نکته بعدی! از هزاران
احسان توکلی، لندن، دهم نوامبر 2006
آقای هاشمی نژاد سلام مرا بپذیرید.
مطالبی را که در نامه هایتان می نویسید دنبال میکنم. بویژه اشاره شما به کشیدن دیوار توسط فرقه برای جداکردن نیروها و ممانعت آنان از ورود به بحثها و دنیای آزاد بسیار جالب بود.
در نامه ای که برای آقای مسعود خدابنده در تاریخ بیست و پنجم اکتبر با عنوان یک نکته از هزاران نوشته بودید، اشاره ای هم به نامه من داشتید که از چند جهت با شما هم عقیده نیستم.
اول اینکه مایل بودم که با شما مستقیما وارد یک دیالوگ و گفتگو گردم تا شاید بتوانم از آن طریق به تعدادی از سئوالات ذهنیم پاسخ گویم.
تمایل من برای دیالوگ با شما، بیشتر به این خاطر بود که شما مسائل را از زاویه دیگری مینگرید.( نگرشی جدا از اپوزیسیون معمول)
این نوع نگرش می توانست مرا در جهت شناختن موارد سیاسی درگیر! بیشتر کمک کند. متاسفانه در این مرحله شانس با من یار نبود و گویا شما بیشتر ترجیح می دهید که بجای پاسخگوئی به سئوالاتی که مخاطبینتان از شما می نمایند، نظرات ویژه خود را در موارد گوناگون مطرح کنید وفقط به سئوالات مشخصی پاسخ گوئید.
امیدوارم که حدسم درست نباشد زیرا به نظر من عدم پاسخگوئی به سئوالات با هر توجیهی که باشد راه را برای دیالوگ و گفتگو و تبادل نظر می بندد و بیشتر ذهن ما را بدان مشغول میکند که:
چه کسی و با چه منظوری و با چه انگیزه و خط سیاسی این سئوال را مطرح کرده است ؟
آنگاه برای جواب به این سئوال می بایست در درجه اول فرد مذکور را بشناسیم و منظور او را دریابیم و… بعد هم پاسخی به او بدهیم که در شکل خوشبینانه آن ،بیشتر در جهت متقاعد کردن او بکار میرود و نه در جهت روشن کردن و آگاهی بخشی و بیان واقعیات.
دوست گرامی
حتما مطلع هستید که هیچ سازمان سیاسی با شعار خشونت و ترور، خیانت،مزدوری و… فعالیتهایش را آغاز نمی نماید.سازمانهای خشونت طلب و تروریست در بستر و زمینه مناسبی که برایشان بوجود می آید ( خشونت های چماقداری و مظلوم نمائی مجاهدین رشد مینمایند و برای عملیاتشان مشروعیت و یا بهتر بگویم توجیه کسب مینمایند.
آقای هاشمی نژاد اگر شما فقط خشونت و ترور را به عنوان بالاترین جرم فرقه میدانید ، باید بگویم که اینجانب زخم های عمیقتری از این سازمان تروریستی برداشته ام که بنظرم در بعد اجتماعی آن بسیار دردناک می باشد..
خیانت به اعتماد جوانان پاک و معصومی که تمامی دار و ندار خود را در طبق اخلاص نهادند و با پای سر در خدمت فرقه در آمدند ، بسیار شکننده تر و وحشتناکتر از هر ضربه دیگری بر روح و روان بازماندگان و خانواده های مجاهدین اعدام شده سنگینی می کند.
ولی با شما در مورد آنچه که از انسان به عنوان نتیجه اعمالش می ماند کاملا هم عقیده هستم. برای تجدید نظر دوباره به مطالب خودتان بر می گردم.
اما آن چه باعث می شود تا برخی ماهیت تروریستی این گونه اعمال را نبینند و آن را تلاش برای آزادی و عدالت اجتماعی بنامند!! ،اگر بر اساس غرض ورزیهای خاص نباشد ، یقیناً به دلیل تعلقات عاطفی به افراد و همچنین به سابقه ای است که خود در سازمان داشته اند ، با این توهم که گویی انحرافات سازمان از زمانی آغاز شده است که آنها از آن جدا شده اند.
این همه به این معنی نیست که اعتقاد داشته باشیم مطلقاً صداقتی در میان اعضای مجاهدین و یا کسانی که اعدام شده اند وجود نداشته است ، اما آنچه از انسان باقی می ماند نتیجه عملش است و مگر غیر از این است که نتیجه اعمال آن قربانیان، با کارنامه سراسر خشونت گروه رجوی پیوند خورده است؟
در همین زمینه حرفهایی است که می دانم برای وابستگان و خانواده این افراد ممکن است دردناک و غیرقابل تحمل باشد، که آن را می گذارم و می گذرم.
از دو خط پائین مطالبتان که توجه به دردناک بودن و غیرتحمل بودن موضوع کرده اید سپاسگذارم.
در دنباله مطالبتان به این موضوع اشاره کرده اید که:
” اگرچه پدر من به دست منافقین به شهادت رسید ، اما تعدادی از اقوام و دوستان بسیار نزدیک من نیز پس از این حوادث به دلیل جرائم تروریستی مجازات و اعدام شدند، از جمله امیر(محمد رضا) شریف رازی – پسرخاله ام- که از فعالین زمان شاه و افراد مؤثر گروه بود ، همچنین نزدیکان من در تشکیلات بودند که رهبران سازمان به خوبی از آن مطلع هستند و بنا بر این ، از دور دستی بر آتش نداشته و برخی از اظهارات و سخنان که در این رابطه می شود، برای من قابل درک و فهم است.
آقای هاشمی نژاد
متاسفانه شما هم از نزدیک با این فاجعه سیاسی درگیر بوده اید و با خانواده هائی که خود عزیزی را از دست داده اند از نزدیک برخورد داشته اید.
می توانید بطور مثال بفرمائید که اگر خانواده قاتل پدرتان ( هادی علویان) به شما مراجعه می کرد و طلب بخشش از شما می نمود و شما بر فرض می توانستید در آن زمان برای نجات قاتل پدرتان نقشی داشته باشید، چه عکس العملی نشان میدادید?
دوست گرامی
مسئله اعتمادهای غارت شده توسط فرقه ای است که از خون جوانان ما مانند خفاش تغذیه مینماید تا چند صباحی زنده بماند.
مسئله آرزوهای پرپرشده جوانانی است که با عشق به مردم در دل خروارها خاک آرمیده اند و اگر امروز می بودند با مردم و در خدمت مردم قرار می گرفتند.
دیوارها برداشته خواهدشد.رابطه ها که تنها راه رسیدن به واقعیت و رسیدن به جامعه ای مدنیست، با ما و حتی بدون ماهم، برقرار خواهدشد.
آنچه که میماند نقش من و شما در ایجاد این روابط انسانی بدور از کینه و عداوت در ایرانی برای همه، با همان معیار آزادی و عدالت اجتماعی خواهد بود.