من شهرام بهادری گرگری، از کسانی هستم که چند سال از بهترین سالهای عمرم را در مناسبات زندان گونه سازمان مجاهدین سپری کردم.
در همان سال های اول ورودم به سازمان با دو جوان همشهری آشنا شدم که از کشور آلمان به عراق آمده بودند. یاسر و برادرکوچکترش موسی اکبری نسب از جوانانی بودند که به واسطه حضور پدرشان درعراق و مرگ مادرشان در عملیات فروغ به سازمان، کشانده شده بودند.
موسی و یاسر را برای اولین بار در قرارگاه 7 در اشرف دیدم، پدرشان هم در کنار آنها بود، پدرشان ما را با هم برای اولین بار آشنا کرد. یاسر و موسی در قرارگاه 11 بودند، گاهی وقت ها همدیگر را در نشست های عمومی و یا مسابقات و … می دیدیم، با یاسر هم صحبت بودم و درد دل می کردیم، به قول سازمان هم محفل بودیم، به سران سازمان فحش می دادیم، یاسر با سران سازمان کنار نمی آمد، همواره در مخالفت با مسئولین سازمان بود، وقتی من و یاسر صحبت خصوصی می کردیم، مسئولین سازمان خیلی روی ما تیز می شدند، چند بار هم به یاسر گوشزد می کردم که حواست به مسئولین باشد، بعد صحبت کنیم، اما یاسر گوشش زیاد به این حرف ها بدهکار نبود! همه جا بی پروا سخن می گفت! یاسر همه داستان فریب و نیرنگی را که سران سازمان بکار بسته بودند و او را از آلمان به عراق کشانده بودند، را از سیر تا پیاز برایم تعریف کرده بود. سران سازمان را همیشه لعنت می کرد که آینده او را خراب کردند. یاسر در مراسم، رقص اسپانیائی می کرد، به وضوح مشخص بود که یک خاطرات پیوند خورده با گذشته در او با این رقص احیاء می شود. روحیه خودش خیلی خوب بود، همیشه خنده رو بود، اما سازمان او را اذیت می کرد. سازمان با یاسر و همه ما صادق نبود.
مرداد 1385 بود که بصورت ناگهانی، ما را به سالن بهارستان کشاندند، بتول رجائی کمتر برایمان نشست می گذاشت، اما این بار بتول رجائی در صندلی مسئول نشست، نشسته بود! قیافه عبوس و خشن و سیاه او از خبر بدی حکایت داشت. فضا خیلی سنگین بود! به روشنی معلوم بود که اتفاقی شوم رقم خورده است! همه حدس می زدیم که اتفاق ناگواری افتاده است، بعد از مقدمه چینی های معمول، شروع به تعریف کرد: یاسر اکبری نسب کار خوبی نکرده است و در یک سنگر با دست های بسته خود را آتش زده است. ما علل این امر را در دست بررسی داریم. در مورد این اتفاق کسی حق ندارد در بیرون این نشست صحبت کند! و…
همیشه وقتی سازمان بلائی سر ما می آورد، می گفت بیرون از این نشست کسی حق ندارد از موضوع این نشست صحبت کند.
سئوالی که ذهن همه را به خود مشغول کرده بود این بود که: چطور یک انسان می تواند خودش را با دست های بسته آتش بزند و به ذغال تبدیل کند؟ موسی برادر یاسر در نشست نبود اما می گفتند، موسی از شنیدن خبر سوزانده شدن یاسر تا مرز دیوانگی رفته است! خبر سوزانده شدن یاسر در حالی چند ساعت بعد به همه اعلام شد که صحنه خودسوزی یاسر را کسی ندیده بود.
همه بچه ها در صحبت های خصوصی این حرف های مسئولین را به سخره گرفته و از دیگران فهمیدیم که مسئولین بی رحم سازمان بعد از ضرب و شتم یاسر، دست های او را بسته و به درون سنگر انفرادی انداخته و او را آتش زدند و سازمان را برای همیشه از دست یاسر راحت کردند!
من امروز بر خودم تکلیف دانستم که این حادثه را از دید خودم بازگو کنم، شاید اندکی از وظیفه و دین خودم را نسبت به دوست قدیمی ام یاسر ادا کرده باشم. امیدوارم روزی برسد که سردمداران اصلی این واقعه دردناک، به ندای وجدان خود جواب داده و ما این واقعه دردناک را بدون سانسور و تحریف از زبان آنان بشنویم.
سازمان با این شیوه مخالفان را از سر راه خود برمی داشت. کسانی که مخالفت می کردند را سربه نیست می کرد، آنروز همه بچه ها از شیوه بیان ابلهانه سازمان در مورد یاسر اکبری نسب که با دست و پای بسته خود را آتش زده، متعجب بودند و ناراحت!
بعدها، دیگر از بیان نحوه مرگ یاسرحرفی نزدند و ما همه فهمیدیم که این جنایت کار سران سازمان است.
حتی شنیدم که بعدها اعلام کردند که یاسر در اعتراض به شیوه نگهداری اعضای سازمان، توسط آمریکائی ها، خود را به آتش کشیده است.
حال همه می دانیم که اگر فرضیه خودسوزی توسط خود یاسر را درست بدانیم، این یک عمل اعتراضی است و در خفا انجام دادنش هیچ انعکاسی نخواهد داشت، اگر این حرف آن ها هم درست بود، یاسر باید خود را در جمع به آتش می کشید. کسانی که در قضیه دستگیری مریم در فرانسه، خودسوزی کردند، یک مورد نداشتیم که طرف دست و پای خود را ببندد، خود را درون سنگری بیاندازد و خود را آتش بزند! همه در جمع خبرنگاران و مردم و میادین بزرگ شهر دست به این عمل و دستور تشکیلاتی می زدند و اما در مورد یاسر همه چیز متفاوت بود!
دیروز یاسر سوزانده شد! امسال هم آرش پور غلامی قهرمان کاراته، سکته کرد! اوائل امسال هم مالک شراعی، ناجی غریق در یک آب راکد غرق شد!
ایجاد حادثه برای افراد یک امر رایج در سازمان مجاهدین است که آنها را حذف کنند!
آتش سوزی، انفجار، شلیک خود بخودی، سکته قلبی، غرق شدن، سکته مغزی، تصادف و یا لو رفتن تیم های عملیاتی، از روش های حذف فیزیکی مجاهدین است که می توان ساعتها در این رابطه صحبت کرد و نوشت.
با ایجاد این حوادث ساختگی سازمان موفق شد که اطلاعات آنان به بیرون درز نکند و کسی خبردار نشود! اما غافل از این که حقیقت همیشه ترویج شده و نشر خواهد یافت.
از طرف همه جدا شدگان ودوستان یاسرعزیز به خانواده محترمش تسلیت گفته وخواهان پاسخگویی این سازمان در رابطه با مرگ مشکوک یاسر اکبری نسب و دیگر یاران خاموش و خفته در خاک غربت هستم.
شهرام بهادری گرگری، جداشده از فرقه مخوف رجوی