گفتگوی صمیمانه با خانم مرضیه قرصی(1)
خانم مرضیه قرصی ( مشهور به آرزو در قرارگاه اشرف) ضمن حضور در دفتر انجمن نجات ارومیه تمایل درونی خود را برای گفتگو و شرح سرنوشت تلخ و دهشتناکی که سران فرقه رجوی برایش رقم زدند ، جهت درج در سایت انجمن نجات ایران ابراز داشت. ایشان معتقد بود که همراهی او با تبهکاران جنایت پیشه فرقه رجوی و جاسوسان خیانتکار رژیم منفور صدام بر علیه منافع ملی ایران بسیار شرم آور و ننگین بود و او از هنگام ورود به خاک ایران و مشاهده برخورد انسانی و عطوفت آمیز با وی علیرغم همه سوابق ضد میهنی و ضد ملی اش به ماهیت پلید و پلشت گروه رجوی بیش از پیش پی برد و برای رهایی از بار گناهی که بر دوش خود می کشد و نیز ادای دین به ملت قهرمان و بزرگ ایران اصرار دارد تا دیدگاه و نظراتش را در مورد فرقه رجوی برای عبرت دیگرانی که به هر دلیلی ممکن است در دام این گروه جنایتکار بیفتند، بیان کند. گفتگوی صمیمانه زیر انعکاس بخشی از زندگی تلخ ، تراژیک و بر باد رفته خانم مرضیه قرصی است. به امید روزی که ایشان در میان خانواده و هموطنان مهربان خویش ازآینده ای سرشار از شادی و نیکی برخوردار شود.
– لطفا خودتان را معرفی کنید.
– من مرضیه قرصی همسر آرام گفتاری هستم. متولد اول فروردین 1354و میزان تحصیلاتم سوم راهنمایی است اسم مستعارم در قرارگاه اشرف آرزو و در طول ده سال اقامتم در آنجا به این نام مشهور بودم.
– خانم مرضیه قرصی شما کی به گروه رجوی ملحق شدید و چه زمانی به وطن بازگشتید ؟
– دوم فروردین هفتادوشش بود که به علت بدهکاری همسرم و کشیدن چک بی محل به ناچار و برای فرار از دست طلبکاران به اتفاق همسر و فرزندم از ایران خارج شدیم و به تور سازمان افتادیم و رابطین سازمان به ما گفتند پس از یکی دو سال کار برای تشکیلات زمینه انتقال و پناهندگی شما را در یکی از کشورهای اروپایی فراهم می کنیم. در سال هشتادوپنج سرانجام پس از تحمل فشار فراوان و غیر قابل توصیف از سوی مسئولین قرارگاه اشرف به خصوص فهیمه اروانی که زنی بی احساس ، بد نیت و زشت کردار بود و خیلی عذابم داد ، از سازمان جدا شدم.
– در چه تاریخی به کمپ رفتید ، چند روز در کمپ بودید و کی به ایران بازگشتید ؟
– بیست روز در کمپ ماندم 15 روز در زندان سازمان بودم که در دوازده اردیبهشت ماه هم به ایران آمدم.
– در مورد انگیزه و چگونگی پیوستنتان به سازمان توضیح بدهید و اینکه آیا انگیزه سیاسی و ایدئولوژیک دستمایه جذب شما به سازمان بود ؟
-من نه آدم سیاسی بودم و نه با مسائل سیاسی آشنایی داشتم فقط یک فرد عادی بودم. و دوست داشتم مثل همه آدمهای دیگر یک زندگی راحت و معمولی داشته باشم. هیچ گونه شناختی از سازمان نداشتم و همسرم نیز فقط نام سازمان را شنیده بود و آشنایی زیادی با گروه رجوی نداشت فقط در حد آشنایی بود. وقتی که وارد سازمان شدیم در همان روزهای اولیه ورودمان به مقر سازمان در بغداد به ما گفتند که دیگر در سازمان از زندگی معمول خبری نیست. عشق و دوست داشتن در اینجا معنایی ندارد و باید از همدیگر طلاق بگیریم و پسرمان سعید را که در آن موقع دوساله بود را به سازمان بدهیم تا به هواداران خود در خارج از عراق بسپارند و از این بابت هیچگونه ادعایی نیز نداشته باشیم. اما من قبول نکردم و احساس کردم که در معضل عجیبی گیر کرده ایم که تاکنون سابقه نداشته است و برای اینکه مابین بد و بدتر گزینه بد را انتخاب کنم به مسئولین سازمان گفتم که باید پسرم را تحویل مادر بزرگش در ایران بدهید.
