میزگرد نقد مناسبات فاشیستی حاکم بر قرارگاه اشرف (قسمت هفتم)
مکان گفتگو : انجمن نجات دفتر آذربایجانغربی
سعید باقری دربندی: قادر سوالی کرد که شما چرا وارد بحث سگ دعوا شدید؟ در این مورد لازم میدونم توضیح بدهم. ما به اختیار خودمان وبا تمایل قلبی وارد بحث نشدیم راستش را بخواهید من و سایر افراد هم لایه بشدت تحت فشار روانی بودیم و در طی سالها اقامت در اشرف ترس بر وجودمان سایه افکنده بود زیرادر نشست هائی همچون عملیات جاری واقعا افراد را به جان هم می انداختند و اگر هم کسی جراأت می کرد به مناسبات و ضوابط تشکیلاتی اعتراضی منطقی بکند که فاتحه اش خونده شده بود ، روزگار را برایش سیاه می کردند. اما با همه این احوال مواقعی می شد که من تاب و توان این همه ستم و محدودیت و رفتارهای قرون وسطائی را نداشتم و اگر بحثی را قبول نمی کردم واردش هم نمی شدم،خوب جنگ و دعواش را هم می کشیدم چه با مسئول نشست ، چه با مسئول خودمان در یگان.
آرش رضایی: یعنی بحث ها اجباری بود ؟
سعید باقری دربندی: کاملا. بحث اجباری بود، اگربیانیه به اصطلاح سگ دعوا را هم دقت کرده باشید به این موضوع پرداخته بود. به نوعی در بیانیه اشاره مستقیم داشت به نیروها که اگر کسی وارد بحث سگ دعوا نشود به جدایی می کشه ، به بریدگی می کشه و معنی این واژه ها را همه میدانستند که یعنی چه و آنوقت چه بلائی سر نیروها که نمی آوردند.
قادر رحمانی: کاملا درسته.
سعید باقری دربندی: مسئول مستقیم خودم و فرمانده یگانم روزی به من گفت: ببین چیزیت شده چرا نیامدی تو مبارزه وقتی وارد بحث نمی شی یعنی به مبارزه خیانت کردی ، یواشکی بهش گفتم که ببین سراین موضوع هم می رسیم ، صبر کن ، طرف جا خورد فکر می کرد جوابش را نمیدهم بعد فرمانده یگانم به من گفت خجالت بکش به او گفتم من خجالت بکشم!؟ شماها خجالت بکشید که با زور ما را وادار به هرکاری چون برده ها در قرارگاه اشرف می کنید‼
آرش رضایی: سعید ، مسئول یگانتان کی بود؟
سعید باقری دربندی: یکی به اسم عباد بود.
آرش رضایی: عباد گفت که خجالت بکش؟
سعید باقری دربندی: ( با خنده ) ، بله فکر کنم اسم اصلیش منصور جدیدیان بود و اسم مستعارش عباد بود.
قادر رحمانی: عباد مدتی هم تعمیرگاه حفاظت تردد بود.
سعید باقری دربندی: آره عباد به من گفت چرا به نشست نمیائی؟ خجالت نمی کشی؟ در ادامه پاسخش به او گفتم من باید خجالت بکشم یا شما که همه نیروها را در اینجا مسخره کردید ما را حیوان تصور می کنید ، به بردگی می کشید من از این به بعد دیگه وارد بحث نمی شم. واقعا در آن شرایط جانم به لب رسیده بود از این همه تحقیر ، لودگی و اهانت و ستم همه جانبه به افراد حاضر در اشرف.
آرش رضایی: همینطوری رک و با صراحت به عباد گفتی که ما را حیوان تصور می کنید؟ عباد چی گفت ؟ عکس العمل او چی بود؟
سعید باقری دربندی: ببین آرش ، من دیگه واقعا عاصی شده بودم و حاضر نبودم بیش از این شخصیتم لگد مال بشه.
