۲۵۰۰ پرواز بر آسمان عراق داشتند که ۱۲۰۰ پرواز عملیاتی بود و ضمناً هر هواپیمایی که در هر کجای خاک عراق قادر نبود هدف خود را بمباران کند، راکت های خود را به شهر بغداد می زدند به بهانه این که کاخ صدام حسین را بمباران کرده اند، سپس به سمت آشیان خود باز می گشتند. یعنی با این وجود شهر بغداد بیشترین حجم بمباران ها را تحمل کرد. با اسکان بیش از ۸۰۰ تن از کودکان در پایگاه ها و هتل های شهر بغداد، طی چند هفته اقامت آنان چندین راکت به اطراف پایگاه های کودکان اصابت کرد که در مواردی شیشه ساختمان ها شکسته شد ولی آسیب جدی به کسی نرسید. با این اقدام انقلابی و ایدئـولوژیک سازمان، سرعت مهاجرت کودکان و رضایت والدین شان که تا چند روز قبل راضی به جدا شدن از کودکان خود نبودند، به اوج خود رسید. در این مرحله ۹۰% از والدین راضی شدند به این که هر کجای دنیا که سازمان مصلحت دانست، کودکان آنان انتقال یابند. پایگاه هایی که کودکان در آن بسر می بردند، هیچ کدام سنگر ضد راکت نبودند، آب، برق، پوشاک و سایر لوازم زندگی وجود نداشت، جیره غذایی به حداقل رسیده بود. بهانه هم طبق معمول تحریم کشور عراق بود و این در حالی بود که خود رهبری سازمان، مایحتاج زندگی و مواد غذایی خود را به طور ویژه از کشور فرانسه وارد خاک عراق می کرد.
روزانه کودکان دهها بار می بایست با شنیدن آژیر قرمز همراه با ترس و ضجه های حزن انگیز به زیر زمین های تاریک پناه می بردند، سپس با شنیدن آژیر سفید، به اتاق های تنگ و سرد و مملو از نفرات، باز می گشتند. کودکانی که پدر یا مادر داشتند، این فرصت برایشان پیش آمد تا برای آخرین مرتبه، با والدین خود تودیع تلخی داشته باشند.
کودکانی بودند که علیرغم این که به مدرسه نرفته بودند و قادر به نوشتن نبودند، در آن فضای قهرآمیز و خطرناک، تمرین نامه نوشتن می کردند تا بدین وسیله حداقل های ارتباطات عاطفی قطع نگردد.کودکی بود که با مظلومیت و لحن کودکانه از والدین خود التماس می کرد، اگر زندگی این قدر سخت است چه خوب می شد یکی از هواپیماها بمب خود را بالای ساختمان ما می ریخت و من زودتر به بهشت می رسیدم!
رهبری فرقه، با قوت قلب مترصد آن بود که یا سرنوشت کودکان مجاهدین را مانند یکی از سنگرهای دستجمعی در بغداد، که در همان روزهای پر مخاطره با اصابت یک راکت هواپیمای متحدین ۷۰۰ زن و کودک بی گناه در آن سوخته و جزغاله شدند، رقم زند!
یا این که کودکان را به سلامت به کشورهای غربی رسانده و به گروگان های سیاسی و سربازان آتی انقلاب تبدیل شدند، منبع درآمدی هم به منابع آن افزوده گشت!
به هر حال وقتی والدین کودکان زیر بمب هواپیماها در قرارگاه ها و زمین های مانور زیست می کردند و در سر هوای رهایی ایران از چنگ استبداد را داشتند و همه مردم دنیا با نگرانی سرانجام جنگ ناتو علیه عراق را دنبال می کردند، کودکان ایرانی از خاک عراق خارج شدند تا گوشه ای از آرزوهای بلند رهبری مجاهد را جامه عمل بپوشانند!
اولین مأمن کودکان پس از خروج از خاک عراق، عمان پایتخت اردن بود. در آن جا کودکانی که سال ها با یک دیگر انس گرفته و خاطرات تلخ و شیرینی را در محیط های تشکیلات داشتند، از هم دیگر جدا شده و گروه گروه به کشورهای مختلف اروپایی، اسکاندیناوی، استرالیا، کانادا و امریکا فرستاده شدند.
از آن تعداد، بیش از ۲۰۰ کودک به بهانه خروج از صحنه جنگ خلیج فارس، به صورت غیر قانونی و مدارک جعلی، وارد خاک آلمان شدند. هم چنین خاک آلمان سرپل دوم کودکان بعد از کشور اردن بود.
کودکان در کشور آلمان، ابتدا در شهر کلن که مرکز فعالیت های سیاسی و جاسوسی مجاهدین بود و در پایگاه هایی چون حاتمی و موسوی و… اسکان داده شدند. تعدادی از کودکان را به خانواده های هوادار سپردند تا از این طریق حلقه های وصل هواداران را توسط کودکان جنگ زده با سازمان محکم کنند. کودکانی که سن تقریبی ۲ ماه تا ۱۵ سال داشتند و در پایگاه های شهر کلن زندگی می کردند در هر اتاق ۱۰ کودک به سر می بردند. آنان می بایست ضمن تحمل فشارهای عاطفی و روحی تحت تعلیمات تشکیلاتی و ایدئـولوژیک باقی می ماندند.
در این رابطه انبوه اسناد و مدارک دال بر این که کودکان در خاک آلمان به صورت گروگان سیاسی و سربازان انقلاب تربیت می شدند، وجود دارد. انواع اذیت و آزار و فشارهای روانی و عاطفی و تربیتی که بر کودکان روا داشته شد، شهود و نوشته های زیادی وجود دارد!
امروز در حالی شاهد جنایات رجوی هستیم که تعدادی از این کودکان از فرقه رجوی جدا شدند و بر علیه خاله ها و عموهای خود، دست به افشاگری زدند!
فضیحت، کسادی و شکست تماشایی مراسم فرمایشی مریم قجر با جوانان
آقای یاسر عزتی یکی از این جوانان دست پرورده رجوی است که با کوله باری از گذشته سیاه و تاریک گذشته به سوی آینده ای نامعلوم در حرکت است…
درود به همه کسانی که اراده کردند و راه شان را از بیراهه های رجوی جدا کردند…
فرید