در قسمت قبل گفتم که در مهمانی از افسران آمریکایی مسئولین فرقه از دختران جوان تشکیلات برای پذیرایی از آنها استفاده کردند. بهرحال بعد از مواجه شدن با ان صحنه وقتی به مقر برگشتم بشدت متناقض شدم و هضمش برایم سخت وجای سوال بود که چی شد؟ سازمانی که سالها در گوشمان میخواند خواهران مجاهد در تشکیلات ناموسهای ایدئولوژیک هستند وحتی ما به خودمان اجازه نمیدادیم مستقیما در چشمانشان نگاه کنیم ویا برایشان حرمت قائل بودیم، الان خود سازمان برای بقاء دست به این بی شرمی ها میزند. شب تناقضم را در نشست بیان نکردم چون میدانستم که جواب مسئولین چی هست ونمیخواستم با بیانش برای خودم دردسر درست کنم.
بعد از سقوط صدام و خلع سلاح از آنجایی که فرقه دیگر حرفی و یا شعاری نداشت که به آن تکیه کند واز طرفی هم رهبران و سران بلند پایه با مخفی شدن و فرار کردنشان به اروپا رسوایی به بار آورده بودند. دیگر اکثر نیروها در اشرف چندان دلخوشی به مناسبات و ماندن در تشکیلات نداشتن و فرقه برای دلخوش و سرگرم کردن نیروها کلاسهای گوناگون ورزشی و یا تحصیلی و…میگذاشتند و یا با درست کردن استخر شنا و با گسترش پارک اشرف و بردن نیروها به پارک و گرفتن جشن های صوری میخواستند نیروها را نگه دارند. ولی بماند که جدا از اینها میبایستی کارهای روزانه در پادگان را هم انجام میدادیم. مثلا یکروز در نانوایی ویا یکروز در اشپزخانه ویا قسمتهای دیگر که میبایستی به اجبار کار می کردیم.
اما با تمام وجود این کارها مسئولین فرقه نمیتوانستند جلوی جداشدن و فرارکردن نیروها را بگیرند و بیشتر تمرکزشان را روی جلوگیری ازریزش نیروها گذاشته بودند و در نشست ها مدام به بد گویی از نفرات جدا شده میپرداختند و با تهمت زدن های گوناگون جنسی و زدن مارک بریده خائن و یا مزدور رژیم و یا بد گفتن ازتیف که محل استقرار نفرات جداشده بود میخواستند جلوی بیشتر ریزش ها را بگیرند. مثلا می گفتند که در تیف نیروهای امریکایی مثل زندان گوانتانامو با نفرات جدا شده برخورد میکنند. به دست و پاهایشان زنجیر میبندند و یا حتی میگفتند که نفرات جدا شده به همدیگر تعرض جنسی می کنند و از این نوع مزخرفات به ما که مرد بودیم و همگی سن بالا داشتیم، میگفتند. خدا برسد به فریاد زنهای درون تشکیلات که با چه حرفهایی انها را از جدا شدن می ترساندند.این درحالی بود که من خیلی از نفرات جدا شده را میشناختم وبرایم جای تعجب داشت که اینها سالیان دراز در تشکیلات زحمت کشیدند و عمرشان را دراین راه صرف کردند حالا که جدا شده اند و میخواهند به دنبال زندگی خودشان بروند سزاوار این تهمت ها نبودند و به همین دلیل همانجا برایم ثابت شد تمام حرفهایی که در مورد جدا شده های قبلی هم میگفتند دروغی بیش نبود واز سوز جدا شدنشان وافشاگریهایی که میکردند به ناچار با مارک زدن برای توجیه خودشان در برابر نیروها اینکار را میکردند.
با تمام این ترفندها و اراجیف هایی که مسئولین فرقه میزدند تاثیری بر تصمیم نفراتی که میخواستند جدا شوند نداشت وکسانی که سالها اسیر تشکیلات رجوی بودند این موقعیت را بهترین فرصت میدانستند که خودشان را رها کنند و به کانون خانواده شان برگردند. هرچه زمان میگذشت چهره زشت و کریه سازمان بیشتر برای نیروها اشکار میشد و میفهمیدیم که سازمان طبل توخالی بیش نیست چون همه روی نفرات جداشده شناخت داشتند تا دیروز گوهران بی بدیل بودند ولی امروز که جداشدند خائن وبریده! جدا ازاین نشستها و حرفها در مقرها چندین پست نگهبانی هم میگذاشتند مخصوصا شبها دم درب خوابگاه ها پست میگذاشتند که شبانه کسی نتواند فرار کند. خیل ریزش چنان زیاد بود که خود مریم قجر وارد شد که دریک پیامی ضمن گفتن اراجیف و برای زمان خریدن ملتمسانه از نیروها خواست که تا تاریخ سرفصل انتخابات عراق صبر و فرقه را ترک نکنند ولی باز خیلی ها هم به حرف مریم اهمیت نداده و با فرار از مقر به تیف پناهنده می شدند.
ادامه دارد