گنه کرد در بلخ آهنگری…
میترا یوسفی/ 11سپتامبر 05
یکی از بارزترین خصوصیات مجاهدین، فرافکنی بدقواره و رسوای آنهاست، و اوج این شناعت آنجاست که آدم ها را سلاخی کرده وطی تمهدیدات مشمئز کننده، وظیفه انتقام موهومی را دجالانه بر عهده عزاداران وآسیب دیدگان می گذارند. از تلخ ترین این موارد بازی، انتقام با احساسات دو نوجوان که ایام کودکی شکننده یی را به طلسم رجوی پشت سرگذاشته اند، امیر و نصرت شمس حائری است. اگر چه در سازمان غیرقانونی ثبت احوال خودسرانه و بی قانون رجوی، نام فامیل آنها با- نظری- عوض شده، اما فحاشی هنوز رو به متفکر و مبارز باسابقه آقای هادی شمس حائری است. شاید ناسزاهای رجوی فرموده، وشکستن حرمت « پدری» آخرین نشان تعیین کننده نقش ایشان به عنوان « پدر» دراین قضیه تاثرآور است.
هرچند این قبیل سوء استفاده های منزجر کننده در دایره ی متعفن رجوی تازگی ندارد و دوستان و همراهان آقای شمس حائری جواب های قاطع و شورانگیزی به چاپچی کبیر دنیای سیاست داده اند. ( لغت چاپچی به لهجه قزوینی و در زبان کودکانه به عنوان – دروغگو- به کار برده می شود. در حقیقت به یاری چند مجاهد بیکاره و سلاح از دست داده، ادعا نویسان شناخته شده رجوی ازطرف دیگران، آدمی را بیاد عریضه نویسان پله های دادگستری ها می اندازد با تفاوت آشکار آنک، لااقل عریضه نویسان در کانون عریضه، خواسته مشخص متقاضی را قلم می زنند. اما رجوی فقط دروغ ها و مقاصد خودش را! هماهنگی قلمی و محتوایی این قبیل نامه ها، شاهد آنست که اسامی مدعی ها، دکور و آرایشی بیش نیست).
باری، متاسفانه آنچه رجوی بر سر امیر و نصرت شمس حائری می آورد، ظاهرا با رضایت ضمنی مادر آنهاست. که گرفتار در چنبره رجوی هویت خویش را گُم کرده و به روال آزمایش هول انگیز – میمون ماده وفرزندش در صحن حمام داغ- پا بر عواطف و احساسات فرزندانش نهاده است، تا به منصب کنیزی و کلفتی ( به شهادت کلیه هیئت اجرایی رجوی، که چند سال پیش در اولین مرحله این غائله ، برخاسته و در برابر رجوی یک صدا و یکایک خویشتن را – کلفت – نامیدند) نایل آید و به به، چه چه توخالی بگیرد و به این طریق یادآور مادری شود که در میانه سالهای 1990 ، برای بدست آوردن دل فاسقش، دو فرزند خردسالش را با اتومبیلی به قعر دریاچه یی فرستاد و بعد با نقاب مظلوم نمایی در عرصه ی مطبوعات، شهادت داد که مردی آفریقایی- آمریکایی اتومبیل و فرزندانش را یکجا ربود.
فیا عجبا عجبا، آخر این چه مادریست که در توطئه ی فرستادن فرزندانش به اردوگاه بدنام و رعشه برانگیز – رمادی- با رجوی ها همکاری کند؟ هرچند هنوز هم نمی توان از واقعیات پشت پرده و میزان همکاری این زن نگون بخت آگاه بود. اما این چه سازمانی است که تلویحا اعتراف به اعزام اعضای ناراضی خویش به اردوگاه عراقی می کند؟ افرادی که جوانی و همه ی سرمایه مادی و معنوی خویش را در راه این سازمان گذاشته، ولی دیگر تاب ادامه فرمان های جنون آسای رجوی را نداشتند. همان ها که تا آخرین لحظات همکاری با این دستگاه شریر، از جانب خود شریران، در مناسبات بیرونی کوه مرد و شیرزن خوانده می شدند، ( و در مناسبات درونی زن و مرد پس از الغای دسته جمعی ازدواج باید یکدیگر را « عفریته و ملعون » می خواندند). به چنان جهنمی بفرستد وسپس برای داغ کردن کوره آن دوزخ، فرزندان آنان را به مثابه هیمه از اروپا به رمادی بفرستد. هرچند بعضی از آن خانه های اروپایی که رجوی کودکان ربوده شده ی مجاهدین را فرستاد، درحقیقت بدتر از رمادی از آب درآمدند. جایی که فرزندان مجاهدین به بیگاری گرفته شده و تحت تجاوزات روحی وجسمی توصیف ناپذیر قرار گرفتند.
امیر ونصرت شمس حائری، بدون تردید خاطرات بدی از رمادی دارند. ولی از دست آن پدر پاکباخته ی جان و مال طی سالها و تحت آزار بی وقفه مجاهدین بجرم نپدیرفتن فرمان های جنون آمیز رجوی چه برمی آمد؟ دوران دشوار دلتنگی مادر و مضیقه مادی را با پدر در رمادی تجربه کردند. بخصوص اینکه علیرغم دیدار گاه و بیگاه مادر، کودکان مجاهدین با عواطف پدری کاملا بیگانه و ناآشنا بودند. دختر کوچکی آواره ی رمادی با پدر، وضعیت فلاکت بار و خالی از امنیت ، در مقایسه با ریخت وپاش مجاهدین از جیب خلق محروم عراق( مگر دوره کوتاه یک قحطی قلابی ومصنوعی و مصلحتی برای متقاعد کردن والدین به فرستادن فرزندانشان به نزد بیگانگان)، بعید نیست تحت سعایت های سازمان، پدر را مقصر بداند. ولی آفتاب حقیقت، شب های دراز جهل آن دو نوجوان را خواهد درید.
حال بگذار رجوی در مناسبات وارونه اش، گناه مهین نظری ها ( کنار آمدن با رجوی ) را بگردن هادی شمس حائری بیندازند.
ایران دیدبان