در تصاویر بالا، عکس های آقای موسی دامرودی، یکی سال 1368 و دیگری سال 1397 را می بینید.
29 سال عمر یک جوان در فرقه رجوی، صرف چه چیزی شده است؟
آقای مسعود رجوی! اوکه در دستگاه فریب و نیرنگ شما وارد شده بود، با او چه کردید؟
بارها گفتیم و نوشتیم که تابلوی صداقت و فدایی که مدعی نصب آن در سر درب ورودی اشرف بودید! تابلوی دوگانگی ها و نیرنگ ها ست. هرگز در سازمان مجاهدین، قطره ای صداقت ندیدیم. ذره ای انسانیت ندیدیم.
همه کسانی که روزی در دام فرقه گرفتار شدند، اگر دو عکس ورود و خروج خود را کنار هم بگذارند، به عمق خیانت رجوی به جوانان این مرز و بوم پی خواهند برد.
رجوی عمر و جوانی همه ما را در چاه ویل نادانی و جهالت خود بر باد داد. یک عمر زحمت کشیدیم، بیگاری کردیم. در گرمای بالای 50 درجه تابستان طولانی عراق، جان کندیم. آنقدر کیسه کشی تانک های کهنه عراقی را زیر گرمای طاقت فرسا انجام دادیم، غافل از اینکه ما عمر و جوانی خود را می سابیدیم.
تصویر دست نوشته آقای موسی دامرودی در ابتدای پیوستن به فرقه استبدادی رجوی چنین است:
در آن سالها، حدود 1500 اسیر به سازمان پیوستند، بعد ها حدود 1400 نفر یعنی 95درصد آنان رفتند و بقیه هم که به راحتی نتوانستند” نه”، بگویند، مسئله دار ماندند.
اما، آقای دامرودی، بعد از 29 سال زجر و شکنجه روحی و جسمی در سازمان، سطور زیر را در سال 1397 نوشته است:
«من موسی دامرودی سرباز وظیفه درتاریخ ۷ آبان ۱۳۶۴ در عملیاتی در جنگ ایران و عراق مجروح شدم … در همین راستا اعلام می کنم که برای نجات سایر قربانیان باقی مانده در زندان اشرف ۳ در آلبانی و همچنین روشنگری برای نسل جوان کشورم و شناخت هرچه بیشتر ماهیت فرقه مجاهدین تلاش خواهم کرد و در آینده از انتشار تجربیات تلخ خودم در تشکیلات مجاهدین خلق برای عبرت دیگران فروگذار نخواهم کرد».
هر خواننده عاقل و منطقی، با کنار هم قرار دادن دو تصویر آقای دامرودی عزیز، و دو دست نوشته ایشان، این ابهام و سئوال پیش می آید که او که از همه چیز خود گذشته بود، تمام و کمال خود را در اختیار رهبران نادان فرقه رجوی گذاشته بود، چرا در خاتمه، تصمیم به افشای جنایات رجوی می زند؟
آگاهی و رشادت آقای دامرودی شایسته بالاترین تقدیر هاست، ایشان 29 سال از عمرش را فدای مطامع قدرت طلبانه رجوی ها کرد. اگر آقای مسعود رجوی، رهبری شایسته بود، می بایستی از این پتانسیل های بسیار قوی – که کمتر جائی در جهان سراغ داریم که اینچنین نیروهائی از همه چیز خود گذشته باشند – بخوبی استفاده کرده و به مقصد می رساند.
اما مسعود رجوی و اینک مریم عضدانلو، دردشان درد مردم نیست. اینان در سودای قدرت، حرث و نسل این جوانان را بر باد دادند.
شاید برای خوانندگان گرامی، این حکایات، گذرا و کوتاه بنمایاند. اما برای ما که در درون این حکایت ها، سال ها زندگی کردیم و عمرمان رفته است، معنائی دیگر دارد.
امروز ما نسلی از جوانان این مرزوبوم هستیم که عمرمان این بزرگترین سرمایه هر انسان را در فرقه رجوی بر باد دادیم، نه به اختیار که به اجبار.
نبودند کسانی که این چراغ تجربه را در ورودی این بیراهه، روشن نگه دارند، تا ما فریب ظاهر شیک و آراسته این نامردان را نخوریم.
اما امروز ما، خود را چونان شمعی، در سردر این تاریکخانه، روشن و سوزان نگه داشتیم، تا مبادا کسی یا کسانی به سرنوشت تلخ و سیاه ما، مبتلا شوند.
برای یک انسان سخت است که راه سالها پیموده اش را نکوهش کرده و غلط بنامد. اما رجوی ها ما را سالها در زندان های خود پوساندند، نابود کردند، سعی کردند هویت ما را بگیرند، تلاش کردند اختیار و آگاهی را از ما سلب کنند، رجوی با فلسفه” چاله بکن و پر کن”، سالها فرصت اندیشیدن را از ما گرفت.
اما می بینید که، هر روز که می گذرد، یک قربانی دیگر، از این فرقه جهنمی فرار می کند و به سوی آزادی پرواز می کند.
هر یک نفر که از سازمان جدا می شود، یک مهر باطل شد بر پیشانی سازمان می زند و سران سازمان هم از این می ترسند.
طبق معمول بعد از جدائی افتخار آمیز آقای موسی دامرودی موضع سازمان این است:
” موسی دامرودی که مجاهدین شرف مبارزه با رژیم آخوندی را به او بخشیده بودند بهدنبال ارتباطات مخفیانه با سفارت آخوندها در آلبانی به ورطه خیانت غلتیده و درارتباط نزدیک با مزدوران قرارگرفت. او که ذلیلانه بهدنبال خزیدن به زیرعبای آخوندها بود، ناگزیر به پیشپرداختهای سفارت رٰژیم که شرط پذیرش آن برای هر خیانتکاری است تن داد.”
ما در توهین و تمسخر، حریف خوبی برای مجاهدین نیستیم.
حرف ما این است، اینطوری ما را نکوبید، بهتر و درست تر بکوبید، آخر جداشده ها اگر به دامن اطلاعات هم رفته باشند، دلشان نمی خواهد اینگونه ناجوانمردانه کوبیده شوند! به خدای سابق خودمان و پروردگار کنونی مان سوگند، این نوع کوبیدن ذره ای موجب عصبانیت ما نمی شود وبلکه عزم مار را برای افشای ریا، دروغ وخیانت، صد چندان میکند.
تهمت زدن و در ظاهر لجنم ال کردن هر منتقد و مخالفی با وجدان آسوده، هنری است که فقط رجوی ها دارند و بس…
فرید