محسن عباسلو ــ کانون آوا، نهم می 2008
بر اساس يكي از بندهاي به اصطلاح آتش بسي كه بين فرقه تروريستي مجاهدين خلق و نيروهاي ائتلاف به فرماندهي آمريكا، امضاء شده بود تمامي نيروهاي فرقه كه در خارج از اردوگاه كار اجباري اشرف مستقر بودند ميبايست در ظرف يك ماه به اين اردوگاه برگشته و نهايتاٌ در آنجا مستقر ميشدند.
فرمانده هان فرقه فرمان بازگشت دوباره به اردوگاه را صادر كرده و نيروها يگان به يگان در حال بازگشت به اردوگاه بودند.اين امر باعث تخريب روحيه و به وجود آمدن فضاي يأس آلودي در بين نيروها شده بود.
به اين سبب كه همگي انتظار داشتند كه در طي اين جنگ وضعيت فرقه نيز تعيين تكليف نهائي شود و دوران سپري شدن بيهوده عمر نيروها در بيابانهاي عراق به پايان برسد. حال نيروها ميديدند كه هيچ كدام از وعده هاي مسعود رجوي محقق نشده و دوباره بايد به اردوگاه كار اجباري اشرف بازگردند.
در طول اين روزهائي كه از شروع جنگ نيروهاي ائتلاف به فرماندهي آمريكا با دولت صدام حسين گذشته بود دهها نفر از اعضاي فرقه كه شرايط را مهيا ديده فرار كرده و.تعدادي نيز درحين فرار دستگير شده بودند.در بين دستگير شده گان، فرزند يكي از سران فرقه نيز وجود داشت. لازم به ذكر است كه اين فرد را پس از دستگيري به طرز اسفناكي مورد ضرب و شتم و شكنجه شديد قرار داده بودند.
تعدادي از نيروها هم كه ديگر بار، تحمل بازگشت به اردوگاه كار اجباري اشرف را نداشته و همچنين راهي نيز براي فرار پيدا نكرده، اقدام به خودكشي كرده بودند.
يكي از اين افراد سهيل ختار با نام مستعار ساشا، اهل همدان بود.اين فرد پس از شنيدن صدور فرمان بازگشت دوباره به اردوگاه كار اجباري اشرف با شليك چند گلوله به درون دهان خويش، خودكشي كرده بود
البته در مورد مرگ سهيل ختار حرفهاي زيادي شنيده ميشد. مسئولين فرقه مدعي بودند كه وي در حين تنظيف اسلحه بر اثر بي احتياطي كشته شده، بعضي از نفراتي نيز كه سهيل را از نزديك ميشناختند ميگفتند سهيل با سازمان خيلي مشكل پيدا كرده بود. آنها ميگفتند ما ايمان داريم كه سهيل را خود مسئولين فرقه، عمداٌ كشته اند. آري چگونگي مرگ سهيل در هاله اي از ابهام فرورفته بود و تا امروز نيز هنوز كسي نميداند كه سهيل دقيقاٌ چگونه كشته شد. اما همه ما كه سهيل را ميشناختيم بر اين نكته ايمان داريم كه سهيل از جنس فرقه نبود و خيلي با مسئولين فرقه اختلاف داشت.
يك نفر ديگر از نيروها فردي با نام مستعار مجيد (كورش) بود كه نام اصلي وي را متأسفانه فراموش كرده ام مجيد هم يگاني من بود. بنابراين وي را من از نزديك ميشناختم. مجيد تنها فرزند خانواده و اهل كرمانشاه بود. خودش ميگفت كه بابام ماشين سنگين دارد. بنا به گفته هاي خودش، وي در ايران قصد ازدواج با يك دختر راداشته كه خانواده اش با اين قضيه مخالفت ميكنند. وي بر سر اين موضوع با خانواده اش جروبحث كرده و سپس به حالت قهر ازايران خارج شده و به تركيه رفته بود.
وي درتركيه با وعده هاي پوچي كه مسئولين فرقه به وي داده بودند جذب شده و به عراق آمده بود مجيد از اولين روزهائي كه وارد اردوگاه كار اجباري اشرف شد و پس از آنكه متوجه گرديد كه وعده هائي كه مسئولين فرقه به وي داده بودند پوچ و غير واقعي است، با فرقه دچار مشكل شده و بر عليه وضع موجود اعتراض ميكرد.
مجيد بارها و بارها اعلام كرد كه قصد جدائي از فرقه و بازگشت به زندگي عادي خويش را دارد.ولي مسئولين فرقه هرگز با درخواست هاي وي موافقت نكردند. وي مدتي نيز تحت شكنجه و بازداشت مسئولين فرقه قرار داشت.
خود من در زمستان سال 1381 خورشيدي در زماني كه در بازداشتگاههاي مخوف فرقه زنداني بودم در يكي از روزها كه من را براي بازجوئي ميبردند در بين مسير به طور اتفاقي مجيد را ديدم كه او را چند تن از مسئولين فرقه از يكي از بازداشتگاهها بيرون آورده و داشتند به جاي ديگري ميبرند.
مسئولين فرقه با به راه انداختن انواع شايعات جور واجور و زدن انواع تهمتها به وي قصد داشتند او را به سكوت وادار كنند. مجيد را بعدها از يگان ما بردند. شنيده مشيد كه در يگان جديد، فرمانده اش (حميد آراسته) وي را خيلي اذيت ميكرده است.
آخرين باري كه من مجيد را ديدم درست يكروز قبل از شروع جنگ آمريكا و عراق و در حين اعزام من و يگانمان به خارج از اردوگاه بود. مجيد ميگفت: (خداكند كه ديگر اين آخرين باري باشد كه در اشرف هستيم.اميدوارم كه همه مان از اين جهنم لعنتي خلاص شويم).
مجيد پس از شنيدن خبر بازگشت دوباره به اردوگاه كار اجباري اشرف و زماني كه سوار بر خودرو آيفا در حال بازگشت به اردوگاه بوده تعادل روحي خويش را از دست داده و تمامي افرادي را كه سوار بر اين خودرو بودند رابه رگبار گلوله بسته بود.
ادامه دارد………
محسن عباسلو، كانون آوا.09.05.2008