تقریباً شکی در این مسئله نیست که اعضای اصلی حلقه ی اولیه سازمانی که بعدها به نام مجاهدین خلق در ایران شناخته شد همگی و یا شاید بهتر بتوان گفت قریب به اتفاق ایشان به نوعی نماینده ی قشر دانشجو و بنابراین خود بخشی از جنبش دانشجویی سالهای پیش از انقلاب اسلامی بودند. با پیروزی انقلاب اسلامی اثرگذاری سازمان مجاهدین خلق به رهبری مسعود رجوی به تأسی و عضوگیری از طریق انجمن موسوم به دانشجوی مسلمان محدود شد اما مدتی است دستگاه تبلیغاتی فرقه ی رجوی مدعی شده اند که توان اثرگذاری بر روی جنبش دانشجویی به عنوان موتور محرکه ی شورشهای جمعی در ایران کنونی را دارند. در ادامه به بررسی میزان صحت و سقم ادعای فوق می پردازیم:
در سالهای پس از وقوع انقلاب اسلامی در ایران مطالبات جنبش دانشجویی تقریباً تغیرات بسیاری داشته است به طوری که از سالهای دهه ی 70 تا به امروز مطالبات سیاسی مربوط به آزادی و عدالت اجتماعی بخش عمده ای از درخواست های این جنبش را تشکیل می دهد البته نمیتوان منکر این مسئله شد که بخش وسیعی از طیف های دانشجویی جذب جنبش عدالتخواه دانشجویی وجریان موسوم به انجمن اسلامی مستقل دانشجویی شده اند که عمده ی اهداف ایشان را دستیابی به عدالت سیاسی-اجتماعی تشکیل می دهد در حقیقت با شرکت اقشار وسیعی از اعضای جنبش دانشجویی این جریان سیاسی-اجتماعی هر چند فراز و فرودهایی در ارتباط خود با نظام جمهوری اسلامی داشته است اما در مجموع از تمایلات چپ گرایانه و مارکسیستی به سمت اهداف و آرمانهای لیبرال و آزادی خواهانه در حرکت بوده و هست؛ با این وصف حضور رسمی و مؤثر سازمانی مانند مجاهدین خلق با ساختار کاملاً نخبه گرایانه و حتی به تعبیر تاریخ نگار دوره ی معاصر یرواند آبراهامیان فرقه گرایی در درون جنبش دانشجویی ایران دردوره ی کنونی بسیار بی پایه و بی معنا به نظر خواهد رسید زیرا آن گونه که از تاریخ پر فراز و نشیب این سازمان بر می آید بیش از آن که آزادی و آزادی خواهی در ساختار این سازمان فرقه گونه دارای اهمیت داشته باشد آنچه برای پیروان رجوی مهم بوده سردادن شعارهای به ظاهر عدالت طلبانه و تبعیت محض از ساختار مرکزگرا و وحشتناک درون فرقه است با این اوصاف نمی توان این ادعای پیروان رجوی را که آنها قادرند جنبش دانشجویی را راهبری کنند به آسانی پذیرفت؛ مضاف بر این دوری چند ده ساله ی هواداران رجوی از تحولات سیاسی-اجتماعی ایران معاصر موجبات کاهش نفوذ هر چه بیشتر ایشان بر جنبش دانشجویی را فراهم آورده است که این عامل باعث بیگانگی سردمداران فرقه از مطالبات صنفی دانشجویان ایرانی نیز هست.
با توجه به موارد گفته شده می توان چنین نتیجه گرفت که نفوذ مورد ادعای فرقه ی مجاهدین خلق بر جنبش دانشجویی ایران از آن جنس لطایف الحیلی است که این سازمان همواره در برنامه های تبلیغاتی خود به شکل ماهرانه ای از آنها سود می جوید و شاید بتوان علت اصلی بطلان این شعار فریبنده را در این نکته خلاصه کرد که جنبش دانشجویی ایران در طول سالهای طولانی پس از انقلاب علی رغم روابط پرفراز و نشیب خویش با گروهها و جریانهای سیاسی داخل کشور خاصیتی درون میهنی داشته و اگر هم جریانها و افرادی از کلیت این جنبش پا را فراتر نهاده و به اقدامی هنجار شکنانه دست زده اند توسط اکثریت قریب به اتفاق اعضای جنبش مطرود شده اند و دارای چندان وزن و اهمیتی نبوده اندکه بتوان به ایشان وقعی نهاد.
علی رحمانی