تولد در پاریس با مجوز سازمان

کودک سربازی در عراق به اجبار سازمان مجاهدین خلق

امروز در تشکیلات مجاهدین خلق تجرد اجباری است، ازدواجی صورت نمی‌گیرد و طبیعتا فرزندی هم به دنیا نمی‌آید اما در گذشته‌ای نه چندان دور یعنی حدود چهل سال پیش، همانطور که در سازمان مجاهدین خلق ازدواج و طلاق امری تشکیلاتی بود فرزند‌آوری و فرزند پروری نیز اموری تشکیلاتی بودند. زن و مرد مجاهد اگر ازدواج نکرده بودند با دستور تشکیلاتی با زوجی که سازمان انتخاب کرده بود ازدواج می‌کردند و پس از آن اگر سازمان مجوز میداد بچه دار میشدند.

پیامد این تولد و رشد اجباری کودکان در تشکیلات مجاهدین خلق، پدید آمدن نسلی از کودک سربازان و بزرگسالانی با کودکی های تروماتیک و غیرعادی است. امیر یغمایی یکی از این کودکان قدیم است که این روزها در حال نوشتن خاطرات کودکی خود در فضای مجازی است. داستان کودکی و نوجوانی پر فراز و نشیب امیر از تولد در پاریس، تا جدا شدن از والدین و قاچاق شدن به اروپا تا کودک سربازی و سپس فرار از تشکیلات و بازگشت دوباره به سوئد، قصه پر از رنج و دربدری تنها یکی از نزدیک به هزار کودک مجاهد است که سرنوشتشان تحت تاثیر دستورات تشکیلاتی مسعود رجوی قرار گرفت.

بخش اول از داستان کودکی امیر با عنوان “متولد پاریس – با رضایت سازمان”، در مورخ 7 ژانویه 2025 در حساب کاربری او در شبکه اجتماعی ایکس منتشر شد. در این بخش او از سفر والدینش در سال 1362، به عنوان دو عضو مجاهدین خلق، از ایران به اروپا و اسکان در پاریس، جایی که او به دنیا آمد، می‌نویسد:

وقتی پدر و مادرم به پاریس رسیدند، در خانه‌ای که متعلق به سازمان مجاهدین بود، در حومه شهر و در منطقه‌ای به نام «Osny» ساکن شدند. این خانه یکی از خانه‌های متعدد سازمان بود که هم به‌عنوان دفتر و هم برای اقامت اعضا و خانواده‌هایشان استفاده می‌شد. همه این خانه‌ها نام رمزی داشتند که به یاد یکی از شهدای مجاهدین انتخاب شده بود. خانه‌ای که ما در آن زندگی می‌کردیم «باقری» نام داشت و ما در سال‌های ۱۹۸۲ و ۱۹۸۳ در آنجا زندگی کردیم.

به گفته پدرم، والدین قبل از تصمیم برای بچه‌دار شدن باید از سازمان اجازه می‌گرفتند، زیرا همه چیز باید از طرف بالاترین مقامات تأیید می‌شد. به همین دلیل بسیاری از فرزندان مجاهدین دقیقاً در پاریس به دنیا آمدند.

امیر یغمایی به عنوان یک کودک تشکیلاتی به معنای واقعی کلمه از بدو تولد زندگی فرقه‌ای و تشکیلاتی را تجربه کرده است. امیر و کودکان مشابهش در زندگی جمعی و تشکیلاتی مرسوم در فرقه‌ها تجربیات خاصی دارند. یکی از این خاطرات مربوط به اعتصاب غذی مادرش، اکرم حبیب خانی است که امیر پیش‌تر در حساب کاربری خود درباره آن نوشته بود و از آن به عنوان یکی از اولین تصاویر کودکی که در ذهنش مانده است، یاد کرده بود. او این بار با جزئیات بیشتری در این باره می‌نویسد:

خاطرات من از آن دوران بسیار پراکنده است. یادم می‌آید که به یک ویلای بزرگ‌تر نقل مکان کردیم و خانه را با خانواده ای ایرانی که هوادار مجاهدین بودنند، شریک شدیم. آن‌ها برخلاف والدین من عضو رسمی سازمان نبودند، اما در آن زمان از حامیان نزدیک مجاهدین بودند و تقریباً به‌طور تمام‌وقت برای سازمان کار می‌کردند. همچنین به یاد دارم که پدرم یک موتور سیاه‌رنگ داشت و گاهی مرا با خود می‌برد که بسیار لذت‌بخش بود.

یکی دیگر از خاطراتم از آن دوران مربوط به اعتصاب غذای بزرگی است که مجاهدین در پاریس برگزار کردند. آن‌قدر کوچک بودم که نمی‌دانستم هدف از این اعتصاب غذا چیست. تنها می‌دانستم که اعضای مجاهدین، که ما آن‌ها را «عمو» و «خاله» صدا می‌کردیم و والدینم نیز شامل آن‌ها بودند، غذا نمی‌خوردند. برایم عجیب بود، اما آن را نوعی بازی جالب تصور می‌کردم.

بعدها فهمیدم که این اعتصاب غذا به این دلیل بود که دولت فرانسه در توافقی با رژیم ایران گروهی از اعضا و هواداران مجاهدین را به کشور گابن در آفریقا تبعید کرده بود و قصد داشت آن‌ها را به ایران بازگرداند. یکی از این افراد، پدر خانواده‌ای بود که ما با آن‌ها هم‌خانه بودیم. اعتصاب‌کنندگان مجاهدین و هوادارانشان در شهر جمع شده بودند و در کنار آن‌ها چندین کاروان و ون وجود داشت که می‌توانستند در آن‌ها استراحت کنند. یادم می‌آید مادرم یک‌بار مرا به یکی از این ون‌ها برد و گفت که قرار است یواشکی چند حبه قند بخوریم. او با چهره‌ای شیطنت‌آمیز این را گفت و من از این کار بسیار خوشم آمد.

در اواخر اعتصاب غذا، مادرم بیهوش شد و بسیاری از اعتصاب‌کنندگان به وضعیتی بسیار وخیم رسیده بودند، به‌طوری که دولت فرانسه مجبور شد تسلیم شود و افراد تبعیدی را بازگرداند. این اتفاق به‌عنوان یک پیروزی بزرگ برای مجاهدین محسوب شد.

مزدا پارسی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا