نامه حسن زارع زاده بغداد آبادی به برادرش
برادر عزیزم! محمد جان
سلام
برادر عزیز و یار سفر کرده من، برای تو می نویسم، برای تو که هرگز ندیدمت! امیدوارم حالت خوب باشد. دوریت برایم طاقت فرسا و سنگین است. نه تنها برای من بلکه برای مادر پیر و فرتوتی که حالا بیشتر از همیشه تو را یاد می کند و چشم از در برنمی دارد که مبادا از در وارد شوی و او لحظه آمدنت را که سالیان درازیست به انتظار نشسته ، نبیند.
دوریت و نبودنت همچو بغضی سنگین که راه نفس را بسته ، برای من، برای مادر و برای تک تک خواهرانت ، آنهایی که تو را دیده اند و بوی پیراهنت را در آخرین خداحافظی فراموش نکرده اند، جان فرساست. جان فرسا از آن جهت که تو را ندیده و نمی بینم ؛ اما داغ فراقت داغمان کرده.
برادر عزیزم! در دیوار خیالم قاب عکسی از تو آویزان کرده ام ، عکسی با صورتی مهربان و چشمانی معصوم و هر از گاهی به آن خیره می شوم و غرق در افکار، که کی این درد هجران کی به وصل خواهد انجامید.
برادرعزیزم، دیگر شانه هایم قدرت تحمل اینهمه درد و دوری را ندارد نه تنها برای دل خودم ، بلکه برای آن زمانیکه می بینم مادر در غم فراقت همچو شمعی در حال آب شدن است و دیگر مثل همیشه شکوه و شکایتی از دوریت نمی کند و چیزی به زبان نمی آورد. می فهمم که حال و روز خوشی ندارد. خیلی امیدوار بودم بعد از اینکه سایه پدر بدون آنکه تو را در آغوش بکشد، از سرمان رفت، برادر بزرگتری هست که تکیه گاه همه ی ما باشد و باز هم به آمدن این روز یقین و باور دارم.
امیدوارم دوری راه و بعد مکان به دوری دلهایمان مبدل نشده باشد.
برادرت حسن زارع بغداد آبادی