آرش رضایی: اونوقت عکس العمل مسئولت چی بود؟
سعید باقری دربندی: او فهمید که من خیلی جدی دارم صحبت می کنم و مصمم هستم دیگه با سازمان نباشم و به هر نحوی از اشرف خارج خواهم شد. به این خاطر سرش را انداخت پایین و رفت. چون من جلوش ایستادم. شاید کار به درگیری فیزیکی هم می کشید حتی خودم را آماده همچین چیزی کرده بودم. و او نیز این تصور را کرد که سرش را پایین انداخت و رفت. اما به مسئولان رده بالای سازمان گزارش کرده بود. در نشست های ژیلا دیهیم هم ساکت و آرام پشت همه می نشستم ، ساعت ورزش که می رسید یک یادداشت برای مسئول نشست می نوشتم که من رفتم ورزش وپس از آن از نشست خارج می شدم آنها هم می دانستند به اصطلاح کارد به استخوان رسیده و به این خاطر کاری با من نداشتند. خلاصه ما وارد بحث نمی شدیم. ما سوال اساسی مان این بود که سازمان چه آینده ای بعد از سقوط صدام بزرگترین و تنها حامی اش داره ؟ شما به جای اینکه مسائل سیاسی ما را جواب بدید ، سوال هایی که مربوط به بود و نبودمان در عراق بود و اینکه چگونه تعیین تکلیف بشویم ، با توجه به اینکه آمریکا به عراق آمده و حالا صدام هم رفته و به جای اینکه به این سوالات پاسخ بدید نشست هائی چون سگ دعوا را ترتیب داده اید که ربطی به تحولات امروز و پیش بینی وضعیت آینده ما نداره ، و شما به جای رفع ابهام های ذهنی بچه ها مثلا بند صاد را مطرح می کنید ، صبرکردن چه ربطی به روشن شدن وضعیت ما داره؟ وقتی که می بینم تعیین تکلیف نشده ام و محدود شدم و از طرف آمریکائیها نیز خلع سلاح شده ایم و محدودیت شدید هم که هست ، حالا با این وضعیتی که برایمان به وجود آمده تکلیف چیست؟ این یک سوال منطقی بود که همه افراد مستقر در قرارگاه از فرماندهانشان می کردند و پاسخی طبق معمول دریافت نمی کردند و در عین حال افراد را با نشست های مسخره و الکی سگ دعوا نه تنها تحقیرهم می کردند بلكه به آنها تهمت و دشنامی که لایق خودشان بود ، می زدند. در این میان راه خروج نیرویی مثل من که شاید سالها قبل می خواستم ازسازمان جدا بشم را هم بسته بودند. زیرا برای جدایی از سازمان مراحلی را که رهبران سازمان مشخص کرده بودند ، باید به ترتیب طی می کردم سال 80 قصد داشتم از سازمان جدا بشوم ولی باید نشست های طعمه می رفتم سپس به زندان ابوغریب منتقل می شدم و چند سالی را در آنجا می گذراندم و اگر از زندان ابوغریب جان سالم به در می بردم بعدش معلوم نبود چه بلائی بر سرم بیاورند. این داستان ماهیت کثیف رهبران سازمان است که به دروغ از مبارزه برای خلق ایران دم می زنند در حالیکه به نیروهای خود کوچکترین رحمی نمی کردند.
آرش رضایی: بحث های طعمه چه سالي بود و چند نفر را بعد از این نشست به زندان ابوغریب بردند؟
قادر رحمانی:فکر کنم 78 بود.
قادر رحمانی: نشست باقرزاده
سعید باقری دربندی: بعد از ( سین آ )
قادر رحمانی: بعد از ( سین آ ) نشست تعیین تکلیف بود. نشست های طعمه 78 بود نشست های تعیین تکلیف سال 80
آرش رضایی: آقا سعید اشاره کردند به افرادی که رفتند ابوغریب. چند نفر واقعا رفتند ابوغریب درسال 78؟
سعید باقری دربندی:مشخص نشد اما آنها سه موضوع را پیش کشیدند یک تبادل قانونی….
