همانطور که گفتم سران سازمان هرگونه اعتراضی را به بهانه پوشالی”سرنگونی نزدیک است” سرکوب می کردند. چون اعتراض در مناسبات با منافع فرقه در تضاد بوده و باعث می شد واقعیت ها برای همه مشخص شود.واقعا هم معلوم بود که ما با سلاح های فرسوده و نفرات کم نمی توانستیم کاری کنیم. این یک واقعیت بود که مسئولین حاضر نبودند کسی دراین مورد حرف بزند. یکبار جرات کردم موقع نگهبانی از یکی از فرماندهان سئوال کنم آیا ما با این تعداد نفرات وسلاح های کمی که داریم می توانیم وارد سرنگونی شویم؟ وی که خودش هم معلوم بود متناقض است گفت: آره ما نفرات زیادی در خارج داریم که وقتی خواستیم می آیند ودولت عراق هم سلاح های بیشتری به ما می دهد! سئوال کردم شنیدم که درعملیات فروغ هم نفرات زیادی آمدند چی شد که سرنگونی محقق نشد؟ وی جواب داد برادرگفت چون انقلاب نکرده بودیم! من خنده ام گرفت اما ترسیدم بیشترازاین وارد بحث با او شوم.
زمان گذشت تا اینکه بحث حمله امریکا به عراق قوت گرفت. رجوی یکبارتحلیل کرده بود که درصورت حمله آمریکا به عراق ما هم به سمت مرزهای ایران حرکت خواهیم کرد چون دران صورت دیگر جای ما در عراق نیست. بنابراین ما هم فکر می کردیم به همین زودی سرنگونی محقق می شود.اصلا ما تصور ساده اندیشی ازحمله آمریکا به عراق داشتیم ونمی دانستیم چه چیزی پیش خواهد آمد. با بالا گرفتن تب جنگ همه ما را به پادگان اشرف منتقل کردند با این توجیه که می خواهیم متمرکز باشیم و روی آماده سازی سلاح ها کار کردیم.
دو روز قبل ازشروع حمله امریکا به عراق سازمان نیروهایش را به تپه های حمرین و جلولا و دیگر مقرها که درمجاورت مرز ایران بودند منتقل کرد که چندین نفر ازنیروها ازاین موقعیت استفاده کرده وبه سمت ایران فرارکردند. چیزی نگذشت که مهیب ترین بمباران ارتش آمریکا به عراق شروع شد و اوضاع آشفته شد. گروه های کردی مخالف صدام ازهمین فرصت استفاده کرده به طرف بغداد هجوم اوردند. بخشی ازآنها با ما درگیرشدند. که منجر به کشته شدن تعدادی از دو طرف شد. ازطرفی زیر بمباران ارتش آمریکا نمی توانستیم حرکت کنیم. بعضا تا یکی ازتانک ها را روشن می کردیم سریعا آن را مورد هدف قرارمی دادند بیش از 52 نفر ازنیروهای سازمان دراثر بمباران کشته شدند. خلاصه اوضاع ازهر طرف برای ما قفل شده بود درحالیکه ما منتظر بودیم تا رجوی فرمان حرکت به سمت مرز برای عملیات سرنگونی بدهد اما خبری از پیام رجوی نشد. حتی ازمسئولین رده بالای سازمان هم خبری نشد ویکی از آنها پیداش نشدکه به ما بگوید دراین شرایط چکاری باید انجام دهیم تا اینکه بعد ازچند هفته انتطار بالاخره همه ما را درسالن یکی از پادگانهای نظامی سابق صدام که انموقع خالی شده بود جمع کرده ویک بیانیه از مسعود رجوی را برایمان خواندند که تعجب همه نیروها را بدنبال داشت! مسعود رجوی درپیامش صد وهشتاد درجه تغییر موضع داده بود و صحبت ازکنارامدن با صاحب خانه جدید و تحویل دادن سلاح ها به امریکاییها زده بود! که همانجا من ازمسئولم پرسیدم مگر قرار نبود درچنین شرایط سقوط صدام ما به طرف مرز ایران برای سرنگونی حرکت کنیم؟ که در جوابم گفت: رهبری تصمیم میگرد و تو کاری به این کارها نداشته باش.درنهایت درحالیکه پرچم سفید برروی خودروها زده بودیم با اسکورت آمریکا همچون لشکر شکست خورده به قرارگاه اشرف برگشتیم.
ادامه دارد