تنها قلم است که می ماند
مهدی خوشحال، یازدهم نوامبر 2006
اولین بار که دوست عزیزم آقای محمدحسین سبحانی را دیدم، در شهر کلن آلمان و در کنار رودخانه این شهر بود. او همچنان که با ترس و اضطراب به اطرافش نگاه می کرد و حرف می زد، بر دو موضوع حساسیت بیشتری داشت. اول از تاریکخانه ای حرف می زد که 9 سال تمام عمرش را در آن تاریکخانه سپری کرده بود و دوم از گمشده ای به نام سارا دخترش، حرف می زد و اصرار داشت تا هر چه سریعتر او را بیابد. سبحانی پس از مدت کوتاهی شانس یاری اش کرد و ضمن یافتن دختر گمشده اش، به تاریکخانه بغداد پرداخت و آنچنان این تاریکخانه را باز کرد که باعث شگفتی و بیداری بسیاری از هموطنان ایرانی شد.
طی چند سالی که با سبحانی دوستی و همکاری نزدیک داشتم و در این رابطه از مسایل خصوصی گرفته تا کارهای سیاسی و تجارب دیگر با هم گفت و گو می کردیم، آخرین بار که ایشان را دیدم حرفش حول و حوش قلم دور می زد. یعنی این که قربانیان تروریسم بهترین و کاراترین ابزار مشروعی که می توانند به دست بگیرند و از خود دفاع و دشمن را رسواتر کنند، قلم است و دیگر هیچ. طبعاً این تز مورد موافقت من نیز بود.
همچنین آقای سبحانی در فحوای کلام و رنج نامه اش که هر از گاهی ناچار به بیان و تکرار آن ها می شد، سری به تاریکخانه بغداد می زد و موردی را مطرح می کرد که برای من بسیار جالب بود. او نقل می کرد، یکی از روزها که در زندان مجاهدین به سر می بردم، زندانبان نزد من آمد و کتابی را به من نشان داد و با تحکم رو به من گفت، می بینی اضداد ما چه کارهایی علیه ما می کنند، حال چطور انتظار داری که ما شما را از زندان آزاد کنیم؟! سبحانی ادامه داد، در آن عصر تاریکی و نا امیدی، آن کتابی که زندانبان نشانم داد و من هرگز محتوایش را ندیدم بلکه تنها برای اولین بار نام نویسنده اش را از زبان زندانبان شنیدم، برای من روزنه امیدی به سمت روشنایی بود.
این کاملاً درست بود. سبحانی جوهر مطلب را علیرغم این که در صف مقابل دشمنش نبود، گرفته بود. گرفته بود که اگر چراغی بتواند زوایای تاریک تر تاریکخانه بغداد را روشن کند، قلم خواهد بود و ولاغیر.
سرانجام سبحانی خود بدل به قلم شد اگرچه این کار برای نیروهای جداشده از تروریسم که روزگاری ضد قلم و قلم فرسایی بودند، بسا سخت و طاقت قرسا بود، اما چاره کار جز این نبود.
مورد دیگر در باب قلم یکی دیگر از دوستان و رهاشدگان نقل می کرد. او گفت، یکی از روزها سرکرده تروریسم همه اعضایش را به نشستی جمعی فراخواند و انگار کشف عظیمی کرده باشد، بر روی میز آهنی خود یک چمدان قرار داد و سپس محتوای چمدان را بر روی میزش تلمبار کرد و شروع کرد به ترساندن اعضاء و توضیحات اضافه که این ها و نویسندگان این کتاب ها روزگاری در صف شما بودند و حال با نوشتن چنین کتاب هایی دارند به سرِ ما ضربه می زنند در حالی که ضربه به سر یعنی ضربه سیاسی و ضربه سیاسی قابل ترمیم نیست، ولی دشمن بیرونی ما تنها به بدنه ما ضربه می زند و ضربه به پایین، هم قابل ترمیم و هم نیروساز است.
رهبری سازمان سپس ماحصل هر کتاب و تلفاتی که آن کتاب ها از سازمان می گرفته را تشریح کرد و ادامه داد، هر کدام از این کتاب ها صد نفر کادر و صدها هزار دلار برای ما هزینه دارد.
رهبری سازمان اگرچه کم، اما زیاد نگفت. او کارکرد و تلفاتی که از طریق قلم مخالفینش پرداخته بود، کاملاً اشراف داشت. او نیک می دانست که برای نیروهای مطیع و فرمانبر و جاهل که از عقل و خرد گریزانند، قلم بزرگترین دشمن و خنثی کننده باورهای کهنه و مخرب است.
قلم و آن چه که می نویسد، اگر مثبت و مفید هم نباشد، به هر حال برای نیروهای اهل خشونت که یگانه راه حل مسایل و مشکلات جهان را خشونت و خشونت مقدس می پندارند، قلم خود به خود، نافی آن است و گزینه دیگری را پیشنهاد می کند. این گزینه، ضمن این که راه حل غیر از خشونت را پیشنهاد می کند، برای نیروهایی که روزگاری تخریب می کردند و تخریب می شدند، ترمیم شونده و تکامل بخش است.
به هر حال در تکامل راهی که جداشدگان از تروریسم آمده اند، کانون قلم تاسیس شد و این کانون مبنای کارش را بر اساس قلم و آن چه که قلم می نویسد قرار داده است. قلم اگر چه در گذشته و تمامی سال های فعالیت جداشدگان از تروریسم، کار می کرد، اما محور و هدف غایی فعالیت ها نبود و ارزش و کارکرد قلم آن طور که امروز می فهمیم، نبود. با آرزوی این که قلم و کانون قلم بتواند تمامی کمبودها و کاستی های مبارزات رهاشدگان از تروریسم را جبران کند، همچنین آرزو می کنم این کانون بتواند راهگشای راهی نوین و پر رهرو باشد.
پایان