– خانم قرصی موضوعی که برایم خیلی مهم است اینکه شما پس از ده سال که آنجا بودید و پس از سالها اقامت در قرارگاه اشرف و مایه گذاشتن از جان و زندگی و همه چیز خود در راه گروه رجوی و علیرغم اینکه مسئولین قرارگاه اشرف سعی وافر داشتند تا شما را به هر نحو ممکن در قرارگاه نگه دارند اما شما با تحمل فشار غیر قابل تصور و سختی ها و مشقات فراوان از آن گروه جدا شدید سئوالی که ذهن مرا به خود مشغول کرده و دغدغه ذهنی من است اینکه واقعا در مناسبات درونی تشکیلات رجوی به طور عام و محیط قرارگاه اشرف به طور خاص چه می گذرد؟ و در اشرف چه صحنه های تراژیکی اتفاق می افتد؟
-آیا منظور شما این است که افراد حاضر در قرارگاه اشرف در چه وضعی قرار دارند؟
– ببینید شما ده سال در قرارگاه اشرف بودید در این ده سال در واقع تمام هستی خودتان را برای سازمان دادید با توجه به این موضوع واقعا در قرارگاه چه اتفاقاتی افتاد که انگیزه جدایی شما از سازمان شد؟ علی رغم اینکه شما برای تشکیلات ده سال کار کردید علت ها ، شرایط و صحنه هایی که برایتان به وجود آمد شاید صحنه هایی که تراژیک و غم انگیز و غیر قابل هضم هم برای شما بود و به عینه مشاهده کردید تا جائی که باعث شد شما از سازمان آگاهانه جدا بشوید و در نهایت به کشور عزیزمان ایران و به آغوش خانواده تان باز گردید. لطفا در این رابطه توضیح دهید؟
– واقعیت اش این است که من از همان روزهای ورودمان به سازمان تمایلی برای ماندن نداشتم. چون در پذیرش که بودیم من مجبور شدم طلاقم رو امضا کنم ساعتها با من بحث شد تا مرا وادار کنند از همسرم و بر خلاف میل درونی ام طلاق بگیرم زیرا من به شدت همسرم و پسرم سعید را دوست داشتم همین پروین فرهمند بیش از چند ساعت از ساعت هشت شب تا دو و نیم نصف شب با من در رابطه با لزوم طلاق و انقلاب ایدئولوژیک بحث کرد و در اتمام نشست برگه طلاق نامه را جلویم گذاشت و گفت: این رو باید امضا کنی. در اعتراض به او گفتم چرا باید امضا کنم ؟
– در کدام مقطع این بحث را با شما کرد ؟
– هنگام اقامتم در پذیرش. بعد از بحث های ایدئولوژیک و نوارهای ایدئولوژیک که برایم می گذاشتند بعد از ده روز برگه طلاق نامه اجباری را آورد و گفت که این را باید امضا کنی. گفتم به چه علت؟ گفت این طلاق نامه است. به او گفتم شماها من و همسر و فرزندم را از هم جدا کردید ما در این شرایطی که برایمان به وجود آورده اید از هم جدا هستیم دیگه چه لزومی دارد طلاق نامه را امضا کنم؟ پروین گفت: از نظر سازمان شما از لحاظ فیزیکی از هم جدا شدید و از لحاظ ایدئولوژیک هم باید از هم جدا شوید‼ شما نباید در ذهنتان نیز باهم زندگی کنید‼ پس از ساعتها بحث و تحمل فشار های روحی و ذهنی خسته شدم و احساس کردم که کاملا در شرایط روانی خاصی بسر می برم ،نوعی خلا احساسی به من دست داد چطور بگویم شاید واژه درماندگی و عجز قادر باشد احساس من را در آن شرایط وحشتناک به تصویر کشد تا اینکه تسلیم شدم و طلاق نامه را امضا کردم در آن شرایط شاید اگر حکم خود سوزی مرا نیز می دادند امضا می کردم. کلمات از بیان وضعیت وحشتناک روحی ام در آن لحظات عاجزند. در حقیقت آگاهانه و ارادی طلاق نامه را امضا نکردم. نه هیچ وقت راضی به این کار نبودم. حتی در پذیرش شش ماه ماندم و استقامت کردم تا به ارتش نروم و گفتم که نمی خواهم به ارتش بروم به خود مریم باغبان و معصومه پیر هادی از مسئولین رده بالای پذیرش گفتم من نمی خواهم در اشرف بمانم آنها گفتند که چرا نمی خواهی در سازمان بمانی؟ به آنها تاکید کردم که دوست ندارم تو این جمع باشم. ته دلم این بود که به ایران و پیش فرزند و خانواده ام برگردم. چون تاب جدایی و دوری سعید را نداشتم. واقعیتش این بود.
– اون موقع سعید را از شما جدا کرده بودند ؟
– اون موقع بله
– کی و کجا سعید را از شما جدا کردند ؟سعید چند سالش بود ؟
– در یکی از قرارگاه هایی که سازمان تو بغداد داشت آنجا از هم جدا شدیم و سپس آمدیم به پذیرش.آن موقع سعید نزدیک به دو سال و نیمش بود.
– با چه توجیهی شما را از هم جدا کردند ؟ و واکنش شما به عنوان یک مادر در آن هنگام چه بود ؟آیا توجیه سازمان برای جدا کردن فرزندتان در آن لحظات برای شما قانع کننده و منطقی بود؟ که سعید را از شما بگیرند؟
– واقعیت این بود که ما به همین راحتی فرزندمان را تحویل سازمان ندادیم. چون یک هفته بود که سر این موضوع با مسئولین سازمان درگیر بودیم تا آنجا که بعد از جدایی سعید من از حال رفتم و بیهوش شدم. به یاد آوردن آن لحظات واقعا برایم دردناک و عذاب آور است.
– خانم مرضیه قرصی با توجه به اینکه شما به تازگی از فرقه رجوی جدا شده و به کشور آمدید اگر ممکن است آخرین وضعیت و شرایط روحی و ذهنی زنان مستقر در قرارگاه اشرف را شرح دهید؟
– ببینید شرایط نفرات در قرارگاه اشرف قبل از جنگ و بعد از جنگ خیلی فرق کرده زیرا قبل از جنگ مسعود رجوی و مریم رجوی آنجا بودند وجود تسلیحات و سلاح ها و خلاصه همه چیزشان در اختیار خودشان بود. بالاخره آنها یک امیدی داشتند و سران قرارگاه با توجه به این قضیه به نفرات روحیه ای می دادند که سلاح هست و می توانیم روزی به عملیات برویم و موارد دیگری که سعی داشتند فریبکارانه به نفرات قرارگاه اشرف روحیه کاذب بدهند. ولی بعداز جنگ و سرنگونی رژیم صدام و خلع سلاح افراد قرارگاه اشرف به وسیله سربازان امریکائی دیگر هیچ گونه روحیه ای برای نفرات نمانده است. همه افراد قرارگاه اشرف برای مثال روحیه افراد اف ام خودمان هشتاد درصدشان خیلی خراب شده بود چون همه محدود شده بودند هیچ کدامشون نای حرف زدن نای راه رفتن نای کار کردن نای خوردن نداشتند و همه ولو شده بودند به خاطر اینکه اون شرایطی که بوجود آمده بود کاملا شکست و درماندگی سازمان را آشکار می کرد.
