در مرور صفحات تاریخ، به قسمتهائی از نامه های اشرف ربیعی، همسر اول مسعود رجوی برخوردم که چون سالیان از آن تاریخ می گذرد، درک جدیدی از شناعت و رذالت مسعود رجوی پیدا کردم.
تاریخ تحریر نامه بعد از فرار مسعود رجوی از ایران و جا گذاشتن همسر و دیگر یارانش در ایران می باشد. هدف از این واکاوی، پرداختن به درست یا غلط بودن مرگ چند نفر نیست، آن حساب و کتابی است که هر فرد با خدایش دارد و به دیگران ربطی ندارد، هدف از این نوشتار، پرداختن به زوایای تاریک ایدئولوژی منحط رجوی است.
اشرف در این نامه به چند نکته اشاره کرده است که مرور آنها، عملکرد غلط و دیکتاتورمابانه مسعود را بیشتر نمایان می سازد و یک جمع بندی مختصر از عملکرد مسعود رجوی بعد از 37 سال را نشان می دهد.
نخست به قسمت هایی از نامه دقت می کنیم:
از نامه اشرف ربیعی همسر اول مسعود رجوی:
” … میدانی! بعضی وقتها فکر میکنم چه خوب است من و بچه هم مثل خیلی از خواهران و فرزندان آنها شهید بشویم. احساس میکنم در آن صورت رابطهی خیلی عمیقتری بین تو و مردم ایجاد میشود. مثل همیشه دعات میکنم که بتونی باری را که بـدوشت هست با سرافرازی بکشی، خدایا کمکش کن که سرفراز و پیروز از امتحانی که در پیش دارد، بیرون بیاید. خدایا کمکش کن که کشتی توفانزدهٴ ایران را به” ساحل نجات” برساند…خدانگهدار ـ همسرت”
خون های زیادی در اثر وطن فروشی های رجوی طی سالیان هدر رفت، رجوی از انسان هائی که روزی با اهداف انسانی و با آرمان های والا، به میدان آمده بودند، ربات هائی ساخت که توان فکر کردن از آنها گرفته شد.
اینکه آرمان رجوی فقط کشته شدن را با هر نامی تبلیغ می کرد، بر کسی پوشیده نیست. اگر مبارزه می کنیم که به مرگ برسیم، این تبلیغ مرگ و گورستان است و نه حیات و سرزندگی و پویایی. اگر یک ایدئولوژی، زیاد مرگ را تبلیغ کرده و برای فرار از بن بست ها و فرار از اقرار به خیانت و تباهی، مبلغ مرگ باشد، معتقد است که همه اگر بمیرند به آن سقف متعالی زودتر می رسند.
این سقف کوتاه، آن ایدئولوژی را به قهقراء می کشاند. شهادت و مرگ آرمانی یک اوج است، یک وصال آرمانی با عقاید و آرمان ها است و نباید آن را به زیر کشید. مسعود رجوی همیشه نتیجه سیاست های غلط را با شهادت توجیه می کرد! در آخرین نشست قبل از حمله نیروهای ائتلاف به عراق، علیرغم اینکه می دانست نتیجه حمله دو، سه هزار نفر به سمت ایران یک خودکشی نظامی و سیاسی است، اما گفت از همین الان فرمان حمله را می دهم، او خوب می دانست که راه کار این نیست و باید به طرز عاقلانه ای، نیروها را از عراق بیرون بکشد. اعلام بی طرفی هم نوعی تسلیم شرافتمندانه بود! رجوی می دانست که این نیروها حتی، مرز را هم به سلامت رد نخواهند کرد چه برسد که به تهران برسند.
اگر قرار است مرگ، به قول اشرف، رابطه عمیق تری بین مسعود و مردم ایجاد کند که پس طبق این ایدئولوژی همه اگر بمیرند که رابطه بسیار مستحکم تر خواهد بود!
بر طبق وصیت نامه اشرف، برای مسعود دعا کرده بود که:”مثل همیشه دعات میکنم که بتونی باری را که بـدوشت هست با سرافرازی بکشی، خدایا کمکش کن که سرفراز و پیروز از امتحانی که در پیش دارد، بیرون بیاید.”
مسعود بعد از 37 سال، با کارنامه ای سراسر، زندان و شکنجه اعضای خودش و وطن فروشی های سریالی رفت و از امتحان تاریخ سرشکسته و خجل و شرمسار بیرون آمد. اوچنین خواست و با سرکوب خواسته های برحق اعضاء، دادن عناوین تقابل و مفت خوری و ایستادگی در برابر خط و خطوط رهبری! کار او شد.
سالیان سال دروازه توبه به روی او باز بود، اما خیلی بر اشتباهات خود اصرار کرد و عاقبت همه نیروها را پیر و فرتوت و پوشک پوش، در گوشه ای از یک کشور فقیر، بازنشسته کرد.
اشرف دعا کرده بود که:” خدایا کمکش کن که کشتی توفانزدهٴ ایران را به” ساحل نجات” برساند…”
مسعود چه کرد؟
مسعود، تا توانست، بعد از اشرف ربیعی زنان دیگری اختیار کرد. مسعود تا توانست بساط زندان و شکنجه را به راه انداخت. مسعود یک نسل را فدای مطامع کثیف خود کرد. مسعود با حیله و مکر برای خود بساطی بر پا کرد و پیروانی را به زور نزد خود نگه داشت و حکومتی ساخت و تا آنجا که جا داشت خورد و جا نداشت برد.رقبا را از میدان برداشت و با یکه تازی های دیوانه وار خود، چند صباحی به شکنجه و زندان اعضای خود برخاست و عقده های خود را روی عده ای افراد صادق خالی کرد. زمانی در زندان کروکی کشید و زمانی هم شاید از فرانسه، برای حذف بعضی ها، کروکی فرستاد. اما هر چه که شد، ما ساحل نجاتی ندیدیم، هر چه بود گرداب های مهلک بود و غرقاب های تباه کننده…
فرید