سلام بر آن که دیده گشود
فرزاد فرزين فر بيست و سوم سپتامبر
سرو آگاهی عشق سر زده است ثمرش بر همگان نیک مبارک بادا
بازگشت هنرمند گرامی به آغوش پر مهر و عطوفت مردممان موجب شادمانی و شعف ، و طراوت روح و روان من گردید اما قبل از آنکه به حُسن این رهائی به خود بیاندیشم به مردم عزیز ایران نظر دوختم که چکونه کوله بار رنجشان تبدیل به سرو اگاهی شده است و به امید آنروز که به منتهای آزادی برسد آزادی از تمامی اندیشه ها که در بستر آن امکان رشد و تولید و شکل گیری و بازتکثیر چنین نیروهای مخوف وجود نداشته باشد.
خانم الهه عزیز رهایی شما را از چنگال دیو( اهریمن ) هزار سر تبریک میگویم اما این آغاز راه است و عزم بلند میخواهد تا اهریمن را به تمام و کمال شکست دادن و به زمین زدن و به زباله دان تاریخ ریختن ، و روئیدن و سر به آسمان آزادی چو سرو بالیدن و شکفتن و سرشار از عشق گشتن.
با کسب اجازه از شما عزیز میخواهم خطی ز دلتنگی بگویم : وقتی اهریمن پلید شما را اسیر بیهودگی و پوچی کرده بود و در هزار زنجیر پیچانده بود من و همرزمانمان در زندانهای مخوف و بدنام اشرف یا ابوغریب یا تبعیدگاه رمادی بر اثر رنج و شکنج بسیار بند از بندمان میگسست و نعره های خشم آلود و کین آلود اهریمن مرگ و نیستی را رهاورد ما میدانست کسانی از ما غریبانه مردند و کسانی بی نام و نشان برای همیشه گمنام و بی اثر و مفقود شدند و آنها که ماندند توان باز کردن زخمها را ندارند و هیچ دوا و دارو و مرهمی پیدا نمی کنند تا یگ لحظه آرامش پیدا کنند در نتیجه بعضی ها تصمیم میگیرند به زندگی پر رنجشان خاتمه بدهند! آیا میدانید خونریزی روانی چیست ؟ آیا کسی پیدا میشود عظمت این رنج جانسوز و جانکاه را تحمل کند و کمال مطلوب انسانی خود را دریابد و به اوج جایگاه آرمانی حقیقی خود برسد ؟ آری این مختصر اشاره از زندگی فرزندان توست!!! من را ببخش نمیدانی چقدر دردناک بود حضو ر شما در آن طرف جبهه. و دردناک تر اینکه فکر میکردیم هیچوقت صدای حزن انگیز ما را نخواهید شنید و امروز خوشحالیم که تو عزیز برگشتی و صدای تو و ما یکی شده. رسا و رسا تر شده. همه جا رفته. شکفته شده و پرواز کرده و رفته پیش خدا! و دژخیم بیهوده تلاش میکرد تو را اسیر ننگ خود کند! اما خطاب به دژخیم :
ما به راه پاک خود خواهیم برفت همچو عزم آهنین خواهیم برفت
اما درد بزرگتر اینست که بسیاری در دنیای مجازی گرفتارند و سطح آگاهی نازل و مرزبندیها تعمیق نیافته و تعریف نشده و منافع جایگزین مصلحت و بحران عمیق روانی که حاکم گشته ، بسیاری به اینطرف و آنطرف پرتاب میشوند. منجمله هنرمندان که گویی روی سن تئاتر قرار دارند – منظور هنرمندان مورد اشاره در این متن است! – و هر بار یک نقش را ایفا می کنند و با هنر خود هزاران فرسنگ فاصله دارند و هنر نقش ابزاری برای تامین سودجوئی و منافع طبقاتی شان می باشد و گرنه هنر اساسا با کین و نفرت و خشم و جنگ و کشتار و آدمکشی و تروریست همخوانی و سازگاری ندارد و دو سر طیف متضاد دو دیدگاه و ایدئولوژی و خواستگاه طبقاتی می باشد و ماهیت و محتوای متفاوت دارد… ،
