همانطور که گفتم قبل از شروع حمله آمریکا به دستور رجوی در مرزها مستقر شدیم تا درصورت حمله آمریکا به عراق ما هم به سمت مرزهای ایران رفته و امر سرنگونی را محقق کنیم اما بعد ازچند هفته همچون لشکر شکست خورده وبا بجا گذاشتن تعدادی کشته و مجروح و تعداد زیادی از ادوات جنگی سنگین تانک و نفربر، پرچم سفید بدست و در اسکورت نظامی خودروهای امریکایی وارد کمپ اشرف شدیم. همه مایوس وناامید ازآینده بودند. کمپ اشرف هم مورد حمله هواپیماهای امریکایی قرارگرفته وخرابی هایی را هم به بار آورده بود. کم کم تناقضات اعضا بالا گرفت وهرکس به نوعی عنوان می کرد پس چی شد؟ چرا برگشتیم به اشرف؟ مگر قرارنبود به سمت ایران برویم؟ وانبوه تناقضات دیگرکه متاسفانه تا مدتی هیچ مسئولی درمقابل این تناقضات پاسخگو نبود، چون خودشان هم سردرگم بودند. خلاصه چندین روز درحالت بلاتکلیفی بویم تا اینکه نشستی برای ما گذاشتند.مسئولین نشست که معلوم بود خودشان هم متناقض هستند. یکی از نفرات در نشست جرات کرد و گفت رهبری کجاست؟ که مسئول نشست در جوابش گفت حالشان خوب و جایشان امن است و نمیخواهد شما نگران انها باشید.
ما تا آن زمان فکر می کردیم مسعود و مریم درعراق هستند و بیش از خودمان برای سلامتی انها نگران بودیم تا اینکه در17 ژوئن 2003 و بعد از انتشار خبر دستگیری مریم رجوی توسط پلیس فرانسه به جرم پولشویی فهمیدیم که رهبران مارا درعراق گذاشته وخودشان به فرانسه گریخته اند. روزهای بعد فیلم تمامی مسئولین و فرماندهان رده بالای سازان راپخش کردند که بهمراه مریم گریخته بودند! که این موضوع باعث برآشفتگی خیلی از نیروها شد که ما را زیر بمباران نیروهای امریکایی وهجوم کردهای مخالف گذاشته وخودشان با وقاحت تمام رفتند جای امن مگر خودشان نمیگفتند که همیشه سازمان بهاء وخون رااز بالاترین رده میدهد؟ پس چی شد اصول و عقایدشان، فقط در حد حرف بود و سر بزنگها فرار می کنند. پس شکی نیست که گریختن رجوی سال 60 وکشته شدن همسرش و یار نزدیکش موسی خیابانی و خیلی دیگراز نیروهایش بر همین استدلال(فقط حفظ جان خودشان)است وبا تفسیر وتعبیر کردن اراجیف کارهای خودشان را توجیه میکنند. وقتی از مسئولین سوال میکردیم که چرا به فرانسه رفته اند با حالتی که معلوم بود از سئوال من ناراحت شدند میگفتند اینجا دیگر رهبری امنیت جانی نداشت وبرای ادامه مبارزه به فرانسه رفتند! من گفتم اگرعراق دیگر امن نیست چرا ما و نیروهایشان را در عراق جا گذاشتند؟ بهرحال جو خفقان درون مناسبات با سقوط صدام شکسته شد وهرکس راحت تر انتقاد وتناقضاتش را عنوان می کرد.
مذاکرات مسئولین فرقه با فرماندهان ارتش آمریکا برای رفتن به زیرچتر ارباب جدید شروع شد تا اینکه بعد ازحدود چهارماه بعد رجوی برای نیروها پیام داد وگفت من تصمیم به حفظ صاحب سلاح گرفتم تا خود سلاح که این تصمیم رجوی اعضا را متناقض کرد. رجوی حاضر شد بقول خودش ناموس مجاهد خلق که سلاح باشد را هم بفروشد چیزی نگذشت که تحویل دادن سلاح های سبک وسنگین به ارتش آمریکا برای نابودکردن آنها شروع شد و تناقضات افراد بیشتر شد. مسئولین فرقه نشست های تحت عنوان”عملیات جاری”را برای سرکوب تناقضات جدی تر گرفتند اما چون ارتش آمریکا مرتب داخل مقر را گشت می زدند ترس همه ریخته بود و راحت تر انتقاد می کردند. یکبار همه ما را در سالنی جمع کردندو گفتند فیلم جدیدی از دیدار مریم رجوی با چند شخصیت اروپایی در فرانسه است وازماخواستند که آنرا ببینم. درفیلم درکمال ناباوری دیدیم که مریم رجوی موقع دیدار با مردهای انجا با یکی ازآنها دست داد! درحالی که درمناسبات کسی نمی توانست با یک زن مسئول حتی تنهایی حرف بزند. مسعود سر این کارحساسیت داشت و تاکید کرده بود. بهرحال شب موقع نشست وقتی تناقض خودمان را دراین مورد گفتیم مسئولین اولا سعی کردند خیلی به این موضوع نپردازند ولی درمقابل کسی که اصرارمی کرد جواب می گفتند: شما که نباید خودتان را با خواهر مریم مقایسه کنید، خواهرمریم رهبر ایدئولوژیک و ازاین مسائل عبور کرده و تاثیری در او ندارد! رجوی یکبار در نشستی مثالی از لنین اورده بود که به نماینده خودش که یک مرد وقرار بود با نمایندگان اروپایی دیدار کند گفته: برای رسیدن به هدفت حتی اگر لازم شده دامن هم بپوش. براساس همین تفکر هم مسئولین فرقه با هرخفت وخواری برای مذاکره با ارتش آمریکا می رفتند وبرای سربازان ارتش آمریکا در مقرهای مهمانی های مفصل تدارک می دیدند ودختران جوان را برای پذیرایی ازآنها انتخاب می کردند.
بطور مثال یکروز من و چند نفر دیگر را به پارک اشرف بردند واز قرار معلوم مهمانی مهمی بود. پس از اینکه کارهای تدارکاتی انجام دادیم میزها را چیدیم غذا که پخت شد موقع شروع پذیرایی یک مسئول زن امد واز مسئول ما خواست تا ما را ازآنجا دور کند ومارا به گوشه دیگر پارک بردند جایی که با مکان مهمانی فاصله داشت و هیچ دیدی به انجا نداشتیم.بعد از گذشت تقریبا دوساعت من و یکی دیگر از بچه ها کنجکاو شدیم که برویم سرکی بکشیم وببییم انجا چه خبر است ودیدیم که به جای ما دختران جوان را اورده اند برای پذیرایی از سربازان ارتش آمریکا و فهمیه اروانی که از مسئولین بلند پایه سازمان بود هم انجا کنار امریکایی ها نشسته بود که پایش را روی پایش گذاشته وبه صندلی لم داده بود وداشت با مهمانها بگو بخند میکرد اما وقتی مهمانی تمام شد مارا برای جمع آوری وسایل به محل مهمانی بردند که همگی انجا را ترک کرده بودن و ما هم پس از جمع اوری وسایل به قرارگاه خودمان برگشتیم.
ادامه دارد