خاطرات قلعه اشرف(4)
استمرار مناسبات غیر انسانی در قلعه اشرف
در نشست عید سال 69 که دو روز طول کشید رجوی خود در آن شرکت کرد و گفت: اگر ما با نیروهای رژیم جمهوری اسلامی و کردهای حامی رژیم به موقع مقابله نمی کردیم نیروهای مذکور قرارگاه اشرف را می گرفتند و تا بغداد نیز می آمدند. من و عده ای دیگر از دوستانم از شنیدن تحلیل اغراق آمیز رجوی بشدت متحیر شدیم زیرا در درگیری فوق ضمن حمایت کامل توپخانه ای و زرهی ارتش صدام از ما ، در واقع نیروهای ما نقش بسیار کوچکی در آن داشتند و در آن درگیری ما اثری از نیروهای رژیم جمهوری اسلامی ندیدیم بلکه گروه کوچکی از کردهای عراقی با ارتش صدام درگیر شده بودند که ما نیز نقش پشتیبانی آن را بر عهده داشتیم.رجوی در ادامه نشست گفت که در کشاکش این درگیریها سه تانک و یک نفربر ارتش منهدم و چهل و پنج نفر از افرادمان به وسیله اکراد عراقی کشته شده اند. از جمله کشته شده گان منصور کاملی اهل خوزستان و نادر احمدی اهل ساری از نفرات محور ما بود. پس از نشست عید دوباره آموزش نظامی به مدت سه ماه دیدیم و بعد دستور آمد که آموزش فوق را دوباره بگذرانیم. سپس در حدود یکماه ونیم برای مانور نظامی عازم اطراف جلولا شدیم و بعد از اتمام مانور به قرارگاه اشرف بازگشتیم. در سال 1369 به علت زیاده خواهی و تمایلات قدرت طلبانه صدام جنگ عراق و کویت شروع شد.در گیرودار جنگ به همه قرارگاهها دستور دادند تا محل استقرار خود را ترک کنند و قرارگاه ما نیز در منطقه کفری نزدیک شهر طوز مستقر شد.البته محل استقرار ما به پایگاه حنیف نژاد معروف بود.انگیزه اصلی استقرار قرارگاه ما در منطقه مذکور بمباران همه شهرهای عراق به وسیله هواپیماهای امریکائی بود که قرارگاه ما مجبور شد برای در امان ماندن از بمباران مدتها در آنجا بماند. ما مجبور شدیم برای حفظ خود و تجهیزات نظامی روزهای متوالی با مشقت و مشکلات روحی و روانی فراوان سنگرهای متعددی را بکنیم و در داخل آنها پناه بگیریم که در میان بچه ها به زندگی سنگری و سگی مشهور شده بود. به دلیل طولانی شدن جنگ و اتمام مواد غذایی و سوخت و دیگر وسایل ضروری در برخی از مواقع از گرسنگی ضعف می کردیم تا جائیکه علف های بیابان را برای رفع گرسنگی می کندیم و می خوردیم.در دو هفته یکبار امکان حمام سر پایی داشتیم و با حیواناتی چون خر تردد می کردیم در برخی مواقع برای صبحانه نصف نان و پنج عدد خرما می خوردیم. روزها با سختی و مشقت فراوان می گذشت تا اینکه دستور دادند همه افراد با سرعت به طرف قرارگاه اشرف حرکت کنند چون وقت تنگ بود خیلی از تجهیزات و سلاح های سنگین از جمله تانک و خود روها و کانتینرها را که امکان جابجایی سریع نداشتیم را در محل مذکور گذاشته و حرکت کردیم.