نگاه کنید به آقای منوچهر سخایی ، ترانه ای خواننده است برای دژخیم با این عنوان : مسعود دردت بجانم…، هنرمندی که در کنار دژخیم قرار میگیرد هنرمند نیست این اوج تراژدی است که در مدح جلاد سرود خواندن ، آنقدر تراژیک و فاجعه انگیز که توان بررسی و ادامه نوشتن را از من سلب کرده است و باعث تاسف فراوان نگارنده شده است ولی بسیار شرم آور است! در یک برنامه رادیوئی شنونده ای از منوچهر سخایی دلیل پیوستن اش را به تبهکاران و جنایتکاران مجاهدین خلق می پرسد و ایشان پاسخ داد که خیلی روی این مسئله فکر کرده و با آگاهی از مجاهدین حمایت می کند. نگارنده اساسا قصد بحث با رجوی چی های زبون و جنایتکار را ندارد چون جایگاه هیچ کلمه ای را نمی فهمند و آنقدر نازل هستند که ارزش وجودی ندارند. اما یک سوال ساده و قابل فهم از آقای منوچهر سخایی دارم اگر جرائت دارید و بدور از شعار پردازی اگر ذره ای جسارت در خود سراغ دارید از دردانه های بیمار مجاهد تان بپرسید : چرا بقیه ترانه های فولکولوریک شما را اساسا پخش نمی کنند و می ترسند با پخش یک ترانه ساده پایه های ایدئولوژیشان وا رود و یک شبه تمام شوند ؟ چرا قبل از اینکه شما تن به همکاری با این جنایتکاران زشت بدهید حتی یک ترانه از شما پخش نمی کردند ؟ آیا شما سانسور خود و هنر!؟ تان را پذیرفته اید ؟ نکند شما هم مثل این جنایتکاران به بیماری مزمن ایدئولوژیک دچار شده اید که در حال توجیه و آسمان به ریسمان بافتن همه چیز هستید ؟ آیا خود آگاهی دارید و به بلوغ آگاهی رسیده اید و می فهمی که سخت بیمار هستی ؟ هر وقت توانستی به این سوالات پیش پا افتاده جواب بدهی ، نگارنده حاظر خواهد بود با تو راجع به مقوله « آگاهی » وارد بحث شود اما پیش در آمد این مقوله و جایگاهش ، یک مقوله محتوایی و تکاملی است و درندگان مجاهد و همپالیگیهایشان قدرت درک و ورود به این وادی صلح و آبادی و آزادی را ندارند و در تعارض با آن دچار جنون میشوند که شده اند!
نمونه دیگر حراج هنر در پیش دجالان و همپالگیهای صدام خانم مرضیه است که در بی هویتی غرق شده است و از هر نظر سقوط کرده است که نیازمند بررسی جداگانه ای است ولی اینرا برای خاطر جمعی به شما میگویم : مردم ایران از شنیدن صدایتان حالشان بهم میخورد و حساب شما را با شکنجه گران مجاهد خلق یکی میدانند. امید آن دارم که به دنیای هنر و استقلال و شرف و آزادی برگردید و آنوقت مفهوم زیبایی حقیقی و زندگی شرافتمندانه را در خواهید یافت!
اما جا دارد بگویم : شعر راستین از هر آئینی رهاست…!
باز هم جا دارد یاد آور شوم و تاکید کنم و فریاد بزنم که : روا نیست شعر حافظ و سعدی و مولانا و… را در پیشگاه جنایتکاران خواندن و در تائید جلادان نغمه سرایی کردن و هنر را فروختن ، چرا که خود فروشی هنر نیست! و هر که در جبهه دشمنان مردم ایران قرار گیرد مزدور است! و از زبان شاعران وطنم میگویم :
ننگ باد بر مرگ و کشتار و شقاوت بیدرنگ!
ننگ بر شکنجه گران و جنایتکاران!
ننگ بر مزدوران صدام حسین!
سلام بیکران بر آزادی!
سلام بر شادمانی و آبادی!
فرزاد فرزین فر – سوئد
30 شهریور 1384
21 سپتامبر 2005