– واکنش سازمان در این شرایط چه بود ؟افراد قرارگاه که بشدت متناقض و مسئله دار شده بودند و به قول شما ولو شده بودند و مثل سابق با تشکیلات ، با معیارها و ضوابط آن مچ نمی شدند ، سازمان چه واکنشی داشت؟ در این رابطه چه تحلیلی داشت؟
– سازمان در این شرایط ناامید کننده بحث اپورتونیسم را مطرح کرد. در واقع از سال هشتادوچهار که فکر کنم دی ماه و یا بهمن ماه آن سال بود که بحث اپورتونیسم رو پیش کشید و سران قرارگاه اصرار داشتند همه باید وارد این بحث بشوند خود مسعود رجوی پیام داد هر کس که وارد این بحث نشود جایی در تشکیلات ندارد و باید و به اجبار در بحث شرکت کند او همه رده ها را کنسل کرد و پیغام داد همه رده ها لغو و از کادرهای بالا تا پایین باید همه وارد این بحث بشوند که بعد از آن گفتند همه باید امتحان بدهند و باید در امتحان همه قبول می شدند نمره ای را که برای قبولی در نظر گرفته بودند نود به بالا بود اما آنهایی که قبول نمی شدند آنقدر باید امتحان می دادند که نمره قبولی را بدست می آوردند. بعد از این یک نشست تز شروع شد که نشست های تز اگر بخواهید ریز توضیح می دهم و با این نشست های مسخره فقط امید می دادند.
– آیا این نشست ها تاثیری بر روی افراد داشت ؟بخصوص در رابطه با خانم های قرارگاه اشرف ؟
– ببینید دیگه هیچ کس نمی خواست وارد این بحث ها بشود هیچ کس چنین بحث هایی را قبول نداشت.
– خوب واکنش خانم ها در قبال این نشست ها چه بود؟
– بگذارید ریز توضیح بدهم. وقتی که بحث ها شروع شد خود سیاوش کلاس گذاشت بعد کلاس ها به این صورت بود که دو تا اف ام با هم بودند بعد دیدند که قادر نیستند خانم ها را کنترل کنند چون برخی از خانم ها به بهانه های مختلف به بیرون از کلاس می رفتند برخی نیز در پشت در کلاس می ایستادند و سعی داشتند به نشست نیایند عده ای نیز با همدیگر حرف می زدند و توجهی به مباحث مطرح شده در کلاس نداشتند کوئیز می گرفتند و چند نفر از جمله تعداد اندک شماری از اینها کوئیز می دادند. وقتی که مسئولین قرارگاه متوجه شدند افراد رغبتی به کلاس ها نشان نمی دهند و اصولا انگیزه ای برای شنیدن حرفهای تکراری ندارند برای افراد هر اف ام جداگونه کلاس گذاشتند. سیاوش یک ساعتی برای اف ام هفت کلاس می گذاشت و یک ساعت دیگر هم برای اف ام هشت کلاس می گذاشت. که دوباره افراد نمی خواستند وارد این بحث ها بشوند ولی فرماندهان قرارگاه از شیوه های مختلفی برای تحمیل کلاس ها به افراد استفاده می کردند برای مثال فرمانده اف ام خودم زهرا نوری بود او برای هر دو تا درب سالن غذاخوری که کلاس در آن ترتیب داده شده بود نگهبان گذاشته بود تا بچه ها نتوانند از آنجا خارج شوند و بالاجبار در نشست شرکت کنند حتی دستور داده بود تا میز و صندلی ها را طوری بچینند که همه متمرکز بشوند و بحث را گوش کنند. حتی بچه ها با این وضع کوئیز نمی دادند فقط یک سری تعداد اندکی کوئیز می دادند بعد باز به خانم ها فشار می آوردند که چرا کوئیز نمی دهید و وقتی که در مقابل مقاومت و ایستادگی نفرات کم می آوردند سیاوش پشت میکروفون اعلام میکرد که همه از دوازده به پایین هستند نمره پایین نشانگر این بود که هیچ کس تمایل ندارد وارد این بحث ها بشود و همه خانم ها را به زور و تهدید وارد بحث کرده اند و از اینکه سیاوش اسامی خانم ها را در پشت میکروفن می خواند همه از او متنفر می شدند که چرا اسامی را به شکل تحقیر آمیزی اعلام می کند افراد حتی به خود زهرا نوری معترض بودند که چرا با آنها رفتار تحقیر آمیز دارند و در پاسخ به اعتراض خانم ها زهرا نوری می گفت که چرا توی کلاس فعال نیستند خلاصه خیلی فشار می آوردند تا خانم های قرارگاه اشرف در نشست ها شرکت کنند و در صورت لزوم خانم ها را با زور وارد بحث می کردند.