در مدت استقرارمان در منطقه کفری در حدود 12 الی 15 نفر فرار کردند که تاکنون از سرنوشت آنها هیچ خبری بدست نیامده است. چند ماه بعد که شعله های جنگ فروکش کرد در سالن اجتماعات قرارگاه اشرف نشست بند”ب طلاق”شروع شد. رجوی در این نشست گفت: وقتی شما زنانتان را طلاق دادید باید طوری بیندیشید که خاطره و یاد زنانتان در حافظه ها محو شود و احساسات و تمایلاتتان نسبت به زنان را در خود از بین ببرید و باید تعهد کتبی بدهید که زنانتان به شما نامحرم و به من محرم هست و شما حق ندارید با زنانتان صحبت کنید و یا احساسی به او داشته باشید و یا حتی سلام و احوالپرسی کنید و از این به بعد حق نگاه کردن را نیز به آنها ندارید و دوباره تاکید کرد تا علائق شخصی و آنچه که در فکرمان می گذرد را گزارش کنیم و به فرماندهان خود بدهیم. بعد از نشست طبق روال معمول به مدت یک هفته گزارش نویسی و مشاهده مجدد نشست عمومی”بند ب طلاق” از طریق ویدئو انجام گردید و درادامه آن”بندج” انقلاب ایدئولوژیک موسوم به نشست طلاق در سالن اجتماعات قرارگاه اشرف آغاز شد. ابتدا رجوی در توضیح”بندج” گفت: شما باید تضاد جنسیت را حل کنید و به زنان به عنوان وجود جنسی نگاه نکنید و باید تفاوت جنسیت را در دیدگاهتان بخشکانید. سپس مهدی ابریشم چی و عباس داوری توضیحاتی در رابطه با لزوم انقلاب ایدئولوژیک در بین اعضای ارتش دادند.این نشست پنج ماه تمام طول کشید و پس از اتمام آن یکسری آموزش های مهارتی در زمینه هایی چون خیاطی ، جوشکاری ، رانندگی به مدت سه ماه برایمان گذاشتند و بعد بند”د” انقلاب ایدئولوژیک شروع شد. محورهای اساسی بند”د” این بود که نفرات باید یاد بگیرند چگونه از فرماندهان زن اطاعت پذیری داشته باشند و دچار غرور مردانه نشوند. انگیزه و علت طرح بحث که از سوی رجوی بیان شد مقاومت منفی افراد ارتش در مقابل دستورات فرماندهان زن بود.زیرا بیشتر مردان ارتش در نشست ها به طور علنی اعتراض خود را نسبت به هژمونی مطلق زنان ابراز می داشتند و از اینکه در تفویض اختیارات ملاک” زن بودن” در نظر گرفته شده بود و شایسته سالاری ، سوابق و تجربیات تشکیلاتی مد نظر قرار نمي گرفت معترض بودند و اظهار مي داشتند كه اگر برابری در بین مردان و زنان وجود دارد چرا اینبار به بهانه رعایت کرامت زن حقوق مردان نادیده گرفته می شود؟ و اینکه آیا در بین اکثریت اعضای مستقر در قرارگاه که اغلب آنان را مردان تشکیل می دهند هیچ مرد شایسته ای از نظر سازمان وجود ندارد که اینگونه در حق آنان تبعیض قائل شده و تمامی مسئولیتهای حساس و کلیدی به زنان واگذار شده است. البته از نظر من رجوی به علت تراکم عقده های درونی و نیز جلوگیری از هم پاشیدگی سازمان بحث هژمونی زنان را تحت عنوان احیاء حقوق زن در قرارگاه به پیش کشید تا ضمن ارضاء عقده های درونی ، سر پوش گذاشتن بر تمایلات فرو خورده و تسلط کامل بر نفرات ارتش این بحث بسیار مضحک و احمقانه را به پیش کشید. اما علیرغم ایده رجوی افراد حاضر در قرارگاه بشدت به این تصمیم یکسویه و تحقیر کننده و غیر دموکراتیک رجوی واکنش نشان دادند.