كردهاي عراقي را بكشيد تا سيد الرئيس زنده بماند!
نگاهي كوتاه به عمليات مرواريد( خاطراتي از حميد دهدار حسني – عضو سابق مجاهدين خلق -)
در زندگي هر انساني نقاط سياهي هست كه فرد از تداعي آن سياهي ها و ياد آوردن خاطرات آن مقطع از زندگي اش، يا احساس شرم مي نمايد و يا اين كه حداقل تماشاي دوباره آن افعال، ذهن و ضميرش را آزرده مي نمايد. خوشايند بودن يا دردآور بودن افعال آدمي نيز بسته به نوع نگرش و تلقي فرد از دنياي اطراف و روابط حاكم بر مناسبات انساني مي باشد. اسفند سال 1369 و شش ماهه اول سال 1370 از جمله تلخ ترين، چندش آورترين و خجلت بارترين لحظات و ايام زندگي من است.
پس از يك پروسه به نسبت سنگين زماني و روحي ، تازه داشتم” مسئله” هم كاري با رژيم عراق را هضم كرده به پستوخانه ي روحم حواله مي كردم كه”عمليات مرواريد” فرا روي من و ساير نفرات سازمان قرار گرفت. پس از حمله صدام به كويت (اشغال كويت) امريكا و متحدينش ، براي بازپس گرفتن كويت بمباران هاي شديدي را آغاز كردند. در بحبوحه ي اين جنگ كه به”جنگ خليج” شهرت يافت، ”اكراد عراقي” پس از سال ها خفقان و سركوب توسط رژيم صدام، با انتفاضه خويش از هر سويي سر به مخالفت با صدام برداشتند،او كه ارتش و قواي نظامي خود را به خاطر جنگ خليج ( و نيز هفت سال جنگ با ايران) تحليل رفته مي ديد، به ناگاه در معرض خطر سرنگوني توسط كردهاي انقلابي قرار گرفت. يادم نمي رود، از ترس بمباران هاي امريكا- با وجودي كه هرگز هواپيماهاي امريكايي قرارگاه هاي مجاهدين را مورد تعرض و بمباران قرار نداده بودند- رجوي دستور داده بود كليه نفرات قرارگاه اشرف براي ايمن ماندن از بمباران به” پراكندگي” در تپه هاي ماهوري اطراف منطقه كردنشين”كفري” بروند. آن حادثه تلخ از آن جا آغاز شد كه به نيروهاي سازمان دستور داده شد از”پراكندگي”به قرارگاه اشرف برگردند.
در حال عبور از نزديكي شهرك كردنشين”طوز” بوديم كه نواي نحس و بديمن رجوي از پشت بي سيم ها به گوش مان رسيد. مضمون پيام رجوي اين بود كه؛” پاسداران و عوامل رژيم ايران در لباس كردي قصد حمله به مجاهدين را دارند. پس هر كجا كردي را ديديد او را به رگبار ببنديد!”
نه من و نه خيلي از نيروهاي سازمان در مخيله مان نمي گنجيد كه در پس پرده ،افسانه و افسون ديگري در جريان باشد. در آن لحظات پراضطراب ( و خاصه پس از سال ها ركود و بي عملي) كسي تصورش را هم نمي كرد كه آبشخور پيام رجوي پيمان وفاداري به صدام بوده باشد. صدام (و به قول رجوي ؛”صاحب خانه”) در لبه پرتگاه قرار گرفته بود و كردهاي مبارز و مخالف صدام شهرك ها و شهرهاي عراقي را يكي پس از ديگري اشغال مي كردند. پيامد سقوط صدام در آن مقطع،به منزله نيست و نابود شدن سازمان مجاهدين بود و به گفته خود رجوي ( كه بعدها در نشست هاي تشكيلاتي عنوان كرد) :” چه بخواهيم و چه نخواهيم منافع و سرنوشت ما با منافع و آينده دولت عراق درهم گره خورده است.”
در آن روزتلخ ،و در پي فرمان مسعود رجوي ، مجاهدين به گمان اين كه پاسداران و عوامل رژيم ايران تحت پوشش كردهاي عراقي در شهرها و روستاهاي كردنشين موضع گرفته اند،باتوپ و تانك به آن مناطق يورش بردند.
