تصور رجوی درپیش خودش: چیزی بیشتر از یک دروغگو نیستم

زمانی فکر می کردم یک استراتژیست کاریزماتیک هستم که توانستم، ارتش آزادیبخش نوین ملی ایران را تاسیس کنم. نمیدانم چرا، ولی هر کس به عراق رسید، گفت چرا در عراق؟ چرا درهم پیمانی با دشمن مردم ایران؟ چرا صدام حسین؟ چرا در همان فرانسه نماندی و کار سیاسی نکردی؟
راستش را بخواهید من در همان ایام طفولیت نیز، عشق نظامی گری داشتم. با چوب کبریت ها، برای خودم پادگان و سربازخانه درست می کردم. یکی از چوب کبریت ها را هم می شکستم و کوتاه ترش می کردم که با بقیه متفاوت تر باشد. آن چوب کبریت شکسته من بودم! ردیف های قالی و فرش هم از همان ابتدا حصارو سیم خاردار و مرزبندی هایم بود.

این عشق ارتش و حس نظامی بودن هم آخرش مرا به عراق و کارنظامی کشاند.
من قبل از آمدن به عراق هم، خودم را یک حقوق دان فرض می کردم. دنیای سیاسی راهم خیلی دوست داشتم، همیشه تزهای من موفق به نظر می رسید. اما نمیدانم چرا این فرانسویها مرا از خاک فرانسه اخراج کردند.
حقوق دان نشدم، فرمانده ارتش نشدم، رهبر هم نشدم، خاک هم نداشتم. آواره بودم!
دیدم بهترین کار فرقه سازی است. واقعیت این است در دروغ و فریب حریف ندارم. به راحتی آب خوردن، می توانم مخ بزنم. این مریم را می بینید، درست است که زیاد مالی نیست، ولی در فرانسه من مخ او را” تیلیت” کردم و با خودم به عراق آوردم. انصافا او هم رگه هائی از اخلاق من را دارد.
خیلی ها به من” پفیوز” می گویند.
واقعا برایم سئوال شد که معنی این کلمه چیست؟ رفتم دنبال این سئوال و به جواب زیر رسیدم:
صفت
پُفیوز.(همچنین. پوفیوس)
1. در تداول عوام، سست و ضعیف و بیکاره. پَه پَه. پخمه. چلمن
2. به معنای پست فطرت و انسان رذل بوده و یک نوع ناسزا
3. در زبان عامیانه به کسی گویند که در مراسم نوشیدن باده و شراب و عرق، عرق نمی‏‌خورد اما مزه‌ی عرق خوران را می‏‌خورد.
4. بی‌غیرت، بی‌صفت وقدری هم بدتر!
مورد اول، در مورد من نمی تواند صحیح باشد، چون من پخمه نیستم، چرا که توانستم در عراق بهترین و مرفه ترین شرایط و زن و زندگی را برای خودم مهیا کنم.
مورد دوم را از دیگران، خیلی شنیدم،شاید در من مصداق پیدا کند.
مورد سوم هم زیاد صدق نمی کند، چرا که من در این نوع مجالس هم می را می خورم هم مزه را و هم…
مورد چهارم را هم که هر روز به من می گویند، لابد درست است. البته من بی غیرت نبودم، این مهدی ابریشمچی بود که بی غیرتی کرد و زنش را به من داد.
اما واقعا مورد اول را قبول ندارم!
دروغگوئی هم که الان عادی شده و هر کس نگوید، باید پرسید چرا؟
من فرمانده ارتش نشدم. حقوق دان هم که نبودم. من هیچ چیز نبودم و نیستم. چوب کبریت شکسته هم باقی نماندم. لااقل بگذارید این مسعود شما دروغگوی حقیر باشد… مریم و سایرین را که ازمن گرفتید! این یک صفت را خدا وکیلی از ما نگیرید…
فرید

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا