بعداز چهارشبانه روز دود و اتش و خون و اجساد به جا مانده وفرماندهانی که زودتر از اعضا صحنه را ترک وبه عراق گریخته بودند؛ خبر فرمان عقب نشینی رجوی به ماهم رسید. جالب اینکه نه از طرف فرماندهان وسلسله مراتب فرماندهی بلکه بصورت دهان به دهان واز کانال یاران بجا مانده درصحنه!
دیگر خبری از فرماندهان عالی مقام محمود عطایی، مهدی ابریشم چی و مهدی افتخاری و کاک صالح نبود. یادم می اید مهدی ابریشم چی باچه قساوتی یگان هایی را که از تنگه چهارزبر عقب نشینی می کردند را با داد وفریاد ودروع ونیرنگ که برخی از یگانها از تنگه عبور کرده وبسمت کرمانشاه درحرکتند را مجددا به میان اتش می فرستاد وما هنوز درتصور ساده لوحانه رسیدن یگانها به کرمانشاه بودیم که خودش فرار را برقرار ترجیح داده و بسمت اشرف گریخت. تا روز هشتم ودهم مرداد برخی از اعضا هنوز درکوه ها و یال های اطراف و روستاها بدنبال راه بازگشتی بودند.
بالاخره به اشرف رسیدیم. مات و مبهوت با کمرهای شکسته و خمیده! درهر مرکز ویکانی انبوه مجروحان درآسایشگاهها وحتی فضای بیرون درازکش بودند. وسایل پزشکی خیلی محدود بود. یاس وناامیدی ونفرت درچهره همگان دیده میشد. همه از خود می پرسیدند، چرا؟چرا؟
در آسایشگاهها و به روی تخت ها جای دوستان خالی بود. کمدهای اعضای کشته شده بدجوری توذوق میزد. برای هیچ کس رمقی نمانده بود.همه منتظر بودند که پاسخی بشنوند ولی سکوت مرگباری برهمه جا حاکم بود. شیرازه تشکیلات از هم پاشیده بود. درسوی دگر فرماندهانی که از صحنه گریخته بودند اعضای شرکت کننده درعملیات را دردفترهایشان جمع کرده بودند تا امار دروغ تلفات دشمن را بگیرند! بعد از تودل این امارها چیزی درحدود 50هزار کشته وزخمی درامد! اماری که هیچ کس را نمی توانست فریب بدهد چرا که همه درصحنه شاهد واقعیت ها بودند.
اعضا همه منتظر نشستی بودند تا رجوی درمورد شکست این عملیات توضیح دهد که چرا فتح 48ساعته ایران وتصرف تهران میسر نشد. چند روز بعد پیکر کشته شدگان را برای دفن به کربلا بردند نزدیک به 100نفر بدلیل سوختگی بیش از حد چهره شان شناخته نشد ودرقطعه 5 گورستان وادی السلام تحت عنوان شهدای گمنام بخاک سپرده شدند. پیکر وصورت این اعضا بدجوری متلاشی وسوخته بودند.اشک درچشمان همه حلقه زده بود وهمه بدنبال چرایی این تراژدی بودند واینکه چه کسی باید پاسخ ان را بدهد؟!
ادامه دارد…
اکرامی