من در این مطلب قصد دارم هر چند کوتاه در مورد ورود خانواده ها به اشرف و سونامی که ایجاد کرد نکاتی بیان کنم و شرح بدهم که چگونه ورود خانواده ها به قرارگاه اشرف تبدیل به سونامی شد و فرقه رجوی را در خود غرق کرد.
رجوی فکر می کرد می تواند با فریبکاری و حقه بازی و سوء استفاده از اعضای خود خانواده ها را درگیر ماجرایی کند که بتواند در داخل کشور از آنان استفاده کند. ابتدا خیلی سر دیدار خانواده ها مانور کرد و نشست های مختلفی در مورد فواید دیدار خانواده ها از اشرف برگزار نمودند.
اعضای سازمان سال ها در تنگنای دیدار با خانواده و حتی تماس تلفنی به سر برده بودند.در واقع ورود خانواده ها نقطه عطفی بود در آگاهی بخشی که توانست مغزهای زنگ زده اعضا را روشن کند. رجوی همانند همه تحلیل های اشتباه خود باز فکر می کرد می تواند از ورود خانواده اعضا استفاده کند اما به محض ورود خانواده ها و ملاقات چنان لرزه ای به تشکیلات وارد کرد که خود رجوی ها انتظار این موج ریزش نیرو را نداشتند.
در مورد نفراتی که قصد دیدار با خانواده داشتند، قبل از دیدار با آنان نشست گذاشته و توجیه می کردند و عنوان می کردند اینها خانواده نیستند بلکه مزدور و .. هستند. شما باید در ملاقات ها به انقلاب طلاق مریم چنگ بزنید و آنان را به سمت خودتان بکشانید. شما فرد مسئولی هستید. ( البته تا قبل از بحث ملاقات ها فرد هیچ ارزشی برایشان نداشت و حالا به یکباره ارزشمند شده بود) می خواستند با ایجاد هیجان در افراد، آنها را مجبور کنند تا خانواده هایشان را ترغیب کنند تا با سازمان در داخل کشور همکاری کنند. میبایست حرفهایی مبنی بر اینکه جایمان خوب است و به زودی حکومت سرنگون می شود و به داخل کشور می آییم را به خانواده ها می گفتیم. البته اولین دستاورد ملاقات ها برای اعضا، دیدار با خانواده هایشان آن هم بعد از سال ها دوری و بیخبری بود. اعضا می توانستند بعد از سالها خبر سلامتی شان را به خانواده هایشان بدهند. دراین میان رابطه عاطفی دوباره برقرار می شد و اعضا متوجه می شدند که طی این سالها چقدر رجوی به آنان دروغ گفته است و عمرشان را تباه نموده است.
باید به این نکته هم اشاره نمود در هر ملاقات چند نفر از هم زبانان فرد بعنوان جاسوس حضور داشتند تا مبادا حرفی رد و بدل شود و یا خانواده بتواند فرد را ترغیب به ترک سازمان کند. آنان کارشان به بیراهه بردن حرفهای بین فرد و خانواده اش بود و سعی می کردند زمان ملاقات کم باشد.
نیرویی که برای ملاقات رفته بود بعد از برگشت داستان خودش را داشت. برگزاری نشست های تحقیر و توهین مبنی بر این که چرا برای ملاقات رفته است. با اجبار به نوشتن و خواندن گزارش ها و فاکت ها در جمع و توهیم سرزنش فرد، می خواستند او را به نقطه ای برسانند که از ملاقات کردن با خانواده پشیمان شود.
ورود خانواده ها ادامه داشت ولی هر بار به محض رفتن ریزش نیرو زیاد می شد و رجوی دریافت که دیدار خانواده ها به ضرر سازمان و تشکیلاتش می باشد به همین خاطر جلوی ملاقات ها را گرفت و شروع به لجن پراکنی علیه خانواده ها نمود.
به همین دلیل ملاقات با خانواده دوباره ممنوع و خط سرخ شد. خانواده ها اما، همچنان ایستادگی کردند. آنها را اگر چه به درون مقر راه نمی دادند، اما در سرما و گرمای طاقت فرسای عراق پشت درب های کمپ میماندند و فرزندان شان را صدا می زدند.
رجوی این بار هم روی واقعی خود را نشان داد و اعضا را وادار کرد تا با سنگ و تیر و کمان و میله های تیز آهنی از خانواده ها پذیرایی کنند.
این تیغ عریان رجوی علیه خانواده ها باز کارساز نبود. حالا دیگر نیروها به دروغ های رجوی آگاه تر از قبل شده بودند. صدای خانواده ها، امید به زندگی را در دل آنها زنده کرد و تعداد زیادی در این برهه دست به فرار زدند.
به این ترتیب رجوی از میان بد و بدتر ، بد را انتخاب کرد و بالاخره کمپ اشرف را ترک کرد و در ادامه مجبور به ترک کمپ لیبرتی و عزیمت به آلبانی شد. تأثیرات حضور خانواده ها اما، کار خودش را کرده بود. در آلبانی هم تعداد زیادی از تشکیلات رجوی جدا شدند و همچنان این ریزش ها ادامه دارد.
پس دیدارهای خانواده ها در اشرف فقط یک ملاقات ساده نبود بلکه سونامی بود که کمر رجوی را شکست و فرقه اش را به نابودی کشاند. سازمانی که بنای اولیه اش روی فریبکاری و دروغ نهاده شده باشد به یقین هم روزی دچار فروپاشی کامل خواهد شد و آن روز دیر نیست .
علی اصغر باباپور