باز آقای مسعود رجوی مرحوم! از درون سوراخ موش پیام داد. اما یک نکته بسیار جالب توجه در جمله بلافاصله بعدش آورده است:” هر چند طول بکشد”!
یعنی چه؟ الان نزدیک 40 سال است که هر از گاهی دوران سرنگونی اعلام می کند. دوران پشت دوران! این چه دورانی است که شروع دارد اما پایان ندارد! مثل ورود به سازمان است که تاریخ ورود دارد، اما خروج نامشخص و زمان ماندن نامحدود است.
یادم می آید در یکی از این دوران های سرنگونی شناسی در فرقه رجوی، موسوم به” آ – 77″ به نشست مسعود رفتیم! تا جائی که بخاطر دارم، دو سه روز نشست طول کشید. آخرسرهم ما نفهمیدیم که چه شد! همه شور و فتور می کردند که انتظار به سر آمد، برادر دوران آ – 77 را اعلام کرد! من هم خوشحال شدم که می رویم.اما سالها گذشت و” سین – آ”،” دوران سرنگونی”، و… آمد و رفت! اما از رفتن که خبری نشد هیچ، بلکه لنگرها را هم انداختیم و در عراق ماندگار شدیم.
الان هم پیشاپیش، مسعود می خواهد بگوید که زمان نمی دهم. الکی خوش نباشید. طول خواهد کشید!
این چه آمادگی است که نزدیک 40سال است، آماده نشدند!
می شود، این مردک دیوانه، معنی کلمه” آمادگی” و” آماده باش” را برای ما توضیح دهد؟!
دیگر آن نسل که با شما بود، همه مردند، بچه هایشان هم بزرگ شدند و بعضی هم مردند، بچه های بچه های آنها هم الان دم بخت هستند یا رفتند به خانه بخت.
انگار از درون فرقه در آلبانی اخبار به شما نمی رسد؟! هر روز یک نفر به دلائل نامعلوم سکته می کند، از بیماری می میرد، در دریاچه غرق می شود! دیگر آن نفرات سابق وجود ندارند! خیلی ها از سازمان رفتند. خیلی های دیگر هم الان در آلبانی در نقطه ای مقابل، جزو جامعه جداشدگان هستند و جنایات فرقه را افشاء می کنند.
در این دوران آماده باش! قراراست چه آماده سازی هائی شود؟
وظائف تک تک نفرات در آلبانی الان چیست؟
دیگر نه سلاح دارید که تنظیف کنید! نه توپ و تانک دارید که” کیسه کشی” کنید!
با کت و شلوار و کراوات و با ارتش سالخوردگان، آماده چه چیزی می شوید؟
ماکزیمم، یک کت و شلوار و یک پیراهن و یک کراوات، اطو خواهید زد! که آنهم با دست باز یک روز فرصت می خواهد! دیگر چه کاری مانده است؟! واکس زدن کفش هایتان هم، یکروز.
این مردک! همه را هالو فرض کرده است.
بگو نمی توانم بروم، خیال همه را راحت کن! بگو عیاشی ها و هوسرانی هایم، فرصت فکر کردن به سرنگونی را از من گرفت. تو اگر عرضه داشتی در همان ایران، می ماندی و نیروهایت را هدایت می کردی. از قدرت هم سهمی به اندازه خودت می گرفتی. یک روز همه دیدند که بچه نیست و جایش تر است! فلنگ را بستی و همه را جا گذاشتی.
کلی تلفات سازمانی هم داشتی! اگر همان روز اول می گفتی من این کاره نیستم! من عرضه خدمت به مردم را ندارم! من یک آدم هوسران و بولهوس هستم! عده ای جوان ناآگاه، اما صادق نیز، علاف تو نمی شدند.
آقای مسعود رجوی مرحوم! باید شکست را قبول کنی! شهامت قبول شکست را داشته باش! یک بار هم در طول عمرت، مردانگی به خرج بده و اعتراف به شکست کن! دست از اوهام خون آلود خودت بکش و اقرار کن که مسئول همه شکست ها طی سالیان تو بودی و همه خون های ریخته شده را هدر دادی…
فرید