این همه سال در عملیات های شان شرکت نمودم و خودم وارد مناسبات شان شدم. حال می دیدم شعارهای رجوی در مورد اعتماد نسبت به اعضا دروغ بوده است!
بعد از سرنگونی صدام نقطه اوج ریزش نیرو در فرقه رجوی، ورود خانواده ها برای ملاقات با عزیران خود به اشرف بود. رجوی فکر می کرد می تواند از ارتباط خانواده ها و درگیر کردن خانواده ها استفاده کند ولی کور خوانده بود چون سد فریبکاری رجوی ترک برداشته بود و دیگر قابل ترمیم نبود و نفرات ملاقات کننده با خانواده های خود دریافتند که طی این سالیان چه کلاه گشادی بر سرشان رفته است. من نیز مانند بقیه شاهد برخوردهای افراد و مسئله داری شان در ملاقات با خانواده بودم و شاهد بودم که وقتی آنان با خانواده خود ملاقات می کنند باید در نشست های آنچنانی پاسخگو باشند.
بعد از سرنگونی صدام انگار درهای دنیای جدیدی به روی ما گشوده شده بود و تمام هیمنه رجوی ها فرو ریخته بود. دیگر مسئولین فرقه نمی توانستند مانند قدیم به افراد فشار بیاورند. طلسم و اختناق با سرنگونی صدام در مناسبات فرقه ای رجوی ترک برداشته بود و هر کسی می توانست حرفها و تناقضات سالیان خود را عنوان کند .تعدادی از افراد راه خروج از فرقه را در پیش گرفتند چون بعد از سرنگونی صدام این نیروهای آمریکایی بودند که در گوشه شمالی قرارگاه که قبلا نیروهای عراقی مستقر بودند، جای گرفتند و هر ساعتی که می خواستند می توانستند در محیط گشت بزنند.
بعد از تسلیم شدن در مقابل نیروهای آمریکایی مسئولین فرقه برای اینکه دست به فریبکاری بزنند و انگیزه افراد برای ماندن در تشکیلات را بیشتر کنند در نشست ها عنوان می کردند که نیروهای آمریکایی به ما نیاز دارند و به همین خاطر هنوز ما مسلح هستیم. ولی این خوش خیالی چند روز بیشتر طول نکشید و در نهایت دستور داده شد که همه باید خلع سلاح شوند. این خبر به مانند بمبی بود که در میان مناسبات انداخته شده بود! دیگر کسی رمقی برای راه رفتن و حرف زدن نداشت. یعنی چه؟ مگر سلاح ناموس مجاهد خلق نبوده است؟ مجاهد بدون سلاح که هویت ندارد! این همه سال شعارهای رجوی در مورد سلاح کشک و پوشال بود؟ چرا رجوی قبول نموده که افرادش بدون سلاح باشند؟ بعد از چند روز رجوی با دریدگی خاص خود پیامی در مورد خلع سلاح داد و عنوان داشت که من شما را به راحتی بدست نیاوردم و به همین خاطر حاضر شدم خلع سلاح شویم و حرفهای مسخره ای در همین زمینه که هیچ کارایی نداشت و بیشتر سرکاری بود و این در حالی بود که مسعود و مسئولین سازمان هیچ ارزشی برای جان افراد قائل نبودند .
در نهایت مجبور شدیم در مقابل فشار و زور نیروهای آمریکایی خلع سلاح شویم. ولی تعدادی هم خوشحال بودند که از دست رده سلاح و نگهداری آنان راحت شدند. چون این خودش مسئله ای برای سر کار گذاشتن افراد در مناسبات بود و با این حربه سعی می کردند به نیروها برای ماندن در مناسبات و شعارهای دروغین درباره سرنگونی انگیزه دهند.
ریزش نیرو به خاطر وجود نیروهای آمریکایی در اشرف شروع شده بود و نمی توانستند جلوی فرار اعضای خود را بگیرند. هر چند با نیروهای آمریکایی همکاری همه جانبه می کردند و با دادن هدایا فکر می کردند می توانند از آنان برای ماندن در عراق استفاده کنند .بعد از خلع سلاح مجبور شدیم به قرارگاه اشرف بازگردیم و عملا همه اعضای سازمان در اشرف جمع شدند. دیگر خبری از قرارگاههای متعدد در سرتاسر عراق نبود و دیگر رجوی نمی توانست نعره سر دهد که در نوار مرزی ایران تعداد زیادی قرارگاه داریم و …
من به همراه بقیه افراد از قرارگاه علوی به اشرف آمدیم. من در آن زمان راننده صدیقه حسینی بودم و چون دیگر مانند گذشته ترددی به بیرون از قرارگاه نداشتیم بیکار شدم و سازماندهی من تغییر کرد و به قسمت پروژه رفتم. قبل از آن باید به نکته ای اشاره کنم، وقتی در اشرف بودیم بعلت بیکاری مسئولیت آموزش رانندگی کامیون و تریلی و اتوبوس لشکر به من سپرده شد و این بهانه خوبی بود که بتوانم خودم را این گونه مشغول کنم تا درگیر مسئولین نباشم. در همین زمان سازمان برای اینکه افراد بیکار نمانند دست به کار شد و برای همه کار تولید کرد. کارهایی شامل آموزش جوشکاری، رانندگی، ریاضی، با سواد کردن افراد بی سواد و … هر نوع کاری که می شد نفرات را سر کار گذاشت و اینگونه وقت نفرات را پر کردند .
من نیز به کار آموزش رانندگی مشغول شدم. این کار برایم بسیار خوب بود چون دیگر کسی نمی توانست برای انجام کارم مانع تراشی کند و از طرف دیگر به راحتی می توانستم به بیرون از قرارگاه تردد کنم و در ضمن در خیابانهای اشرف می توانستم با دوستانم صحبت کنم یعنی محفل بزنم و کسی مانع کارمان نبود. دوستان من بیشترشان در کار آموزش اتوبوس و تریلی بودند و محل تمرین رانندگی یعنی جاده 100 میدان منشور محل خوبی برای این گونه محفل ها بود و می توانستیم هر گونه خبر و مسائلی که در درون تشکیلات بود را خبردار شویم و حتی می توانستیم خبردار شویم که چه تعدادی از مناسبات فرار کرده و خودشان را به تیف رساندند.
این کارها ادامه داشت و در این پروسه هم چندین بار با نیروهای آمریکایی مصاحبه داشتیم. مسئولین قبل از مصاحبه به مغزشویی نفرات می پرداختند و روی نفرات حلقه ضعیف کار می کردند. چون قبلا در موقع مصاحبه تعدادی خودشان را به نیروهای آمریکایی معرفی کرده بودند به همین خاطر سعی می کردند با فریبکاری بیشتری نفرات را مخیر به ماندن در تشکیلات کنند. حتی به عده ای وعده می دادند که برای رفتن به خارج از عراق مشکل شما را حل می کنیم و یا برای خروج شما وکیل می گیریم و سعی می کردند جلوی ریزش نیرو را بگیرند. ولی در موارد بالا هیچ وقت مسئولین به وعده های خود عمل نمی کردند. یادم می آید یکی از دوستانم وقتی قصد خروج از مناسبات را داشتم به من گفت که مسئولین به من قول دادند که برایم وکیل بگیرند و این فرد تا ماهها منتظر جواب مسئولین بود و در نهایت به او گفتند که مگر تو با دیگران چه فرقی داری؟! بهتر است در مناسبات بمانی. البته با این جواب دوستم خودش تصمیم گرفت که از مناسبات جدا شود و به وعده های دروغین رجوی ها گوش نکرد اما برای خروج چند ماه انتظار کشید.
ادامه دارد
هادی شبانی