– پس نظر شما این است که اگر خانم ها در قرارگاه اشرف آزادی عمل داشتند در نشست ها شرکت نمی کردند و در واقع شرکت خانم های مستقر در قرارگاه اشرف در نشست ها بویژه بحث های اپورتونیسم در واقع در یک حالت تحمیل و اجبار بود. آیا استنباط من از سخنان شما درست است؟
– شرکت که میکردند ولی تحمیلی و با اجبار و اکراه بود یعنی هیچ کس تمایل نداشت وارد این کلاس هاو نشست های بی محتوا و مسخره سازمان بشود زیرا همه فکر می کردند که پس از خلع سلاح دیگه همه چیز تمام شده و پرچم سفیدی که به زرهی ها و تانک ها زدند معنی خاصی برای افراد داشت و همچنین در بمبارانی که شد ، خلع سلاحی که شد شکست و بی آیندگی سازمان برای افراد قرارگاه اشرف به خصوص زنان آشکار شد. زنان حاضر در قرارگاه پس از فرار مریم و مسعود رجوی می گفتند مریم که تو اشرف نیست و از ترس جانش فرار کرده است و آنها خودشان را به چه چیزی بند کنند و دیگه خیلی از محدودیت ها ، کمبودها و ابهام های حل نشده افراد را کاملا ناامید و مایوس کرده بود.
– منظور شما این است که قضیه خلع سلاح در واقع افراد قرارگاه را به یک حالت انفعالی رسانده بود؟
– بله سازمان آن مسائلی که مطرح می کرد واقعیت پیدا نکرد و فرار مریم و جیم شدن ناگهانی مسعود رجوی و تنها گذاشتن نفرات قرارگاه در آن شرایط بحرانی بر ذهن و روحیه بچه ها بسیار تاثیر منفی گذاشت. بخصوص روی خانم های حاضر در قرارگاه اشرف.
– در این شرایط خانم ها چه راهکاری را ارائه می دادند برای اینک از این وضعیت بیرون بیایند؟ وقتی که می بینند علنا سازمان اهدافی را که که مطرح می کرد به واقعیت نرسید واقعا چه واکنشی داشتند؟ آینده رو چه طور ترسیم می کردند؟
– همه زنان قرارگاه بی انگیزه شده بودند حتی فهیمه اروانی خیلی نشست سر این موضوع برای بچه ها گذاشت که چی شده؟ چرا فقط شما با سلاح شناخته می شوید؟ بعد سعی می کرد در نشست ها به افراد روحیه بدهد ولی بچه ها خیلی ناامید شده بودند.
– خانم مرضیه قرصی به نظر شما اگر امکان انتخاب ، فرصت و شرایط آزاد برای خانم های حاضر در قرارگاه اشرف متصور شود با توجه به این شرایطی که شما مطرح می کنید و فضای یاس و ناامیدی که بر قرارگاه اشرف سایه افکنده است آیا خانم ها حاضرند از قرارگاه اشرف خارج شوند؟ آیا تمایل دارند از سازمان جدا بشوند ؟
– بله قطعا تمایل که دارند زیرا وضعی که من دیدم چه در رابطه با روحیه خودم و در رابطه با روحیه سایر خانم ها واقعیت این است که هیچیک از نفرات تمایلی به ماندن در قرارگاه اشرف و گروه رجوی را ندارند. ولی فشاری که از سوی مسئولین سازمان بر افراد قرارگاه اشرف از جمله خانم ها وارد می شود خیلی دردناک و عذاب آور است. من به زور و با تحمل انواع و اقسام مارک های آب دار و شرایط رقت بار خودم را از قرارگاه و سازمان رجوی بیرون کشیدم و به همین راحتی نیست که افراد از آنجا بیرون بیایند و اگر افراد قرارگاه هنوز در آنجا مانده اند من به جرئت و صادقانه می گویم که مجبورند یعنی سران سازمان افراد را تحت فشار گوناگون در قرارگاه اشرف نگه داشته اند.
– پس با توجه به توضیحات شما افراد قرارگاه اشرف به ویژه خانم ها با اجبار و اکراه در آنجا نگه داشته شده اند.
– بله و این طور نیست که بر اساس میل و اراده خودشان در آنجا باشند.
– در این صورت اگر یک شرایط و موقعیت مطلوب و آزاد در قرارگاه به وجود بیاید چند درصد خانم ها ریزش می کنند و از سازمان جدا می شوند؟
– من فکر می کنم حدود هشتاد درصد افراد به هیچوجه در قرارگاه نخواهند ماند.
