نامه ای آرش صامتی پور برای آقای مسعود خدابنده
آقا مسعود عزیز سلام
آقا جان بالاخره کار خودتون رو کردید و صدای قمر خانوم در اومد! همش منتظر بودم ببینم جیغ بنفش فرقه کی بصدا در می آید که بوانیم و بخندیم.
می دانید و می دانم که شدیدا وحشت داشتند از یکصدایی جداشدگان چه در ایران اینتر لینک و چه در انجمن های دیگر در سراسر جهان و چه در انجمن نجات.
حالا هم با فلاکت و لحنی که بخوبی استیصال و ناله ی الرحمن از آن بلند است در برابر نامه های شما به دبیرکل کانون هابیلیان آه و فغان سر داده اند. می دانستم که بالاخره حرفی خواهند زد اما شدت جراحت وارده را نمی دانستم تا خودشان دست رو کردند و جای زخم را به همه نشان دادند که ببین آه…
می دانید… هرچه می گذرد من و دوستانم بیشتر به عمق جنایات رجوی ها علیه مردم ایران پی می بریم. گاهی حتا طاقت شنیدن را از دست می دهم و فقط سری بالا می گیرم و خدا را که شاهد و ناظر است به یاری طلب می کنم.
من زندان بوده ام آقای خدابنده. به یمن فریب بزرگ رجوی. ولی گاهی هم از خودم می پرسم فریب رجوی به جای خود…نقش آرش در قبال این فریب چه بود؟ یک قربانی چشم و گوش بسته؟
خیر دوست من… من هم مقصرم. در برابر خانواده و دیگرانی که به نیابت از گروه رجوی نسبت به آنان ظلم روا داشته ام. چرا که من انسانم و دارای اختیار و با اختیار راه کذایی را برگزیده بودم و باید در برابر خداوند مسئول باشم در قبال آنچه کرده ام.
من مسئولم در قبال خانواده ی خودم. در قبال خانواده ی محترم هاشمی نژاد. و سازمان می خواهد من و تو اینها را به زبان نیاوریم چرا که این دیگر یک بحث سیاسی نیست که همه می دانند من و تو و دیگران شاید اختلافات عقیدتی و فکری زیادی با هاشمی نژاد داشته باشیم اما اینجا ی کار یک اعتقاد بیشتر نمی ماند و آن اعتقاد به مسئول بودن انسان در قبال اعمالش است.
می خواهم روی سخنم را به گروگان های رجوی هم در اشرف و هم در کمپ ( که هنوز آنها را گروگان فکری و عقیدتی فرقه می دانم) باشد. من شجاعت مسعود خدابنده را تحسین می کنم. و کاش خداوند هم به من این شجاعت را اعطا کند تا سر یک میز با کسانی که به دست خود من در جریان فعالیتم مجروح شده اند بنشینم و رودر رو حرف بزنم و سهم خودم از این جریان را بپذیرم.
فرق نمی کند من و تو مال کدام دسته و کدام پایگاه فکری هستیم. مهم تر از آن اینک نقش واقعی ما در جریان اعمال تروریستی این فرقه است. آنچه من – آرش – انجام داده ام.
آقا مسعود عزیز. این نامه را سرگشاده نوشتم تا همه بدانند که تنها دم زدن از اینکه من هم قربانی رجوی و فرقه ی او هستم کافی نیست… این قربانی بودن بجای خود…من که یک انسان هستم و دارای اختیار و آزادی وظیفه دارم نقش خودم ( چه کم و چه زیاد) را در آبیاری علف هرزه ای بنام سازمان مجاهدین خلق را بپذیرم. وظیفه دارم قبول کنم که به سادگی عمله ی ظلم رجوی و ابزار او برای زخم زدن بر پیکر مردم ایران شدم.
مدتها بود این حرفها روی دلم سنگینی می کرد. می خواستم بگویم و تاکید کنم که همه ی اعضای فرقه در قبال اعمالشان مسئولند. وقوف به این امر بسیار راهگشا است و برای من گریختن از این حرفها سر فرو کردن در برف بود.
برایتان آرزوی موفقیت دارم.