رجوی نیزدر پاسخ به اعتراضات همیشه سعی می کرد مغلطه کند زیرا که پاسخ قانع کننده ای نداشت لذا او با طرح مباحث بی ربط و با بکار بردن زبان تهدید و تطمیع ذهنیت خود را بر افراد تحمیل می کرد. او اصرار داشت تا افراد در رابطه با بحث هژمونی زنان از خود انتقاد کنند ، خصلت های درونی خود را بیرون بریزند و فاکت ارائه بدهند و برای سرنگونی رژیم از تمامی تصمیمات و دستورات تشکیلاتی اطاعت محض کنند. تا شایستگی زندگی در ارتش را داشته باشند. به این ترتیب افراد حاضر در قرارگاه اشرف برای گرفتن رده تشکیلاتی و بالارفتن در سلسله مراتب تشکیلات ، ناچار بودند در رمزگشایی از خود و اعترافات درست و نادرست و ارائه فاکت هایی از تخیلات و تمایلات درونی کورس بگذارند تا شاید در این”جزیره تنهایی” و دورافتاده از اقیانوس انسانها و زندگی آزاد و رها از قیدو بندهای تحمیلی ، با گرفتن رده تشکیلاتی خود را سرگرم کنند و بدین صورت برای زندگی کردن توجیه داشته باشند. نکته جالب توجه این بود که افراد قدیمی و با سوابق طولانی تشکیلاتی که بیش از سه دهه در مناسبات سازمانی بهترین لحظات زندگی خود را به هرز برده بودند و در ایام پیری از داشتن هرگونه خانواده ، همسر ، فرزند و برخورداری از زندگی و مواهب آن به خاطر خودخواهی و تمایلات قدرت طلبانه رجوی محروم مانده بودند رفتارهایی کودکانه از خود بروز می دادند که واقعا حیرت آور و تاسف انگیز بود.به طوریکه افرادی بالای پنجاه و شصت ساله در نوشتن فاکت های جنسی و فردی گوی سبقت را از همه ربوده بودند در حالیکه به خوبی آشکار بود که اینان صرفا برای یک تشویق گفتاری و کلامی به این ذلت تن می دهند و کف نفس خود را نگه نمی دارند در حالیکه بنا به دستورات صریح دینی و رهنمودهای ائمه اطهار یک مومن و مجاهد واقعی باید کف نفس خود را حفظ کند و از پرده دری در جمع و آشکار نمودن خطاهای خود و دیگران در ملاءعام جهت رعایت حرمت و فضیلت انسانی خودداری کند. تا زشتی گناه در اجتماع انسانی کمرنگ نگردد.اکثر کادرهای قدیمی در بسیاری از مواقع برای اینکه ثابت کنند بیشتر از همه در تشکیلات و رهبری ذوب شده اند به دروغ در مورد انحرافات اخلاقی و جنسی خود فاکت های بیشماری ارائه می دادند که اگر واقعیت نیز داشت واقعا باید به حال و روز این تشکیلات تاسف خورد که بعد از سالیان دراز به اصطلاح کادرسازی و تربیت نیرو،چنین افراد ضعیف النفسی را پرورش داده است که نشانگر ساختار غیر دینی و ضد دموکراتیک فرقه رجوی است.
بعد از اتمام نشست ، افراد حاضر در قرارگاه اشرف پس از نوشتن گزارش تحقیر ، ذلت و بردگی خود و دیگران و ارائه آن به مسئولان فرقه ، نفرات محورها از جمله محور ما و اعضای ارتش آموزش تاکتیکهای نظامی (زرهی ، تانک و سلاح های سنگین) به مدت یکسال و نیم زیر نظر افسران عراقی را گذراندیم که تا اوایل سال 71 طول کشید. در نشست عید همان سال در قرارگاه اشرف رجوی در رابطه با آموزش افراد ارتش گفت: افسران عراقی از نحوه یادگیری و آموزش شما راضی هستند. در سال 72 آموزش تکاوری را به صورت فشرده گذراندیم و همزمان عملیات مرزی شروع شد. فرمانده دسته من در محور شش جلال خرسند اهل رشت بود.عملیات مرزی بر علیه پاسگاههای مرزی ایران با هدایت و پشتیبانی افسران اطلاعاتی عراقی تا سال 73 ادامه داشت.در خیلی از موارد مسئولین سازمان به علت عدم اعتماد به افراد یگان ها از شرکت دادن آنان در عملیات مرزی خودداری می کردند. در این سال یکی از فرماندهان محور به نام نسرین پارسیان در تصادف رانندگی کشته شد. در اواخر سال 73 نیروها دوباره سازماندهی شدند و 24 محور تبدیل به 20 قرارگاه شد قرارگاههای 1 تا 18 به قرارگاه نظامی تبدیل شدندو قرارگاههای19و20 به” س مالی” یا ستاد مالی مشهور بودند که در بغداد مستقر شدند و مقر آنها در آن شهر واقع شده بود. من به قرارگاه 4 منتقل شدم که فرمانده آن پریچهر نیکوئیان و معاونش مهری علی قلی بود و فرمانده دسته من اسماعیل شهبازی نام داشت. در سال74 سازمان یک عده از افراد بومی ساکن نواحی مرزی ایران را با فریب و تطمیع و با دادن مبلغ گزافی به قرارگاه اشرف منتقل نمود( که به PPS مشهور بودند ) و بعد از آموزش ، آنان را برای جذب نیرو به داخل ایران می فرستاد تا برای سازمان نیرو جذب کنند که بعد از مدتی عدم کارائی آنان برای سران سازمان ثابت شد زیرا افراد مذکور علیرغم گرفتن پول زیاد از سازمان و هزینه های گزاف آن قادر نبودند افراد زیادی را به فرقه جذب کنند و در طول یکسال تعداد افراد جذب شده از هفت یا هشت نفر فراتر نرفت. و اگر قدری سران فرقه واقع بین بودند و درک درستی از جایگاه فرقه در نزد ملت ایران داشتند به خوبی مشخص بود که فرقه رجوی هیچگونه مشروعیتی در جامعه ایرانی ندارد. در سال 74 عملیاتی موسوم به کمین طراحی و به اجرا در آمد که تا سال 76 ادامه یافت و منجر به تلفات شدید نیروهای سازمان شد ولی رجوی با بی توجهی به شکست این نوع عملیات برای توجیه گرفتن کمک مالی بیشتر از رژیم صدام حسین و اثبات دریوزگی تام و تمام به رژیم مذکور بی جهت و بدون در نظر گرفتن قواعد تاکتیک های نظامی و تلفات بیشمار افراد به ادامه عملیات اصرار می ورزید. در سال 74 نشست عمومی موسوم به حوض در ساختمانی به نام بهارستان با صحنه گردانی مسعود آغاز شد این ساختمان در مجتمع معروف به پایگاه طباطبائی واقع در میدان فردوسی بغداد قرار داشت و بیشتر مکان نشست اعضای شورای ملی مقاومت به حساب می آمد. نشست حوض سه ماه طول کشید و افراد ارتش طي اين مدت سه ماه بالاجبار و به ناچار می بایست در آن شرکت می کردند و تمام کارهای روزمره به خاطر آن تعطیل شده بود. در این نشست تعداد پنجاه نفر از افراد از جمله من ناتوانی خود را از رعایت بسیاری از موارد مطروحه و دیسپلین آهنین و استالینیستی ذکر شده در نشست حوض اعلام کرده و پیشنهاد دادیم تا ما را به عنوان رزمنده و نه مجاهد با ویژگیها و خصوصیات مورد انتظار سازمان قلمداد نمایند. در همین سال نیروها دوباره سازماندهی شدند و من با حسین فرقانی که مقیم دانمارک بود و چند سال پیش به قرارگاه اشرف منتقل شده بود دوست صمیمی شدم. او به قرارگاه 4 محل استقرار من انتقال یافت و در قسمت پشتیبانی قرارگاه مشغول تعمیرات وسایل الکترونیکی بود. فرمانده ایشان در گردان پشتیبانی هادی همایون بود.