بعد از آنکه مجاهدین خلق شرکت در انتخابات قانون اساسی را تحریم کرد با نظر مستقیم رهبری انقلاب نام کاندیدای سازمان از لیست انتخابات ریاست جمهوری در سال ۵۹ حذف گردید.
اما آنها منافقانه از رو نرفته و پس از شانتاژهای رسانه ای، تمام تلاش خود را در حمایت از بنی صدر معطوف نمودند.
این اقدام که به مثابه مدیون نمودن بنی صدر در سر بزنگاه بود. به عنوان اولین چراغ سبز مخفیانه و نزدیک شدن به رئیس جمهور وقت بود.
بعدها خصوصاً بعد از ماجرای سخنرانی بنی صدر در دانشگاه تهران (اسفند ۵۹) و حضور گسترده نیروهای سازمان در آن درگیری ها، مسئولان را به مسائل پشت پرده اتحاد مجاهدین و بنی صدر آگاه نمود. طولی نکشید که امام خمینی با صدور حکمی بنی صدر را در روز بیست خرداد شصت از مقام فرماندهی کل قوا معزول نمود.
بنی صدر بعد از این عزل مخفی شد و امام خمینی نیز طبق دستوری آقای هاشمی رفسنجانی، رئیس وقت مجلس را مامور کرد تا لایحه عدم صلاحیت ایشان در مجلس طرح شود. این اقدام با مخالفت علنی مجاهدین خلق مواجه و به عنوان آخرین قدم پروژه به دام انداختن آقای بنی صدر تبیین گردید. و سپس با صحنه سازی و حضور در خیابانها از رئیس جمهور مخفی شده حمایت کردند.
رجوی بعد ها در شورای ملی مقاومت اتحاد با بنی صدر را به خاطر مشروعیت دادن به قیام ملی توجیه کرد.
سی خرداد شصت را در واقع باید ادامه الزام استراتژی منافقانه سازمان دانست که مبداء آن حضور در سخنرانی دانشگاه تهران بود.
با تمام ترفندها راهپیمایی سی خرداد آغاز شد. نیروهای نظامی در صدد بود تا به این غائله خاتمه دهد. به گواهی اسناد و فیلم های بجا مانده راهپیمایان در حوالی میدان فردوسی با نیروی انتظامی روبرو شدند. اصرار بر ادامه تظاهرات توسط سازمان و جلوگیری ماموران از ادامه تظاهرات باعث درگیری چند ساعته شد. که حاصل آن آتش سوزی یک پمپ بنزین و تعدادی خودرو بود.
اما این تازه آغاز ماجرا و شروع یک دوره بی پایان بود.
فردای آن روز مجاهدین خلق طی اعلامیه ای پایان فاز فعالیت سیاسی و شروع فاز فعالیت نظامی خود را اعلام نمود.
“فاز نظامی” یعنی”خون و خون ریزی” ولی کمتر کسی می دانست که سازمان کوچکترین برنامه ای برای تدارک سنگر بندی داخل شهری و یا حداقل الزامات دفاع برای بدنه سازمان در این فاز تهیه ننموده بود. همه نیروها منتظر بودند که توسط سر تیم ها خط و برنامه جدید را دریافت کنند. همه منتظر بودند تا توضیحی در مورد”فاز نظامی” دریافت کنند. ولی چنین اتفاقی هرگز نیفتاد.
اشتباه محاسباتی مجاهدین در مقابله با حکومت از همان ابتدا با تحلیل های سطحی و ناشیانه تکوین یافته بود.آنها در طول زمانی که به سی خرداد ۶۰ منجر شد اصرار داشتند که آقای دکتر بهشتی رهبر انقلاب است لذا تمام زاویه خود را با او بسته و وقایع را تحلیل می کردند و تا کنون نیز شهامت اعتراف و اذعان به این خطای استراتژیک و فریبکارانه را نداشته اند.
بعد از ۳۰ خرداد دفتر حزب درهفت تیر منفجر و آیت الله بهشتی و بسیاری دیگر به شهادت رسیدند. و یک ماه بعد رجایی و باهنر رئیس جمهور و نخست وزیر کشور در انفجاری شهید شدند. به دنبال آن رجوی مدعی شد که حکومت طی سه الی شش ماه سرنگون خواهد شد.
میلیشیای مسلح هر روز و در هر شهری تظاهراتی دیگر بر پا می کرد؛ سئوال تنها گذاشتن نیرو ها باعث می شود که سازمان اعلام کند؛ مسئول شورا (آقای رجوی) به اجبار تن به سفر خارج داده است.
عملیات”پاسدار کشی” یا خط”هفت هفتم” (یعنی هفت عملیات کوچک در یک هفته رژیم را ساقط می کند) تقویت می شود. و انقلاب ایدئولوژیک، طلاق خانم عضدانلو از آقای ابریشمچی و برکناری علی زرکش از فرماندهی داخل کشور و به دنبال آن فروکش کردن عملیات داخل، عقب نشینی نیروهای عراقی در جنگ با ایران. انتقال مرکز سازمان به عراق، آتش بس، عملیات فروغ جاویدان و تا سرنگونی صدام و خلع سلاح و….
و امروز سازمان مجاهدین خلق مدعی است که”مبارزه مسلحانه” را سال ها قبل به کناری گذاشته است.
نمی توان از سی خرداد شصت صحبت کرد ولی به تاثیرات آن نظری نداشت. سی سال پس از اعلام”آغاز مبارزه مسلحانه” باید بالاخره دستاوردهای خیانت بار آنرا روشن نمود که اکنون سازمان در کجا ایستاده است.
امروز به جرات می توانیم بگویم که تجارب حاصل از شکست های یک نسل سوخته توسط امثال رجوی ها تبدیل به بخشی از دانش جوانانمان در مسیر پر پیچ و خم آینده است. جوانانی که تجارب گذشته را چراغ راه آینده می کنند.