نامه ای به پروانه ربیعی عباسی اسیر در فرقه رجوی

سلام!
امیدوارم حالت خوب باشد.
شاید در جریان باشی تا به حال چندین نامه برای شما ارسال کردم و هیچ جوابی به من ندادی. زمانی که در عراق بودی با تمام مریضی هایی که داشتم چندین بار به عراق سفر کردم. می خواستم شما را ببینم اما یک مشت آدم سنگ دل مانع این کار شدند. من کسی را ندارم. هدفم از آمدنم به عراق می خواستم با شما حرف بزنم و این آخر عمری پیش من باشی. این همه سال مرا ترک کردی و من در نبود شما غصه ها و دردها کشیدم. چرا جواب نامه های مرا نمی دهی و چرا تماسی با من نمی گیری مگر من چه بدی به تو کردم؟! من مادرت هستم. تا چه زمان می خواهی خودت را در زندان نگه داری؟ این همه سال خودت را از بین بردی بس نیست! کمی هم به فکر مادرت باش من دیگه مثل قبل نیستم. از یک طرف مریضی و از طرف دیگر غم و غصه تو! دیگر نمی دانم چکار کنم؟ از تو می خواهم به داد مادرت برسی خودت را نجات بده و پیش من برگرد. عکسم را برایت می فرستم تا ببینی من در چه وضعیتی بسر می برم. با دیدن عکس من شاید تکانی بخوری و به خودت بیایی ببینی مادرت چه احوالی دارد! من تا زنده ام همچنان منتظر تو هستم.

امیدوارم هر چه زودتر خودت را نجات دهی و مادر مریضت را خوشحال کنی.
دوستدار شما … مادرت مهین حبیبی.

منبع

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا