بعد از شکست ماجراجویی نظامی فرقه رجوی در سال 1360 و فرار سرکرده آن و دیگر اعضاء، از سال 1365 و با ورود رجوی به خاک عراق جذب نیرو از داخل و کشورهای همجوار و انتقال آنها به کشور عراق و عضویت در تشکلی که رجوی آن را ارتش آزادیبخش نامید، در برنامه کار قرار گرفت. از آنجایی که بخاطر عمق جنایات این فرقه که در قالب ترورهای وحشیانه که بعضا شهروندان عادی هم قربانی آن بودند و همچنین انفجارات مهیب و ترور مسئولین دولتی پایگاه اجتماعی خود را از دست داده و از هیچ محبوبیت مردمی برخوردار نبودند.
رجوی تصمیم گرفت با بکارگیری شیوه های پیچیده القاء ذهنی و فریب افراد، آنها را جذب و به عراق بکشاند. بسیاری از آنها با ترفند جذب برای بازار کار و یا اخذ پناهندگی و اقامت در کشورهای اروپایی به کشور عراق و پادگان اشرف منتقل شدند. اکثریت به اتفاق این افراد هیچگونه سابقه آشنایی با مجاهدین خلق را نداشتند و ناخواسته در مسیری قرار گرفتند که دیگر راه بازگشتی برایشان متصور نبود. در همان اولین سالهای حضور آنها در پادگان اشرف تعداد زیادی در عملیات های مرزی و یا ماموریت های تروریستی داخل ایران جان خود را از دست دادند.
رهبران مجاهدین خلق با تنظیم سناریوهای مختلف و از جمله شرح حماسی و قهرمانی های این قربانیان تلاش کرد واقعیت های فریب و به کشتن دادن های آنها را کتمان کنند و چنین وانمود سازند که گویی این اعضا داوطلبانه خود را فدای آرمان های رجوی نموده اند. از آنجائیکه با حضور بیش از دو دهه در تشکیلات فرقه مجاهدین خلق با بیوگرافی و شرح زندگی تعدادی از آنها آشنایی پیدا کردم و چند نفر از این قربانیان از همشهری های من بوده و از نزدیک آنها را می شناختم تصمیم گرفتم برای روشن شدن افکار عمومی و افشای دروغ پردازی و سوء استفاده مجاهدین خلق از این قربانیان حقایق پشت پرده قتل این اعضا را افشا نمایم، باشد تا با بیان واقعیت ها اجازه سوء استفاده از این فرقه فریبکار گرفته شود .
مهران غلامی
مهران غلامی 22 ساله اهل شهرستان بندر ماهشهر استان خوزستان در اسفند سال 1365 بوسیله تیم های قاچاق انسان با سناریو اقامت موقت در عراق و سپس کسب پناهندگی در یکی از کشورهای اروپایی به پادگان اشرف منتقل شد. بعد از اتمام دوره آموزشی در قسمت پذیرش به گردان سه قرارگاه حنیف که فرمانده آن پرویز کریمیان (جهانگیر) و فرماندهی قرارگاه محمد جیاتی (سیاوش) بود، سازماندهی شد.
از همان روزهای اول از اینکه در یکان های نظامی سازماندهی شده نگران و ناراضی بود. چندین بار ضمن صحبت های خصوصی که با او داشتم می گفت: من هنوز بصورت کامل ایدئولوژی سازمان را نمی شناسم و نیاز دارم که مطالعه بیشتری داشته باشم. به من گفته شده بود که اقامت من در اشرف و عراق کوتاه مدت است. اکنون تعجب می کنم چگونه در یکان نظامی و برای شرکت در عملیات سازماندهی شده ام؟
به او پیشنهاد کردم درخواستش را برای فرمانده گردان شان بنویسد و تحویل بدهد. بعد از چند روز پرویز کریمیان فرمانده گردان سه با وی جلسه ای گذاشته و گفته بود: مشکل تو عدم درک و فهم ایدئولوژی مجاهدین نیست. شما ترس از مسئله شهادت داری که این هم وقتی به صحنه عملیات رفتی حل میشود. ابهامات خطی شما هم در جریان عمل و حضور در صحنه به مرور بر طرف میشود.
علیرغم توضیحات فرمانده گردان مهران، مشکل و ابهامات او هیچگاه حل نشد وهمیشه در خود بود. او هیچگاه با اشتیاق و علاقه وارد آموزش ها نمیشد و دل و دماغی برای شرکت در مانورهای نظامی نداشت و عمده وقت خود را در کتابخانه و مطالعه کتاب برای شناخت بیشتر مجاهدین خلق صرف می کرد. وی همچنین دوبار دیگر مسئله قولی که به او برای اعزام به اروپا داده بودند را پیگیری کرد، ولی پاسخ مشخصی دریافت نکرده بود.
یک روز قبل از شرکت در عملیات او را در سالن غذاخوری دیدم. برخلاف عرف معمول موضوع و محل عملیاتی که قرار بود درآن شرکت کند را به من گفت. کاملا گرفته و در خود بود. می گفت می ترسم این آخرین باری باشد که می بینمت. من هنوز آموزش کافی ندیده ام و نحوه کار با سلاح را بلد نیستم! در شهریور 1366 او بهمراه دیگر نفرات گردان سه برای انجام عملیات به منطقه مرزی دهلران رفت و دیگر برنگشت.
نفراتی که در صحنه عملیات با او بودند بعداز بازگشت تعریف کردند که مهران و یکانش در محاصره نیروهای ارتشی قرار گرفتند. مهران که قصد داشت ضامن نارنجک را کشیده و آن را بسمت نیروهای ارتشی پرتاب کند، بدلیل عدم تسلط و آشنایی کار با نارنجک در دست خودش منفجر و کشته میشود.
از شنیدن خبر کشته شدنش خیلی ناراحت شدم و صحبت های او در گوشم طنین انداخت، که من هنوز ایدئولوژی مجاهدین را نمی شناسم؟ به من گفته شده بود ماندنم در اشرف موقت است و بعد از مدتی به اروپا فرستاده میشوم؟ و غم و اندوه و چهره نگران و گرفته او که نگران آینده اش بود درمقابل چشمانم قرار داشت.
چند وقت پیش سایت های تبلیغاتی فرقه مجاهدین خلق عکسی از او بعنوان شهید مجاهد خلق زده بودند و بیشرمانه از او سوء استفاده کردند. مسئولین بزدل و دروغگوی رجوی هیچگاه به این واقعیت اشاره نمی کنند که مهران چگونه قربانی وعده های فریب و دروغ آنها شد. وعده هایی که جان مهران را در 22 سالگی برای همیشه گرفت و اندوه و داغی ابدی بر دل خانواده و پدر و مادرش گذاشت.
ادامه دارد
اکرامی