جلاد در پارک
بهزاد علیشاهی، ششم فوریه
در جایی که نشانی از زندگی نیست و زنده بودن نه به مهر و عاطفه و عشق و سرخوشی های معمول آدمی که به کینه و دلمردگی و فحاشی تعبییر میشود برای زنده ماندن هیج بهانه ای لازم نیست. از این شهر خراب یا باید گریخت و یا ماند و با مردگان تکرار متوالی روزها را مرده وار طی کرد. این خراب شده ای که میگویم اشرف است و چیزی که مرا واداشت که این حرف ها را بزنم مقاله اسماعیلی مرتضایی یا همان جواد خراسان است آنهم نه همه مطلب که فقط همین یک سطر اول آن
در پارك اشرف نشسته بودم كه علي خلخال به سراغم آمد. به سابقه همشهريگري با لهجه مشهدي سلامو عليك كرد. چشمهايش برق ميزد و معلوم بود تازهيي براي گفتن دارد
پس اجازه بدهید بیشتر توضیح بدهم این جواد خراسان از کادرهای قدیمی مجاهدین است از آنها که دیگر راهی برای بازگشت نمیبیند و از شدت ضعف جسمانی و عقلانی همیشه در اضطراب است روزی که ما درجاده اطراف قرارگاه حبیب درگیر شده بودیم وزیر بارانی از شلیک آرپی جی و نارنجک بودیم با بیسیم از او کمک خواستم او در یک خودروی آماده دیگر بود که میتوانست به سرعت خودش را به ما برساند اما به گفته راننده و فرمانده آن خودرو( که هم اکنون هم حی و حاضر است ) چنان ترسیده بود که با قیض روح شدن فاصله چندانی نداشت و به هر حال به کمک نیامد و از آن خودرو هم برای برگشتن به محل امن قرارگاه استفاده کرد.ولی همین آدم بزدل در سال هفتاد و سه که یکی از بازجویان و شکنجه گران بود چنان با من دست بسته و مجروح دلیری میکرد که پنداری رستم دستان است.شاید این خصلت همه جلادان تاریخ باشد که سگ صفتانه با دیدن ضعیف پارس میکنند وخیز حمله برمیدارند و بلافاصله با برداشتن سنگ زوزه تلخی میکشند و فرار را ترجیح میدهند.
اما او نوشته که در پارک اشرف نشسته بود باید بگویم این هم دلقک بازی مضحک این جماعت است که ادای جوامع باز را درمیاورند که تا شاید کسی باور کند که آنها یه اینترنت دسترسی دارند و یا در پارک مینشینند. در اشرف تا جایی که من یادم است به دودلیل آدمها به پارک میرفتند, یا برای کارجمعی یعنی کارگری دادن و جمع کردن علف های هرزو غیره یا هم برای نمایشات مسخره و فیلم برداری که این مقاله نوشتن هم باید از رده دوم تلقی کرد. حالا آقای شکنجه گر درپارک نشسته که نفر دیگری را میبیند و با او صحبت میکند ,نه! امکان ندارد! در اشرف به این میگویند محفل و باید حساب پس داد ولی شاید برای شکنجه گران مانعی نباشد. چون نفردوم هم که او دیده یکی از شکنجه گران است او مدتها یا مسئول قبرستان بوده و با مردگان سرو کار داشته درست درزمانی که قراربود کسی متوجه کفن و دفن های مرموزنشودو او مورد اعتماد بود. و یا در همان سال هفتاد وسه مسئول شکنجه و کتک زدن اسیران بود. اما باز در ادامه افاضات شکنجه گر اول یعنی جواد خراسان میخوانیم که.
چشمهايش برق ميزد و معلوم بود تازهيي براي گفتن دارد
که منظور چشمهای شکنجه گر دوم علی خلخال است من در این باره چیزی نمیگویم اما برای اینکه خودتان بفهمید به عکس این بابا نگاه کنید تا متوجه برق چشمهایش بشوید
نه!! در اشرف هیچ چشمی برق نمیزند چون دلمردگی بیداد میکند حتی اگر به چهره های نفرات در جشنها و مراسم آنها هم نگاه کنید باز برقی نمیبیند بلکه متوجه میشوید که همه را بازور گرد آورده اند تا این نمایش تنفر انگیز را فیلم برداری کنند ، بله هیچ چشمی نای برق زدن ندارد, چه رسد به چشم جلادی مثل علی خلخال که مرگ و نفرت و کینه از آن میبارد.باور کنید این عکس را خود مجاهدین درج کرده اند. شاید اگر رنگی میبود بهتر میشد مرگ را دید تازه این جواد خراسان میگوید که معلوم بود حرف تازه ای برای گفتن دارد این هم نه!هیچ کس در اشرف سالیان سال است که حرف تازه ای برای گفتن ندارد حتی خود مسعود و مریم.