بازارخاطره گویی از گذشته ویادآوری اقوام واشنایان خیلی داغ شده بود. آن روز برخلاف امروز فضای مناسبات کاملا شکل خفقان به خود نگرفته بود وهنوز می شد یادی از گذشته کرد برسرمیز نهار متوجه شدم مهران پسرعموی علی یکی از دوستانم بود که درسال 58 به اتفاق هم جذب مجاهدین شده بودیم ودر آن دوران درگردان 2 درهمان قرارگاه حنیف بود.بعد از اتمام نهار از یکدیگر جداشدیم. از آن روز بارها مهران را برسرمراسم صبحگاه ویا کارهای جمعی دیدم و باهم خوش وبشی داشتیم. مهران وارد دوره های آموزش نظامی شدودیگر به دلیل شرکت درمانورهای نظامی کمتر او را می دیدم. عملیات های کوچک مرزی گردان ها شروع شده بود. در قرارگاه حنیف گردان یک که اکثراعضای آن را نیروهاوفرماندهان پیشمرگه منطقه تشکیل می دادند، عملیات را زودتر شروع کرده بودند. دریکی از همان روزها مهران را در کتابخانه قرارگاه، اتفاقی دیدم. خیلی درخود وناراحت به نظر می رسید. به سمتش رفتم. با اوخوش وبشی کردم. خیلی سرد پاسخم را داد و مجددا درسکوت فرورفت. سعی کردم با همان لهجه ماهشهری و درقالب شوخی سربه سرش بگذارم ولی دیدم بدجوری درخود است. کنارش نشستم.کتاب تبیین جهان قسمت هشتم دردستش بود. آرام پرسیدم:” مهران می چته؟”به آرامی گفت من را درگروهان رزمی سازماندهی کرده اند و قراراست به زودی برای عملیات فرستاده شوم. من هنوز کاملا ایدئولوژی سازمان را نمی شناسم. کتاب های تببین جهان را نخوانده ام و از همه مهم تر تصمیم به ماندن دراینجا ندارم. به فرمانده گردانمان جهانگیر(پرویز کریمیان) هم گفتم آمادگی شرکت درعملیات را ندارم، چون هنوز شناختی به اصول اعتقادی سازمان پیدا نکردم که جهانگیر به من گفت لازم نیست و درصحنه ی عملیات همه ابهامات توبرطرف میشود. چند روزی از مهران خبری نداشتم تا اینکه از بهروز دوستش شنیدم برای عملیات به منطقه دهلران رفته است. دو شب بعد هنگامی که درسالن غذاخوری مشغول خوردن شام بودیم تلویزیون سازمان با پخش فیلمی عملیات گردان سه درمنطقه مرزی دهلران اسامی قربانیان این عملیات را اعلام کرد که مهران غلامی هم یکی از آنها بود. سکوت مرگباری سالن را فرا گرفت. من ودیگرهمشهری هایش در ماتم وعزا فرورفتیم. برایمان باور کردنی نبودهمین چند روز پیش با آن چهره معصوم ومهربان وخجالتی اش درمیان ما بود. به یاد آخرین صحبت هایش درکتابخانه افتادم که می گفت هنوز کامل سازمان را نمی شناسد وشک دارد که درسازمان بماند. روز بعد که برای مراسم تدفین پیکر اوبه قبرستان وادی السلام کربلارفته بودیم یکی از هم گردانی هایش که درشب عملیات با اوبود برایم تعریف کرد که مهران درهنگام پرتاب نارنجک به سمت یکی از سنگرهای سربازان ایرانی ضامن از دستش رها شد ونارنجک منفجر گردید. مشخص بود که آموزش کامل کار با نارنجک را یاد نگرفته بود.
مهران غلامی یکی از ده ها قربانی رجوی بود که تحت فشار و باکم ترین آموزش نظامی به صحنه عملیات فرستاده وکشته شد. وی عدم آمادگی خود را برای انجام عملیات اعلام کرده بودواصولا به دنیال فرصت جهت شناخت سازمان بود ولی فرماندهان جنایتکاری همچون جهانگیر(پرویزکریمیان)که اکنون درآلبانی به سرکوب اعضای نگون بخت مشعول است اورا بااجبار به صحنه عملیات نظامی فرستاد تا ابهامش درصحنه نظامی حل شود بی شک سرکردگا ن فرقه رجوی بهای سنگین این خونها را پس خواهند داد وخون به ناحق ریخته شده مهران گریبان آنهارابزودی خواهد گرفت.
اکرامی