راستش هر وقت به هر دلیل یکی بخواهد از این فرقه هولناک رجوی جدا شود،قبل از اینکه پایش به خیابان برسد اسمش در همه رسانه های وابسته به این گروه به عنوان مأمور وزارت اطلاعات پخش می شود!
خوب یادم هست زمانی که داشتیم در پذیرش اشرف روزهای آموزشی را طی می کردیم،در طول همان چند ماه که آنجا بودیم،هر چند وقت یکبار صدایم میکردنند و بهم اطلاع می دادند که مهمان ضد اطلاعات ارتش هستیم البته به این صراحت که من خدمت شما عرض می کنم نبود ولی معنی حرف آنها این بود و این مخصوص من و یا چند نفر نبود همه را به این نشست می بردند.
در این اطاق وحشت که یک میز داشت با ده صندلی و تشکیل شده بود از دو خواهر و چند برادر مجاهد خلق به قول خودشان،باید زندگینامه خودت را برایشان از قبل نوشته بودی و آنها از درون نوشته های خودت ازت سوال میکردند تا بتوانند به قول معرف مچ تو را بگیرند تا تو با آنها صفر،صفر شوی یعنی بی حساب خودمان،من یادم هست،هشت بار از اول،به دنیا آمدنم را برایشان نوشتم،باور نمی کنید باید سال به سال همه چیز را توضیح می دادی،تا زمانی که به آنها پیوستی.
و اینکار را یکبار انجام نمی دادند،اولین بار زمان ورود به ارتش باید زندگینامه خودت را تحویل می دادی و دوباره بعد از چند ماه صدایت میکردنند و باید دوباره از اول زندگینامه خودت را می نوشتی و به آنها تحویل می دادی ولی فرق آن با اولین بار این بود که این دفعه چند تا سوال شفاهی هم ازت میکردنند،این سیکل برای من هشت بار اتفاق افتاد،و،وقتی از آنها سوال کردم که چرا اینکار رو با ما می کنید در جواب بهم گفتند برای امنیت خودت هست،بعدها فهمیدم که میخواهند بدانند که تو در گذشته در ایران چکاره بودی و با چه کسانی رابطه داشتی و از دستت چه کارهایی بر می آید.
در آن چند ماه که ما تازه ورودها در پذیرش بودیم یادم هست اگر هر کسی به هر دلیل نمی خواست به مبارزه ادامه دهد بهش ابلاغ می شد که به دلیل شرایط حساس سین آ (یعنی به قول خودشان مرحله سرنگونی) باید دوسال در زندان ارتش آزادیبخش بماند و بعد سازمان اون شخص را تحویل استخفارات عراق می دهد و قوانین عراق از این قرار بود که،اگه کسی غیر قانونی وارد خاک این کشور شود هشت سال حکم زندان ابوغریب را باید بکشد و اگه در این مدت به علت شرایط بد زندان های عراق و سفارش شده این سازمان زنده بیرون آمد تازه تحویل مقامات ایران داده میشود یعنی بعد از ده سال برمی گردی سر جای اول اما با بد نامی منافق،البته قبل از اینکه از این سازمان بیرون بیایی ازت امضاء می گیرند که مأمور وزارت اطلاعات بودی باور کنید این همان حرفی هست که فرشته شجاع در پذیرش به من زد؟
من از این گروه بعد از چند ماه درخواست دادم که می خواهم برگردم به ایران و اینها در جواب متن بالا را بهم گفتند.در آن یکسال با چشم خودم چند تا از دوستانم را دیدم که با اینها سر ناسازگاری زدند،هر کدام از آنها در شبی ناپدید می شدند و دیگه هرگز کسی آنها را نمیدید،و اگه سوال می کردی جواب چرت و پرت می دادند.
بعد از سرنگونی صدام راه باز شد و خانواده دیگه میتوانستند به دیدن فرزندان خودشان بیان،وقتی سازمان که با این کار دشمنی دیرینه داشت دید که اگه این نفرات با خانواده هایشان دیدار کنند ممکن هست دیگه مبارزه را کنار بگذارند،برای همین تصمیم گرفتند که برای همه اعضای سازمان سریع نشست بگذارند به نام خانواده های اطلاعاتی.
یادم هست که هر کسی که خانواده اش به ملاقات اون می آمد قبل از رفتن آن شخص را مفصل توجیه میکردند که آنها خانواده تو نیستند آنها مأموران وزارت اطلاعات هستند،خیلی از بچه ها به خاطر چاپلوسی حتی حاضر نشدند که به اتاق ملاقات برن چه برسه به اینکه بروند و با خانواده هی خودشان با سردی حرف بزنند،هر کسی هم که به ملاقات میرفت وقتی برمی گشت میامد و از اینکه با پدر و مادر خودش که سالها آنها را ندیده بود با سردی صحبت کرده بود را جلوی همه پشت میکرفن تعریف میکرد و بعد هم مورد تشویق حاضرین قرار می گرفت.
این سازمان دشمنی دیرینه با خانواده دارد یعنی چنان با خانواده ها دشمن هست که با رژیم ایران دشمن نیست.
شما نگاه کنید هر یک از ما اعضای جدا شده از این گروه یا مأمور رژیم هستیم یا بودیم و یا قرار بشیم.سازمان خوب یادش هست چند سال پیش توسط دختر عمه سابق من و دایی سابق من آمدن شرایط جلوی پا من گذاشتند که اگه تو قبول کنی که بنویسی که مأمور وزارت اطلاعات بودی و ما آنرا رسانه ای کنیم قول میدهیم که همه جوره تو را تامین کنیم که من قبول نکردم و این موضوع به پلیس فرانسه کشیده شد توسط من و بعد هم آنها دم خودشان را گذاشتند رو دوش رفتند پیش اربابانشان،که البته همه مدارک این معامله موجود هست.
حالا نوبت رسیده به خانواده مصطفی محمدی بنده خدا دخترش را میخواهد آنها به این پدر و مادر مارک مأمور وزارت اطلاعات را می چسبانند،آخه یکی نیست به اینها بگه شما چرا می ترسید که این خانواده با دختر خودشان روبه رو شود، مگه نه اینکه سمیه این نامه ها رو برای پدر و مادر خودش نوشته پس میاد و میگه بابا من شما را نمی خوام،میخواهم در این سازمان بمانم واقعأ از چی میترسید؟
من میدانم چون اگه سمیه با آنها روبه رو شود همه دورغ های این مدت شما رو می شوید و جعل اسناد شما که به خانواده او تحویل داده بودید برملا میشود همه ترس شما از همین هست،ولی یادتان باشد که صبح آزادی در راه است و شما به زودی شاهد جدا شدن همه اعضا خودتان خواهید بود،. دیگه نمی توانید با دغل و نیرنگ سر این بچه ها را گول بزنید.
ما اعضای جدا شده از این گروه تروریستی هیچ وقت مأمور هیچ کس و هیچ کشوری نبوده و نخواهیم بود بلکه این شما هستید که با دم تکان دادن به اربابانتان خواهان خودشیرینی هستید.ما آزاد به دنیا آمدیم آزاد زندگی می کنیم و در مقابل یک مشت وطن فروش ایستاده ایم و فریاد میزنیم که سمیه محمدی را آزاد کن و اگر همین الان توبه کنی خداوند توبه پذیرهست.
به امید آزادی همه اسیران از دست ناپاک فرقه رجوی
علیرضا نصرالهی