اواخر اردیبهشت ماه امسال بود، که در یک مسافرت به شهرستان جلفا، از بیماری پدر مرحوم آرش پورغلامی، اطلاع پیدا کردم. برای عیادت پدر پیر به منزلشان مراجعه کردم و با اصرار خانواده برای ساعتی مهمان محفل گرم این پدر و مادر داغ هجران فرزند کشیده، شدم.
موسی پورغلامی پدر آرش، از بیماری حاد قلبی، دیسک کمر و مشکل کلیه رنج می برد و برای دیالیز مجبور بود، بصورت هفتگی به بیمارستان مراجعه کند. مادر خانواده نیز که مشغول پرستاری از پدر فرتوت آرش بود، با برخوردی گرم از رنج هائی که طی سالیان در فراق آرش بر او گذشته بود، می گفت.
با شربت و میوه از من پذیرائی کردند، در دکورچوبی اتاق، عکسی از آرش، زینت بخش خانه بود.
پدر پیر در بستر بیماری و مادر فداکار نیز مشغول پرستاری ازایشان بود! سعی کردم با دلداری دادن و اینکه روزگاری پدر و مادر من هم چشم براه من بودند و اما بالاخره من موفق شدم به آغوش گرم خانواده برگردم.
اما دل مادر به امید دادن من، گرم نمی شد! گوئی می دانست، سرنوشت تقدیر سختی را برایش رقم خواهد زد! از قدیم می گویند، مرگ فرزند به دل مادر برات می شود! شاید آنروز مادر آرش می دانست که هرگز آرش را نخواهد دید.
مرا برای خوردن چغاله بادام، به باغچه ی زیبائی که در پشت حیاط شان بود، راهنمائی کردند. منظره حیاط به قدری زیبا بود که برای من از شهر آمده، بسیار دلفریب می نمود! برای لحظاتی چند، غرق در منظره زیبای حیاط شان شدم! اما احساس ام این بود که این پدر و مادر توان لذت بردن از این منظره هوس انگیز را ندارند! درد فراق و دوری از فرزند دلبندشان، اجازه نمی داد از زیبائی ها، لذت ببرند! در باغ زیبای این خانواده، عکسی را به یادگار گرفتم تا چهره دردمند این پدررا هرگز از یاد نبرم!
این جا بود که هزاران بار به رجوی لعنت فرستادم که چطور این پدر و مادر پیر را تنها گذاشته و عصای دستشان را به سرقت برده و در آلبانی زندانی کرده اند.
راستی آیا سازمان در طی این سالها، نمی توانست یک تلفن در اختیار آرش قرار بدهد، تا آرش با این پدر و مادر پیر، هر ازچنگاهی صحبت کند؟!
سازمان در تلاشی بی وقفه، سخت در کوشش است که دیوار بین خانواده و فرزندان شان را هرچه بلندتر کند.
مطلع شدم که گویا آرش مدتی بود که در مناسبات فعال نبود و در حاشیه بود! این در حاشیه بودن، از مرزسرخ های مناسبات رجوی است و هرگز چنین عضوی را راحت نمی گذارد.
سود اصلی سازمان از جدائی بین اعضاء و خانواده هاست! شاید اگر خانواده پورغلامی برای برگشت فرزندشان اصرار می ورزیدند، سازمان به این راحتی نمی توانست آرش را به سمت مرگ سوق دهد.
ضمن تسلیت مجدد به این خانواده ی معزی، باکمال تاسف باید گفت که معلوم نشد که آرش چرا مرگ را به این زودی در آغوش کشید؟
امیدوارم در آینده شاهد چنین حوادث دردناکی نباشیم و خانواده های رنج دیده، موفق شوند که تا عزیزانشان در قید حیات ملاقات کرده وانها را در آغوش بکشند واینطور نباشد که در غربت و تنهائی به خاک افتند و کسی نباشد که برایشان اشک بریزد.
سیروس غضنفری – عضو نجات یافته از فرقه رجوی