مصاحبه شما را از روی سایت در خصوص کتاب خاطراتتان خواندم و بسیار برایتان خوشحال شدم. فکر میکنم که سوالات فنی و دقیق تنظیم و پرسیده شد و همچنین پاسخ های شما خیلی مسئولانه و روشن داده شده بود. امیدوارم که هرچه زودتر کتابی که شما به رشته تحریر در آوردید، منتشر شود و در اختیار عموم مردم قرار گیرد تا آنهم در کنار سالیان سال افشاگریهای جداشدگان قرار گیرد بلکه کمکی کند به هرچه بیشتر روشن شدن زوایای پنهان مناسبات فرقه مجاهدین!
به اعتقاد من نقطه عطف صحبتهای شما در آن مصاحبه در خصوص سنت کثیف و مشمئزکننده رقص رهایی در فرقه رجوی بود. بدلیل اینکه جنس موضوع طوریست که خودبخود حساسیت بیشتری در اذهان مردم بوجود آورده است و شاید باور این حد از پلیدی مجاهدینی که ادعای مذهبی بودن را درکنار ادعای برسمیت شناختن حق و حقوق زنان دارند، سخت باشد! بقول معروف جهان خبر دار نشد که بر بچه های سازمان چه زن و چه مرد و خصوصا زنان درقرارگاه اشرف و دیگر قرارگاه های سازمان درخاک عراق چه گذشت؟! گاهی اوقات وقتی اتفاقات و خاطراتی را که برایمان در قرارگاه های سازمان افتاده را برای برخی از بستگان تعریف میکنم باورش برایشان سخت است که چطور امکان دارد در قرن بیست و یکم همچنین مسائل و مشکلاتی برای کسی پیش بیاید و دستش به هیچ جا هم بند نباشد.
واقعیت اینست که هیچ کدام از بچه های قدیمی سازمان از روی بی سرنوشتی و بلاتکلیفی و ناچاری جذب سازمان نشدند. همه آنها با انگیزه های بسیار مقدس و والا جذب سازمانی شدند که آن زمان شعارهایی گیرا داشت و ادعا میکرد که میخواهد جامعه بسازد. آری از طبقات، جهل، نادانی، تبعیض و سرکوب!
آنها میگفتند که میخواهند آزادی و آزادگی را برای مردم به ارمغان بیآورند و اینها همه صحبتهای مثبتی بود که باعث جذب تحصیلکرده ترین قشر جوانان مملکت به آنها شده بود. اما متاسفانه بدلیل رفتن راه اشتباه و گره زدن سرنوشت سازمان با صدام درعراق، آنها رفته رفته شعارها و حتی آرمانهای خوب وقشنگ خود را رها کرده و شروع به سرکوب در مناسبات خود کردند. کار به جایی رسید که اجازه خروج را به نیروهای مسئله دار نمیدادند و عراق تبدیل به زندانی مخوف شده بود. حتما شما هم بیاد دارید زمانی در سازمان و قبل از سال 1365 اگر کسی از اعضاء سازمان مسئله دار میشد، سازمان برای کمک به او و برای اینکه او بتواند در محیط آرامتر و مساعدتر خودش را پیدا کند، شخص مسئله دار را به اروپا میفرستادند تا در پایگاه های سازمان مدتی بتواند با کار فکری به نقطه مناسب تشکیلاتی باز گردد و مجددا به نوار مرزی منتقل میشد. یعنی سازمان تا این حد به نیروها و در واقع خودش اعتقاد و اعتماد داشت. اما دیگر بر کسی پوشیده نیست که از سال 1368 و مشخصا بعد از بحث های طلاق اجباری در سازمان که شما یکی از آن قربانیانش هستید، موضوع کاملا عکس شد. خرو ج از عراق مرز سرخ نابخشودنی شد و تنها راه خروج از مناسبات مرگ بود! فشارهای تشکیلاتی در کنار شستشوی مغزی شبانه روزی، شرایطی سخت و طاقت فرسا را برای همه بوجود آورده بود که همگان مجبور به تظاهر شده بودند! درصورتیکه روشن بود که از صد نفر شاید به اندازه انگشتان یک دست موافق صددرصد سازمان وجود نداشت. فراموش نمیکنیم که بچه ها برای خلاصی از دست شرایط آرزو میکردند که ای کاش زلزله بیاید یا جنگ شود و بمباران شویم بلکه تغییری در فضا وشرایط ایجاد شود. بهرحال آن دوران سخت هرچند خیلی خیلی سخت، هرچند به بهای از دست رفتن خیلی از عزیزانمان،هرچند به بهای تلف شدن عمر و جوانی مان،هرچند با کلی اشک و آه، اما گذشت! گذشت تا به نقطه امروز رسیدیم. امروزی که مشکل اصلی سازمان شده است نگه داشتن بچه های باقیمانده در آلبانی! حفظ تشکیلات به اصلی ترین دغدغه مسئولین سازمان تبدیل شده است.
بهرحال برایتان آرزوی موفقیت و آرامش دارم. انشالله که زودتر کتاب شما به دست عموم مردم برسد و با مطالعه آن، تصویری بهتر از مناسبات فرقه رجوی بدست بیآورند!
مراد