سال 82 تهدیدات آمریکا برای حمله به عراق جدی شد. رجوی همان موقع نشستی برای نیروها گذاشت و طبق معمول مغرورانه به ما گفت : “ما درهرحال در کنار صاحبخانه خود می مانیم. آمریکا نمی تواند به عراق حمله زمینی کند چون سربازان آمریکایی نمی توانند گرمای عراق را تحمل کنند “!
اما با شروع حمله، رجوی به ما پیام داد که به نوار مرزی سمت خانقین بروید. در صورت حمله آمریکا به عراق بهترین فرصت برای رفتن به سمت ایران و تحقق سرنگونی است! بالاخره حمله آمریکا شروع وما هم ساده لوحانه در مواضع خود بصورت پراکنده مستقر و منتظر رسیدن فرمان رجوی برای حرکت به سمت ایران بودیم. اما درهمان روز اول هواپیماهای آمریکایی مواضع ما را هم بمباران کردند و متاسفانه تعدادی از نفرات کشته شدند. درنهایت تعجب متوجه شدیم که از فرماندهان بالا کسی نیست و فقط فرماندهان دسته و یگان ها بودند.
اوضاع آنقدر آشفته شده بود که ما حتی نمی توانستیم تانک ها را روشن کنیم! چون به محض روشن شدن ، هواپیماهای آمریکایی بالای سرمان حاضرشده و ما را بمباران می کردند. همه نفرات متناقض شده بودند از اینکه چرا از فرماندهان بالا کسی نمانده و از فرمان حرکت به سمت ایران هم خبری نیست و از طرف دیگر آب و آذوقه هم نداشتیم. پاسخ به ما فقط این بود که گفتند شما فقط باید فرمان را اجرا کنید .
برخی از نفرات در همان اوضاع شبانه فرار و به سمت ایران رفتند . دردناکتر اینکه درآن شرایط بمباران که هرلحظه جانمان درخطر بود ازما خواسته می شد که باید نگران جان مسعود و مریم باشیم چون اینطور به ما گفته بودند که آنها دراشرف هستند وجانشان در خطراست !
برای اثبات این موضوع که دیگر حفظ جان ما برای سران فرقه اهمیتی نداشت لازم دیدم خاطره ای از آن دوران بنویسم. مسئولین فرقه با اینکه می دانستند اگر حرکتی کنیم حتی تانک را روشن کنیم هواپیماهای آمریکایی بالای سرما پیدا و بمبارانمان می کنند گفتند به سمت محلی که نزدیک اشرف بود حرکت کنید. به من یک خودروی آیفا دادند که پر ازموشک های کاتیوشا بود. وقتی حرکت کردیم چند لحظه بعد هواپیماهای آمریکایی ما را بمباران کردند که تعدادی از نفرات ما کشته شدند.
وقتی از زیر بمباران در رفتیم در نقطه ای دیگر در کمین گروههای کرد عراقی افتادیم که باز تعدادی از نفرات ما کشته شدند . بهرحال چیزی نگذشت که ارتش آمریکا وارد عراق شد و بر اکثر نقاط آن کشور تسلط پیدا کرد و به ما پیام رسید که با نصب پرچم سفید بر بالای ادوات جنگی و خودروها به سمت کمپ اشرف برگردید. این موضوع بدتر همه ما را کلافه و متناقض کرده بود ظاهرا بین سازمان و آمریکا توافقاتی شده بود.
بهر حال ما سرشکسته و مایوس به سمت کمپ اشرف حرکت کردیم. وقتی رسیدیم فهمیدیم مریم به اتفاق 53 نفر از مسئولین بالا از جمله زنان شورای رهبری همان روز اول حمله آمریکا از طریق مرز اردن به فرانسه رفتند و آنطور هم که شنیدیم مسعود رجوی هم خودش را به ارتش امریکا معرفی و توسط انها به منطقه امنی برده شده است.
شنیدن این موضوع شاید برای ما بدتر از تحمل بمباران و گرسنگی بود. برای ما این سئوال را ایجاد کرد که چگونه مسعود و مریم ما را زیر شدیدترین بمبارانها وسخت ترین شرایط تنها گذاشتند وخودشان جانشان را بدست گرفته و گریختند. همه نفرات متناقض شده بودند و معنی رهبری پاکباز و فداکار بهتر برایمان مشخص شد که سمبل های به اصطلاح فدا وصداقت در تمامی این سالیان وقتی مسئله جان پیش بیآید همه را فدا می کنند تا خودشان زنده بمانند.
درحال حاضر هم رجوی از ترس جانش سالهاست به لطف حمایت آمریکا در مخفیگاهش زندگی می کند و سرکردگان فرقه اش هم درآلبانی باقی مانده. اعضا را با هزار و یک ترفند در حصار مانز درحالت بلاتکلیفی نگاه داشتند تا شاید بتوانند به حیات خفت بار خود ادامه دهند. جنایتی که رجوی و سران باقی مانده از فرقه اش درحق اعضای اسیر می کنند به جرات می توان آن را بعنوان جنایت علیه بشریت نامید .
طالب فرحان از اعضای جداشده