من و حسین فرقانی از همان لحظه ورود به قرارگاه به علت سلائق و نقاط مشترکمان با هم طرح دوستی ریختیم و حسین پس از اینکه اطمینان یافت که من از افراد تندرو و فاشیست رجوی نیستم بشدت از مناسبات حاکم بر تشکیلات انتقاد می نمود و روابط سازمانی را غیردموکراتیک ارزیابی می کرد.او در برخی مواقع نیز در جمع افراد قرارگاه انتقادهای تندی نسبت به وضع موجود ابراز می کرد و به طور آشکار از تمایل خود برای خروج از قرارگاه اشرف سخن می گفت و برای اعتراض به حضور اجباری خود در قلعه اشرف با الهام از مهاتما گاندی رهبر فقید و ضد استعماری و ضد استبدادی هندوستان به مقاومت منفی روی آورده بود واز کار کردن به نفع تشکیلات خودداری می کرد. و هیچ مسئولیتی را به گردن نمی گرفت.تا اینکه در یکی از شبهای کسالت آور قلعه اشرف در ساعت نه شب سال 74 طی نشستی اجباری در سالن غذاخوری قرارگاه ما که با شرکت همه افراد قرارگاه و بازیگردانی مهوش سپهری(نسرین) و محمود مهدوی(ملقب به محمود قائمشهر که بعدها سرطان گرفت و مرد) و معصومه ملک محمدی برگزار گردید ابتدا حسین از سوی فرماندهان زن حاضر در نشست به باد انتقاد گرفته شد واز او خواستند تا در جمع حاضر از خود انتقاد کرده و اعتراف کند که به علت مشکلات شخصیتی و ضعف در خود خواهان خروج از قلعه می باشد و سعی کردند تا او را قانع کنند که از تصمیم خود منصرف شده و دست از لجاجت و مقاومت منفی بردارد و از رهبر عقیدتی و مریم رهایی طلب بخشش کند تا سازمان به او فرصتی دوباره دهد.اما حسین بی محابا نسبت به خروج از قلعه اصرار ورزید و حق خود دانست تا در مورد شیوه و راه زندگی اش دست به انتخاب بزند.فرماندهان زن وقتی که به این نتیجه رسیدند حسین در تصمیم خود کاملا جدی است و ممکن است بر دیگران نیز تاثیر منفی بگذارد و نصایح و تطمیع آنان اثرگذار نشد ناگهان رنگ عوض کرده و سعی نمودند با تهمت و دشنام و تهدید فضای نشست را به نفع خود تغییر دهند در این هنگام طبق معمول برخی از چاپلوسان و تملق گویان حقیر و بی اراده حاضر در نشست حسین را مورد انواع و اقسام فحش و ناسزا قرار دادند و هنگامیکه حسین به این وضعیت غیر انسانی اعتراض کرد فرماندهان زن به او گفتند در به وجود آمدن این فضا او مقصر است چرا که احساسات پاک مجاهدین را خدشه دار نموده است. و چون حسین به شگرد فاشیست های رجوی آگاه بود و می دانست که بیش از این نباید معترض شود زیرا آنان مترصد فرصتی برای مورد ضرب و شتم قراردادن او بودند دیگر چیزی نگفت و سرش را پایین انداخت و دقایقی طولانی از مزدوران فاشیست و بی احساس رجوی فحش و دشنام رکیک شنید.نمایشنامه مضحک تا پاسی از نیمه شب ادامه یافت و حسین همچنان مقاومت را بر ذلت ماندن در قلعه ترجیح داد در واقع او به سیم آخر زده بود و از این همه مناسبات ریاکارانه و دروغ و فریب به تنگ آمده بود. تا اینکه بعد از به نتیجه نرسیدن فشار همه جانبه و اصرار حسین بر خروج از قلعه اشرف ، فرماندهان مذکور پایان نشست را اعلام کرده و حسین را با خود بردند و دیگر از وی خبری یا ردی بدست نیاوردم.
