با سلام بر تمام انسان های آزاده
و با سلام بر شما اسیران در زنجیر فرقه رجوی من منصور تنهایی از اعضای سابق مجاهدین هستم. در سال 65 در منطقه عملیاتی، هنگام درگیری با متجاوزین و اشغالگران به اسارت نیروهای صدام درآمدم و به اردوگاه اسرا منتقل شدم هر چند فشار روحی و جسمی آنجا طاقت فرسا بود ولی بعدها متوجه شدم که آنجا بهتر از اردوگاه اشرف بود. وقتی به اسارت نیروهای عراقی در آمدم به اصطلاح کله ام بوی قورمه سبزی می داد با فریب ها و شگردهای سازمان مجاهدین و وعده های دروغین سران سازمان مثل مهدی ابریشمچی وقتی به سراغ ما اسرا در اردوگاههای عراقی آمدند تا با فریبکاری و دغل بازی ما را به اشرف ببرند چندان آشنا نبودم ابریشمچی می گفت ما ایرانی هستیم امسال به ایران خواهیم رفت و رژیم را سرنگون می کنیم!! من به همراه 20 الی 25 پذیرفتیم تا به اشرف برویم زیرا تحت فشار نیروهای صدام بودیم هر لحظه جان ما در خطر بود. حدود 16 سال در اشرف در واقع برده رجوی و مریم بودم. فشارهای روحی و جسمی در اشرف خیلی زیاد بود به ریز و جزئیات آنها در خاطراتم تحت عنوان قلعه اشرف که در سایت انجمن نجات درج شده است اشاره کردم. همه افرادی که در قلعه اشرف بسر برده و یا هم اکنون در آنجا گرفتار هستند فشارها و آزارها را لمس کرده اند فقط به نکته ای اشاره می کنم وقتی یکسری مشکلات و تناقض ها را در مناسبات مجاهدین دیدم و اینکه سران مجاهدین به تناقض های وحشتناکشان در حرف و عمل اهمیت نمی دادند و برخوردهای فاشیستی با نفرات داخل اشرف را ادامه می دادند به صراحت به سران مجاهدین گفتم من از شما نیستم سران سازمان بی درنگ مرا به یگان مستقل انتقال دادند. هر چند حرف های ناگفته زیاد داشتم ولی در هر حال یگان مستقل بهتر از شرایط قبلی بود تا اینکه سالها بعد وقتی رژیم صدام سرنگون شد و حصارهای ذهنی و فیزیکی مجاهدین کمی سست شد به خودم آمدم تصمیم گرفتم از جهنم اشرف بیرون بیایم در نهایت موفق هم شدم. البته خروج از دیوارهای آهنین قلعه اشرف به سادگی اتفاق نیافتاد زیرا طی شب های طولانی فرماندهان سازمان به سراغم می آمدند تحت فشارم میگذاشتند تا مرا وادار کنند در اشرف بمانم و آنجا بپوسم یا طوری با من مناسباتشان را تنظیم می کردند که مانع خروجم شوند ولی چون تصمیم نهایی ام را گرفته بودم تا به هر بهایی شده است از اشرف خارج شوم کسی نتوانست جلوی مرا بگیرد بالاخره از سازمان جهنمی مجاهدین جدا شدم امیدوارم بقیه دوستانم که در اشرف بسر میبرند هر چه زودتر از جهنم اشرف فرار کنند و عمر باقی را با خوشی و خرمی بگذرانند. (انشا الله)
در حال حاضر زن و بچه دارم زندگی راحت و خوشی را پشت سر می گذارم. وقتی در آبان ماه امسال تصمیم گرفتم به اشرف بروم تا با روشنگری و اطلاع رسانی بر ذهنیت دوستان تحت اسارت تاثیر بگذارم و آنان را از جهنم اشرف نجات دهم از شادی در پوست خود نمی گنجیدم. به سوی قلعه اشرف
غروب یکی از روزهای آبان ماه به سمت مرز عراق حرکت کردم در راه به فکر زن و بچه ام بودم که با اندوه از هم جدا شدیم. طی روزهای اخیر به دلیل مواضع احمقانه رهبر عقیدتی مجاهدین سرنوشت دوستانم در اشرف مرا نگران و دلواپس کرده است رهایی و نجات آنها از جهنمی که رجوی در اشرف برایشان ساخته مسئولیت من نیز است تا آنها مثل من و خیل بیشمار جدا شدگان از جهنم اشرف نجات یابند این موضوع باعث شد تا سختی سفر و دوری از اعضای خانواده ام همسر و فرزندم را به جان بخرم و راهی اشرف شوم. وقتی یکی از دوستان قدیمی جدا شده را طی سفر دیدم که او نیز راهی عراق است و در صدد نجات افراد مستقر در قلعه اشرف خیلی خوشحال شدم. از اینکه من و سایر جدا شدگان از جهنم اشرف رها شدیم شاد بودم حس خوبی داشتم. هر چند مسیر طولانی و خسته کننده بود اما برای من مهم نبود. بیشتر اوقات در این فکر بودم چگونه با همرزمان سابقم در اشرف حرف بزنم تا آنان را که مدام تحت شستشوی ذهنی قرار دارند آگاه کنم به کانون گرم خانواده بازگردند. وقتی به مرز رسیدیم هوا گرم بود گرد و خاک آزارم میداد احساس کردم دوباره به جهنم اشرف وارد شدم. باز خاطرات تلخ بر من هجوم آوردند. به خودم گفتم نشست های خسته کننده و الکی دوباره در اشرف تکرار می شود قیافه مسعود رجوی با آن ژست های مسخره اش در اشرف را به یاد آوردم حالم به هم خورد. اولین شب در کنار قلعه اشرف
هنگام استراحت افکارم مغشوش بود اگر سران مجاهدین بفهمند چند قدمی آنها در اشرف هستیم ممکن است به ما هجوم آورده با زور و اجبار ما را به جهنم اشرف ببرند چنین خیالاتی مرا دچار هراس می کرد. تا اینکه صبح شد درب اصلی و ورودی قرارگاه را از نزدیک دیدم اطراف خودم را نگاه کردم چیز خاصی مشاهده نمی شد متوجه شدم که آن قرارگاه سابق اشرف دیگر وجود ندارد. یعنی در یک کیلومتری اطراف قرارگاه کسی یا پرنده ای پر نمیزد انگار اشرف قبرستان و جای مردگان است دیگر از گشت سواره مجاهدین و نگهبانان آنان خبری نیست. غیر از نیروهای عراقی کسی یا پرنده ای پر نمی زد. سکوت مطلق در قلعه اشرف حکمفرما بود به خودم گفتم نباید فرصت را از دست داد سریع پشت بلندگو رفتم کمی حرف زدم پیام رهایی را در گوش اسیران اشرف زمزمه کردم. بعد از پایان سخنانم حس کردم ترس از سران تروریست، خشن و بیرحم مجاهدین هنوز در وجودم سایه افکنده است سوالاتی در ذهنم فوران می کرد شاید آنها بیایند و مرا همینجا بکشند.
