سوالی ازهمتای شعبان بی مخ
« عباس نوین روزگار کجاست ؟»
میترا یوسفی، بیست و سوم اوت 2006
از تصادفات حیرت انگیز روزگار « شعبان » جعفری، معروف به شعبان بی مخ، درست روز 28 مرداد می میرد تا یادآور جنایت هولناکی شود که به طور انکارناپذیری مرتکب گردید. چه از نظر اجتماعی، برعلیه نهضت دکترمصدق کبیر و چه فردی، چاقوکشیدن بر رادمرد از یادنرفتنی، دکترفاطمی، یار و همراه دکتر مصدق. به این جهت است که برخلاف شایستگی عفت قلم، می توان او را به القابی ( که شایسته اش بود ) نامید.
شعبان کباده کش زورخانه، که به شهادت معتبرترین خبرگزاری ها، ساده لوحانه و یا نفس کش طلبانه، می خواست نام فامیل تاج بخش را برگزیند و حالیش کردند که ازآن خبرها نیست! (اسمش را نمی توان آورد، اگر چه عملش را انجام داده باشی). هرچند او مظهری نمایشی از آن شکست تلخ برپا خاستن ملت ایران بود و این جور قلدرها و نفس کش طلب ها، بدون پشتوانه و پشتگرمی، نفس! نخواهند کشید و بزرگتر از اوها! صحنه گردان چنان نمایشات هولناکی بودند.
آری، حضور و عبور چنین اعجوبه هایی، همتایانش را تداعی می کند که یکی را بسیار کوشیدیم ، چون فرشتگان با تجربه بر او ظهور کردیم، بلکه از سقوطی چنان، نجات دهیم. دریغا میسر نشد و ذره همت لازم را هم نداشت و در خدمت دشمن میهن و فرزندانش شانه بر خاک کشید. خوشا دشمنی بی مُلک و ملاء!
باری، دراین ردیف ابوالقاسم(محسن) رضایی، لقب – رئیس شهربانی رجوی – گرفت. به کنایه حضور مکرر رئیس شهربانی شاه به خانه و آزار خانواده رضایی، وآنک بازمانده صدیقه رضایی و برادرانش، خود درخدمت رجوی، دژخیمی دیگر و عامل رسوای آزار ناراضیان فرقه رجوی گشت.
اما دراینجا روی سخن ما با« پهلوان » وارونه یی است که در فقر نام ونشان لازم و کافی، دست بدامان خاطره ی تابناک « تختی » پهلوان ایران و جهان می گردد.
ما می دانیم که میزان « پهلوانی » طرف مورد بحث درحوالی حومه ی پاریس چگونه و در بیابان عراق تا کجا بود و مسند آن وزارت ورزش وعده داده شده، برهیچ و پوچ استوار است واعتبارش به اندازه ی همان بازوبند جعلی که بسان آبرو و شرف خویش، هزار بار به رجوی ها تقدیم کرده و تهی و خالی گشته است. راستی به کدامین ادعا؟ آیا تختی بازوبندی به او سپرده بود تا مسبب تجاوز کودکان بی گناه فرزندان اعضاء ( بردگان ) رجوی، بانی آتش زدن « ندا حسنی » و قاتل « سعید نوروزی » را دستخوش دهد؟ حاشا که روح پهلوان جاوید از این توطئه و اعمال ننگین بری و مصون است.
اما ما به مسخره، برای طی سلسله ی اداری و رسمی، همان مسند وزارت را قبول می کنیم و از وزیر ورزش رجوی ها می پرسیم « عباس نوین روزگار » کجاست؟ چه بلایی برسرش آورده اید؟ بکدامین گناه عاق شده و ازچشم رئیس جمهور عشوه گر افتاده است؟ چگونه است که علیرغم قحط الرجال، در اعلامیه های کذایی ورزشکاران! نام او ذکرنمی شود؟ سابقه فعالیت های عباس نوین روزگار خیلی جدی تر از آن عروسک هایی که بنام ورزشکار باد می کردید ( ازجمله فرزانه کمانگیر که ورزشکار خواندش، هو کردن ورزش و ورزشکار است) در تاریخ ورزش ایران ثبت شده است.