در نزديكي”شهر كركوك” و سه راهي”كفري” ،چند دستگاه ميني بوس كه پر از مسافران عادي بودند،توسط” نفربر توپ دار” مجاهدين به آتش كشيده شدند و پيش چشم ما، زن ها و كودكان مسافر در آن ميني بوس هابه بدترين شكل سوختند. رجوي چنان موضوع كردها را وارونه جلوه داده بود و چنان به نيروهاي مجاهدين القا كرده بود كه اگر كوتاه بياييد شما را نابود مي كنند ،كه مجاهدين حتي براي زدن نفرات كرد از فاصله نزديك با”توپ” به سمت نفر شليك مي كردند و وقتي آن كردهاي بي نوا تكه پاره مي شدند،مجاهدين احساس سرمستي و لذت مي كردند. پس از مسعود رجوي نوبت به همسرش”مريم” رسيد. مريم از پشت بي سيم كركس وار خطاب به مجاهدين فرياد مي زد :
“اين ها ( كردها) را به گلوله و سلاح سبك بكشيد ، با تانك برويد روي آن ها!”
وقتي ساعت ها و روزهايي گذشت و تب و تاب من اندكي فروكش كرد ، آن وقت بود كه همانند برخي از نيروهاي سازمان احساس كردم جز كردهاي عراقي و زن ها و كودكان و سالخوردگان بي دفاع كسي رو در روي ما نيست.
البته در برخي محورها انقلابيون و چريك هاي كرد بودند اما هرگز پاسداري را به چشم نديدم. و تازه فهميدم در چه جنايت هولناكي خود را سهيم كرده ام! وقتي به فرمانده و مسئول خودم ( به نام” فرهاد الفت” ) اعتراض كردم و گفتم مسئله كردها چه ربطي به ما دارد ؟ با توپ و تشر به من نهيب زد كه :” مگر غير از عوامل خميني كسي با صدام مي جنگد؟ الان باپيش آمدن چنين موقعيتي يه خوبي مي توانيم پايگاه اجتماعي رژيم ايران را در بين كردهاي عراقي نابود كنيم…” رجوي و عوامل سرسپرده اش در پاسخ به سئوالات و اعتراضات نيروهايي چون من ،هر دروغي را مي گفتند و هر توجيهي را مطرح مي كردند جز اين كه شرم داشتند بگويند به خاطر سرسپردگي رجوي به صدام اين كرد كشي را راه انداختند. مجاهدين براي اين كه در اين خوش خدمتي به صدام سنگ تمام بگذارند، علاوه بر اعزام و استقرار نيرو هاي سازمان به مناطق مختلف كردنشين ، اقدام به ايجاد پست هاي ايیست و بازرسي ( و به قول عراقي ها”سيطره” ) نمودند. در مناطقي چون سه راهي”كفري” و يا ورودي هاي شهرهايي همچون”بغداد” با همكاري افسران بعثي اين پست ها ( سيطره) را ايجاد كردند. نفرات سازمان مجاهدين ماشين هاي عبوري مردم را نگه مي داشتند و ضمن شناسايي كردهاي انقلابي و مخالفين صدام ،آن ها را دستگير و تحويل افسران امنيتي عراق مي دادند. كافي بود مسافري يا رهگذري به اين عمل مجاهدين اعتراض نمايد و يا حتي همكاري ننمايد. آن وقت با مشت و لگد و قنداق اسلحه چنان او را مي زدند كه بازگويي آن صحنه ها مو را بر تن انسان راست مي كند. مجاهدين تعدادي از كردهاي روستا ها و شهرك ها را دستگير و سپس به عنوان اسير به قرارگاه اشرف منتقل مي كردند.
يادم نمي رود يك شب افسران بعثي براي تحويل گرفتن تعدادي از همين كردها به قرارگاه اشرف آمده بودند. اسيران كرد را از درون سلول هاي قرارگاه اشرف با دست ها و چشم هاي بسته سوار بر دو ماشين نظامي آيفا كرديم و آورديم درب خروجي قرارگاه.” مهدي ابريشمچي” ( يكي ازمسئولين قديمي و رده بالاي سازمان مجاهدين) خودش رفت بالاي آيفا و آن كردهاي بيچاره را در حالي كه دست ها و چشم هايشان بسته بود ،يكي يكي با كابل و مشت و لگد از بالاي آيفا به پايين پرت كرد و افسران بعثي هم با كتك و كابل آن ها را سوار ماشين هاي خودشان مي كردند تا به زندان هاي صدام منتقل كنند.”مهدي ابريشمچي” مانند كاسه اي داغ تر از آش ،همچون حيوانات با اين كردهاي بي دفاع رفتار مي كرد.