– خانم قرصی سازمان که داعیه دفاع از حقوق بشر داشت و در مورد آرمان دموکراسی خواهی و حقوق بشر شعار می داد آیا به الزامات عینی آن شعارها پایبند بود ؟به معیار های حقوق بشر در قرارگاه اشرف ؟ لطفا در رابطه با موارد نقض حقوق بشر در قرارگاه اشرف طی ده سالی که آنجا بودید اگر توضیحی دارید بفرمائید؟
– از شما تشکر می کنم که به نکته حساس و مهمی اشاره کردید. هرکسی که تحت شرایط محدودکننده و دیوار آهنین قرارگاه اشرف زندگی کند خیال می کند که سازمان به شعارهایی که می دهد پایبند است زیرا از دنیای خارج از قرارگاه اشرف کاملا بی اطلاع و بی خبر است و در قرارگاه اشرف تحت شست و شوی مغزی کامل قرار دارد. اینکه می گویم شست و شوی کامل مغزی دقیقا بدون هیچ اغراق و مبالغه عرض می کنم و عین واقعیت است. من تحت تاثیر تبلیغات و تلقینات مسئولین اشرف تصور می کردم که در آنجا حقوق افراد رعایت می شود و آنهایی که در بیرون از قرارگاه اشرف هستند و یا مخالف سازمان می باشند ، دروغ میگویند و حرف هایشان دروغ است. ولی وقتی که از سازمان و قرارگاه اشرف خودم را بیرون کشیدم شخصا با این تضاد مواجه شدم که مسئولین سازمان با من که قصد داشتم از سازمان جدا بشوم و از قرارگاه بیرون بیایم ، در این مدت ده سال چه بلایی بر سرم آوردند بعد دیدم که واقعا دوتا رویکرد هست و دوتا دنیاست. آن چیزی که آنها می گویند و مرتب شعار دروغین می دهند با واقعیاتی که من می بینم و دنیا به آن پایبند است ، واقعا متفاوت هست. سران سازمان دم از حکومت و دم از آزادی می زنند می گویند که آزادی ولی کو آزادی ما هیچ آزادی ندیدیم. حتی خودآقایان قرارگاه هم سر این عدم آزادی و اختناق وحشتناک حاکم بر قرارگاه اشرف موضع دارند و تناقض دارند و می گویند کو آزادی؟ برای مثال در اشرف به افراد می گویند که رهبری گفته شما آزاد هستید و هر کسی می تواند از قرارگاه برود واقعا این را در حرف می زنند یعنی حرفش را می زنند ولی وقتی که فردی یا من نوعی تمایلم را برای خروج از قرارگاه مطرح می کنم به شدت مخالفت می کنند نمونه اش خودم هستم که من را با زور و فشار و علیرغم میل درونی ام در اشرف نگه داشتند. یا شعار عاطفه را می دهند و اینطور وانمود می کنند که به عاطفه انسانی پایبندند ولی واقعا کو عاطفه؟‼ کو احساسات انسانی در اشرف؟‼ اگر آنها کمترین عاطفه ای داشتند چرا موقعی که من از فرط دوری پسرم بیتاب و بیقرار شده بودم و کم مانده بود که به مرز دیوانگی برسم و به مسئولین سازمان اصرار می کردم که اجازه بدهند به پیش پسرم بر گردم و آشکارا به مدت سه سال احساس درونی ام را برای آنها مطرح می کردم و می گفتم که می خواهم به پیش پسرم بروم و دوست دارم که دنبال زندگی خودم بروم چرا نمی گذاشتند و شدیدا مخالفت می کردند و به من مارک های آب دار می زدند که لایق خودشان بود. خوب مگر مسئولین سازمان نمی گویند که پایبند به عواطف انسانی هستند چرا با خروج من از قرارگاه اشرف مخالفت می کردند بالاخره من هم مادرم، من بچه ام را می خواستم و چیز زیادی از آنها نمی خواستم و پسرم نیز مرا می خواست. خوب وقتی که اینطور شرایط و روابطی در آنجا است. طبیعی است که سازمان دروغ می گوید و شعار هایش به پشیزی نمی ارزد. و بیخودی دم از عاطفه می زنند. یا دم از حقوق بشر می زنند و ادعا می کنند که ما زندان نداریم ، ما شکنجه نداریم خوب من با چشمهای خودم شکنجه را در قرارگاه اشرف دیدم ، زندان را با چشمهای خودم دیدم ، حتی بچه هایی که از اشرف خارج شده و به کمپ امریکا آمده بودند شکنجه را با فاکت های مشخص می گفتند و شهادت می دادند که در اشرف شکنجه می کنند. اصلا خود مهوش سپهری فکر کنم در سال 78 بود که علنا در جمع افراد گفت هر کسی دست از پا خطا کند می اندازیمش زندان حتی در یکی از نشست ها خودش نسرین تهمتن را کتک زد من خودم شاهد آن ماجرا بودم دو نفراز مسئولین قرارگاه نسرین را محکم گرفتند در همان نشست عمومی و مهوش وحشیانه نسرین را کتک زد. و همه نیز شاهد بودند.