واقعیت این بود که در اولین روز افکارم مغشوش بود. سران مجاهدین بیرحم و تروریست های خشن هستند. در این خیال بودم آنها ممکن است همین حالا یا روزهای بعد به سراغم بیایند و به دلیل پیام روشنگرانه ام مرا تعیین تکلیف کنند. به همین دلیل وقتی شب فرا رسید در اطراف استراحتگاه قدم زدم اطراف قرارگاه را چک کردم مبادا تروریست های مجاهدین غافلگیرمان کنند هنوز باور نمی کردم اشرف چنین وضعیتی پیدا کرده است هیچ موقع اشرف را اینگونه در سکوت مرگبار ندیده بودم البته گاهی صدای بلندگو می آمد. ولی زمانی که من در اشرف بودم در واقع آنجا یک شهر به حساب می آمد زیرا رفت و آمد بسیاری در قرارگاه مشاهده می شد حتی درب اصلی همیشه شلوغ بود از کارگر تا متخصص در رفت و آمد بودند و کسی در اشرف جرئت نداشت به اصطلاح نفس زیادی بکشد یا داد و بیداد کند زیرا سران تروریست مجاهدین سریع به سراغش می آمدند و تعیین تکلیف می کردند اما هم اکنون سربازهای عراقی شوخی می کنند و می خندند از سران مجاهدین خبری نیست مثل اینکه آنان در سوراخ های خودشان لمیده اند و از ترس صدایشان در نمی آید اینبار صداهای دیگری به گوش می رسد صدای خانواده ها که مسعود رجوی را با فریاد مخاطب خویش قرار داده اند و از اینکه فرزندانشان را در اشرف اسیر کرده است وی را سرزنش می کنند دوباره شک می کنم شاید خواب می بینم! هنوز که هنوز است اثرات منفی و دردناک روزهای اقامتم در قلعه اشرف در ذهن و روانم از بین نرفته است. براستی خواب می بینم؟ قلعه اشرف به گورستان مردگان مبدل شده است رهبر بیرحم اشرفیان در سوراخ موشی پنهان گشته است. همان رهبری که در پناه صدام کثیف عربده سر می داد. هر چند در این نوشتار نمی توانم زیاد توصیف کنم که قرارگاه قبلی و وضعیت فعلی آن چه فرقی کرده ولی واقعیت برایم روشن شد آن همه تحلیل آن همه وعده های رهبران سازمان فریبکاری بیش نبود. به یاد دارم وقتی عبدالله اوجلان (رهبر حزب PKK ترکیه) را نیروهای امنیتی ترک گرفتند رجوی در نشست جمعی علناً گفت هر کسی با آمریکا باشد آخرش همین وضعیت به سراغش می آید مثل اوجالان دستگیر می شود و در نهایت حزب کارگران کردستان ترکیه منحل خواهد شد، بر عکس سازمان ما همیشه پایدار می ماند چون ضد امریکایی است همه او را یکپارچه تشویق کردند که رهبرمان رجوی چقدر آرمانگراست و با صداقت!! حال جناب مسعود ضد امریکایی برای حفظ جان کثیف خویش سالهاست که در یوزگی امریکائیها را می کند جاسوسی آنها اقتخارش است و آلت فعل حقیر امریکائیها شده است. به یاد دارم مسعود رجوی می گفت وقتی رهبر یک سازمان (اوجالان) خیانت کند بقیه حزب متلاشی می شود تحلیل می کرد که عبدالله اوجالان باید خودکشی می کرد تا پیروانش از وی درس عبرت بگیرند!! حال مسعود و مریم رجوی در برابر چشمان همه مردمان روزگار خویش بیشرمانه و حقیرانه پادوهای کم ارزش سربازان و سیاستمداران امریکایی شده اند. هر چند چندان برای امریکائیها علیرغم همه دریوزگی ها و خوش خدمتی های آشکار و پنهانشان که برای امپریالیست های امریکایی کردند خیلی اهمیتی ندارند و چنین خوار شدند.
ادامه دارد …