در یکی از ماههای این سال در نشست عمومی در اشرف در ادامه مباحث انقلاب ایدئولوژیک بند (ش) را رجوی مطرح کرد که محور اصلی آن در رابطه با تشکیل شورای رهبری زنان در سازمان بود.به این عبارت که در سابق شورای رهبری متشکل از 12 زن چون مهوش سپهری ، سوسن طالقانی ، محبوبه جمشیدی و…….بود و این تعداد چند ماه بعد به 24 نفر افزایش یافت و شورای رهبری سازمان از آنان تشکیل شد. در جمعبندی نشست سخن اساسی این بود که تصمیم گیرنده در سازمان و ارتش همین زنها هستند و مسعود نیز رهبر انقلاب معرفی شد.در سال 75 بخشی از قرارگاههای مستقر در اشرف به خارج از آن همچون قرارگاههای تازه تاسیسی چون علوی(اطراف مقدادیه) ، جلولا ، قرارگاه موزرمی و همایون در اطراف شهر العماره ، فائزه در دو کیلومتری شهر کوت ، قرارگاه حبیب در بصره ، باقرزاده(مقر ستاد فرماندهی و محل نشست های فرماندهان) و بدیع(محل اقامت رجوی و دیگر سران فرقه و محل استقرار تاسیسات رادیووتلویزیون سازمان) در جاده اردن منتقل شدند.قرارگاه ما نیز در این سال به محلی در اطراف شهر العماره انتقال یافت و به قرارگاه موزرمی نامگذاری شد. در قرارگاه موزرمی فرمانده ما تغییر کرد و زنی به نام زهره قائمی مسئولیت آن را به عهده گرفت و معاون وی نیز شخصی به نام رسول اهل خوزستان بود. قرارگاه ما از سه مرکز تشکیل شده بود و هر مرکز نیز متشکل از سه یگان بود و هر یگان شامل سه دسته بود. فرمانده مرکز(35) ما فرزانه میر شاهی و فرمانده یگان(53) نیز فردی به نام عسگر بود. در سال 76 در ادامه شستشوی مغزی نیروها نشست عمومی در سالن اجتماعات قرارگاه اشرف تحت عنوان بند(ف) یا”فردیت” در ادامه به اصطلاح مباحث انقلاب ایدئولوژیکی موسوم به طلاق آغاز شد. محتوای بحث این بود که بسیاری از نیروهای سازمان و افراد ارتش به زنان فرمانده خود احترام نمی گذارند و از آنان اطاعت تشکیلاتی ندارند که علت آن غلبه فردیت در افراد است که مانع انجام دستورات فرماندهان زن به وسیله مردان ارتش است.لذا مردان تشکیلات باید ذهن و وجود خود را از فردیت و غرور مردانه بزدایند.و برای مبارزه با رژیم ایران و سرنگونی آن نیروهای ارتش می بایست تناقضات ضد انقلابی را حل کنند و فردیت خویش را از بین ببرند. و در این رابطه بعد از تکرار مکررات از ما خواستند تا در مورد حل تناقضات و شکستن فردیت ویا به عبارتی غرور مردانه خود گزارشات بیشمار نوشته و در جمع بخوانیم و از خود انتقام بگیریم. به عبارتی در این مرحله از به اصطلاح انقلاب ایدئولوژیک ، رجوی می خواست تنها امکان استقلال فردی یعنی هویت و اعتماد به نفس مردان تشکیلات را نیز بدین بهانه از بین ببرد تا صدای هر گونه فریاد آزادیخواهانه و اعتراض نسبت به تحقیر انسانها در مناسبات فرقه را در نطفه خفه نماید. بعد از چند ماه و در ادامه بی هویت نمودن افراد مستقر در قرارگاه اشرف رجوی بند (س) را در جمع نیروها مطرح کرد.از نظر او بند (س) به مفهوم سرنگونی یا همان ساعت (سین) بود او در نشست عمومی در توضیح این بند گفت:تا زمانیکه شما فردیت و جنسیت خود را از ذهن و روحتان پاک نکنید قادر به سرنگونی رژیم ایران نخواهید شد بنابر این باید تلاش کنید و هر چه زودتر این دو مانع پیروزی را از سر راهتان بردارید تا سرنگونی رژیم نزدیک شود.
انجمن نجات شاخه آذربايجانغربي