– شما این صحنه را از نزدیک دیدید؟
– بله من شاهد این ماجرای تلخ بودم. همه خانم ها نیز در آنجا بودند. به این دلیل نسرین تهمتن را کتک زدند که او به دو نفر از مسئولین رده بالای قرارگاه اعتراض کرده بود. جرمش اعتراض و انتقاد بود. خوب حتما یک چیزی بوده که نسرین را ناراحت می کرده و او به ناچار معترض آنها شده بود و آن طور که من بعدها شنیدم به نسرین مارک می زدند به نسرین تهمتن تهمت زده بودند. بخاطر همین مسئله او از مسئولین رده بالای خود شاکی شده بود.
– در ملاء عام خانم نسرین تهمتن را کتک زدند؟
– بله دو نفر نسرین را گرفتند یکی شیدا طاهری بود آن دیگری یادم نیست بعد او را محکم نگه داشتند و مهوش سپهری نسرین را کتک زد بعدها من نمی دانم چرا نسرین تهمتن را بردند دادگاهی کردند ولی مهوش سپهری را دادگاهی نکردند. خوب در واقع مهوش در ملا عام نسرین را زده بود و همه شاهد بودند.
– وقتی که خانم ها شاهد این قضیه بودند کسی به شکنجه نسرین اعتراض نکرد ؟
– چرا همه تعجب کردند و بسیار ناراحت شدند خودم خیلی ناراحت شدم که چرا مسئول بالا نسرین را کتک زد. آن هم به این شکل وقیحانه که دو نفر دست های نسرین را محکم بگیرند بعد مهوش هم او را بزند. شیدا طاهری هم که نسرین را محکم گرفته بود جزء شورای رهبری است. و این قضیه خیلی برایم ناراحت کننده بود. مسعود رجوی هم در یکی از نشست های عمومی گفت هر کسی که طعمه بشه یا هر کسی که نخواهد با ما همراه شود به زندان می فرستیم و باید دو سال در زندان قرارگاه اشرف بماند. خود مسعود رجوی این تهدید را کرده بود و اینکه سران سازمان می گویند ما زندان نداریم شکنجه نداریم و دم از آزادی و عاطفه می زنند همه این شعارها برای بیرون از تشکیلات و در بیرون از قرارگاه اشرف است و تبلیغات دروغین برای مظلوم نمایی است. در داخل سازمان و قرارگاه اشرف همه رفتارهای غیر انسانی وجود دارد براحتی افراد را شکنجه می کنند و به زندان می اندازند و انواع و اقسام فشارهای روحی و روانی برای افراد تحمیل می کنند.ولی سران سازمان مناسبات وحشتناک و غیر انسانی و غیر اخلاقی داخل قرارگاه اشرف را هیچوقت برای جهانیان رو نمی کنند. کسی که در قرارگاه اشرف مدتی زندگی کند براحتی با برخوردهای غیر انسانی سران سازمان مواجه میشود. و می فهمد که چه شرایط وحشتناک و بدی در اشرف وجود دارد. من قبل از اینکه به اشرف بروم واقعا نمی دانستم که در آنجا چه خبر است و وقتی که وارد قرارگاه و مناسبات سازمان شدم ، فهمیدم که اصلا داستان از چه قرار هست.
انجمن نجات شاخه آذربایجانغربی