آرش رضایی: افرادی را که در بحث های طعمه حاضر نمی شدند و به اصطلاح از نظر سازمان متناقض شده بودند را به ابوغریب انتقال دادند ؟
سعید باقری دربندی: بله، بله
آرش رضایی: پس آنهائی را که در نشست های طعمه شرکت نمی کردند سازمان اینها را تحت عنوان نفوذی یا خائن می فرستاد ابوغریب؟
قادر رحمانی: بله البته سر آمار و تعداد افرادی که به ابوغریب منتقل شدند حرف و حدیث فراوان است اما اصل موضوع واقعیت دارد و شواهد فراوانی نیز هست.
آرش رضایی: پس ابوغریب واقعیت داشت ؟
قادر رحمانی: بله کاملا واقعیت داشت ، اصلا خودشان و خود مسعود رجوی تو نشست به این موضوع اشاره مستقیم کرد.
آرش رضایی: منظورتان دقیقا کدام نشست است؟
قادر رحمانی: نشست های طعمه ، دقیقا یادم هست ، مسعود در آن نشست رحمان را صدا کرد و گفت : برادر رحمان شما رفتید با نیروهای سید الرئیس ( صدام ) صحبت کردید در مورد افرادی که تمایل دارند از اینجا خارج بشوند چی بهت گفتند؟
آرش رضایی: کدام رحمان
سعید باقری دربندی: عباس داوری
قادر رحمانی: عباس داوری گفت ما با مسئولین استخبارات و امنیتی عراقی در این مورد صحبت کردیم و آنها به ما گفتند که شما حق ندارید نیروهائی که می خواهند از شما جدا شده و به خارج بروند را از طریق غیر قانونی از عراق خارج کنید و باید آنها را به ما تحویل بدهید و پس از آنکه آنها را به زندان ابوغریب منتقل کردیم به عنوان جاسوس محاکمه می کنیم و بعد از گذراندن هشت سال از محکومیتشان اجازه خروج از عراق را به آنها می دهیم.
آرش رضایی: عیاس داوری درنشست طعمه این حرفها را زد؟
قادر رحمانی: بله دقیقا ، مسعود و عباس داوری در واقع نیروهای منتقد سازمان و خواهان خروج ازقرارگاه اشرف را به طور غیر مستقیم تهدید می کردند تا کسی جرئت نکند از قرارگاههای سازمان در عراق خارج بشود و زمزمه جدایی از سازمان سر بدهد.
آرش رضایی: نشست عمومی بود؟
قادر رحمانی: بله ، نشست عمومی بود و سپس مسعود گفت : درسته كه ما دولت تو دولتیم ولی بالاخره با صاحب خونمون یک سری قرار مدارها داریم و ما نمی توانیم یک نفر را که میگه من نمی خوام اینجا بمونم را بفرستیم اروپا. مجبوریم کار قانونی بکنیم و تحویل نیروهای عراقی بدهیم و آنها نیز پس از محاکمه افراد تحویلی که طبق قانون عراق به هشت سال زندان محکوم می شوند، پس از گذراندن هشت سال زندان در ابوغریب می توانند از عراق خارج بشوند و کاری نیز از دست ما ساخته نیست.
آرش رضایی: جالبه ، چرا وقتی که سازمان فردی راغیر قانونی از خارج از عراق به قرارگاههای سازمان در داخل خاک عراق می آورد و جذب نیرو می کرد از نظر نیروهای صدام مشکلی نبود اما وقتی که نیرو نمی خواست در مناسبات سازمان بماند به عنوان جاسوس تحویل نیروهای امنیتی عراق می شد. در حالیکه سازمان به همان ترتیبی که نیرو را به داخل عراق آورده بود ، می توانست به همان شیوه و سیاق مثلا به ترکیه انتقال بده. به نظر شما چرا افراد خواهان جدایی از سازمان راتحویل نیروهای امنیتی صدام می دادند ؟ سازمان وقتی جذب نیرو می کرد و به داخل عراق انتقال می داد این کارغیر قانونی به حساب نمی آمد و صاحبخانه ای در میان نبود اما وقتی نیرو می خواست جدا بشه مسعود باید آنها را تحویل نیروهای امنیتی صدام می داد؟
سعید باقری دربندی: سازمان چه کلاهی که بر سر نیروهایش نگذاشت.
انجمن نجات دفتر آذربایجانغربی