بسياري از اعضاي سازمان به مرور زمان دررابطه با اين اقدامات سازمان مسئله دار شدند ،اما كسي را ياراي اعتراض نبود. رجوي طي نشستي با وقاحت تمام ( ولي با افتخار!) خطاب به نيروها گفت :” طي جلسه اي كه اخيراً با عزت ابراهيم – يكي از فرماندهان ارتش بعثي و از ياران نزديك صدام – داشتم ، عزت ابراهیم ضمن تشكر از ما، مجاهدين را به عنوان بهترين دوستان و ياران دولت عراق خوانده است و براي جبران زحمات شما مجاهدين قهرمان كه به خوبي از عهده سركوب كردهاي شورشي برآمده ايد ، قرار شده قطعات زرهي تازه و وسايل نظامي نو ( توسط دولت صدام) به ما بدهند.” رجوي هميشه از” عمليات مرواريد” به عنوان”دفاع از خود” ياد مي كرد. ولي هرگز پاسخ نداد كه مشاركت مجاهدين در مسئله داخلي عراق و سركوب ناراضيان و مخالفين صدام توسط مجاهدين بر اساس كدام منطق و كدام ضرورت مبارزاتي صورت گرفته بود؟ البته پرواضح بود كه هيچ صداقتي در توضيح و پاسخ رجوي نبود چون هر انسان فهيم و عاقلي مي دانست اشغال شهرهاي چون بغداد توسط كردها چه پيامدهايي براي مجاهدين داشت. رجوي در آغاز عمليات مرواريد ، ابتدا با اين دروغ كه پاسداران رژيم در لباس كردي قصد حمله به ما را دارند ،نيروها را وارد معركه نمود اما چيزي نگذشت كه تمام نيروها دريافتند حتي يك پاسدار ايراني هم در بين كردهاي كشته شده يا اسير شدگان پيدا نشده و لذا، رجوي و فرماندهان سازمان بدون هيچ شرم و حيايي بحث حفظ” صاحب خانه” ( صدام) را پيش كشيدند. رجوي در يكي از نشست هاي پس از عمليات مرواريد ، با غروري مضحك به نيروهايش گفت:” در اين عمليات ( مرواريد) مي خواستيم تا خود تهران پيش برويم اما سيد الرئيس – صدام – مصلحت ندانست!” نمي دانم سرنوشت كردهاي اسير شده به دست سازمان مجاهدين كه تحويل رژيم صدام شدند به كجا كشيده شد ولي تا آن جا كه بعد از سرنگوني صدام روشن شد ، گورهاي دسته جمعي زيادي از اين كردها پيدا كردند كه مربوط به همان دوران بوده است بعد از عمليات مرواريد، مجاهدين خلق هميشه در هراس بودند كه مبادا مورد خشم و انتقام كردهاي عراق واقع شوندو به همين سبب ، رجوي تلاش هايي زيادي كرد تا به توجيه جنايات خود بپردازد و رضايت خاطر كردها را به دست بياورد ،اما كردهاي عراقي و يا شيعياني كه بارها مورد تهاجم و خيانت مجاهدين واقع شده بودند هرگز مجاهدين را به مثابه يك نيروي انقلابي و آزادي خواه نپذيرفتند. نفراتي از مجاهدين در گوشه و كنار عراق مورد تهاجم كردها واقع شدند و حتي مردم عادي كرد ( به انتقام خون زنان و كودكان بي گناه كرد كه مجاهدين كشته بودند ) پس از سرنگوني صدام يكي از فرماندهان مجاهدين را مثله (تكه تكه) كردند. چنان عرصه بر مجاهدين تنگ شده بود كه ديگر نمي توانستند ( بعد از عمليات مرواريد) بدون محافظ نظامي به شهرهاي اطراف قرارگاه اشرف بروند. وقتي چند نفر از مجاهدين مي خواستند براي نمونه براي خريد نيازهاي سازمان به شهر بروند،به ناچار با افسران بعثي هماهنگ مي كردند تا از نفرات مجاهدين حفاظت نمايند. خود مجاهدين هميشه يك” تيربار” مي گذاشتند روي ماشين و سر تا پا مسلح مي شدند. آن وقت به شهر مورد نظرشان مي رفتند. در شهرهايي كه تردد مي كردند هميشه مردم عادي عراق ( كرد و عرب و غيره) با انزجار و كينه به مجاهدين نگاه مي كردند. و از كنار هر شهروند عراقي كه عبور مي كردند مورد لعن و نفرين واقع مي شدند. برخي عراقي ها به مجاهدين تف مي انداختند و بعضي به گونه اي كه خود مجاهدين هم بشنوند با صداي بلند مي گفتند ،”خائنين!…”
امروز سال ها از فاجعه كردكشي مجاهدين مي گذرد اما من، هنوز از يادآوري خاطرات آن روزها عذاب مي كشم. شب ها كابوس هايي مربوط به ويران كردن خانه هاي روستاهاي بي دفاع كردنشين مرا آشفته مي كند. هرگز تصوير كودكاني كه در آغوش مادران خويش با توپ و كاتيوشاي مجاهدين خاكستر شدند از پيش چشمانم محو نمي شود.
به راستي به كدامين گناه كشته شدند؟!…