نقش انقلاب ایدئولوژیک در تثبیت فرقه رجوی: بسیاری معتقدند که از ابتدای سال۷۰ تشکیلات مجاهدین دیگر نه یک سازمان که فرقهای است در بسته و نهتنها هیچ گونه رأیگیری و مشروعیت در آن جایی ندارد که به شدت ضدانتخابات و نظرخواهی است و به تمام مسائل خصوصی و فردی اعضا نظارت دارد و در آنها دخالت میکند. آنچنان که پس از «انقلاب ایدئولوژیک» دیگر دست کسی به مسعود رجوی نمیرسد.
مرحله بعدی انقلاب ایدئولوژیک حذف رقیبان مدرن سازمان بود. مسعود باید تقصیر شکستها را به گردن کسی میانداخت و آنها را از مقابل خود بر میداشت. حذف علی زرکش نمونه این مساله است.
سازمان مساله استثمار رده یا مسوولیت را مطرح کرد. یعنی علی زرکش به ناحق به رده جانشینی رجوی رسیده و به ناحق این سمت را اشغال کرده است. با این مقدمهچینی مسؤولیت تمام شکستها را به گردن علی زرکش که آن زمان نفر دوم سازمان بود، انداخت.
پس از آن انقلاب ایدئولوژیک برآمده از شکست عملیات فروغ جاویدان بود. مسعود رجوی طی تحلیلی روی یک تابلو وعده داد که تا تهران سه خیز بیشتر نداریم: گام اول، کرمانشاه، گام دوم، همدان و گام سوم، تهران.
برای کسی که الفبای مسائل نظامی را میدانست این مساله بسیار مضحک میتوانست باشد. آنها به واقع چگونه میخواستند از روی جاده به تهران برسند؟ رجوی بعد از پذیرفتن قطعنامه تحلیل کرده بود که اول همدان بعدا تهران یا «امروز مهران، فردا تهران» و یک نقشه بزرگ ایران نصب میکند و از روی نقشه میگوید: قرار است به تهران برویم و حکومت ایران وضعیتی ندارد که تا عید۱۳۶۸ دوام بیاورد.
او تحلیل کرده بود که ایران بعد از پذیرش قطعنامه دیگر توان بسیج نیرو ندارد و با یک حمله حتی از روی جاده میتوان بدون هیچ مقابلهای به تهران رسید.
رجوی خودش در جلسه توجیه این عملیات گفته بود: ابتدا میخواستیم یک استان را بگیریم بعد گفتیم چرا تهران نه؟ تصمیم گرفتیم به تهران برویم.
امروز با نگاهی به این سخنان جنبه طنز در آنها واضح و آشکار به نظر میرسد. در عرض دو یا سه روز تمام نیروهای سازمان که از سراسر دنیا طی یک فراخوان بسیج شده بودند نابود شدند و در حالی که تمام تجهیزات و وسایل آنها آکبند بود، کنار جاده ریخته شده یا از بین رفته بود، بسیاری از نیروهای آنها حتی طرز کار با آن وسایل را نمیدانستند و با آن ابزارهای جنگی کار نکرده بودند. در جاده اسلامآباد و گردنه معروف آن، جنازهها اعم از دختر و پسر کنار جاده ریخته بود، آن چنان که انسان از دیدن آن صحنهها متاثر میشد. در این طریقت، رجوی بدهکار اصلی بود.
صرفا یک فرقه میتوانست چشم بسته، دست به چنین عملیات کوری بزند وگرنه برای هر کسی که با الفبای جنگ آشنا بود معلوم بود که فتح تهران آن هم از روی جاده حماقتی بیش نیست. رجوی این تحلیل را کرده بود که اگر اکنون اقدام نکنیم فردا دیر است زیرا اگر بین ایران و عراق صلح میشد آنها دیگر نمیتوانستند نیرویی موثر در عراق باقی بمانند. این چنین بود که تصمیم گرفتند آخرین تلاش خود را بکنند و یک بار دیگر کل سازمان را به صحنه بفرستند.
رجوی تحلیل کرده بود که پذیرش قطعنامه رزمندگان ایران را به هم ریخته و اکنون باید کار ایران را یکسره کرد چراکه ایران دیگر نیروی جنگی ندارد که جبههها را تامین کند. رجوی بر این گمان بود که عراق همزمان با قطعنامه، فاو و جزایر مجنون را پس گرفته و ملت ایران از جنگ خسته شده، همه مخالف جنگ هستند و کسی در آن شرایط به جبهه نمیآید و کسانی که در جبهه هستند نیز به زور آمدهاند و از لحاظ نظامی تعادل خود را از دست داده است و از نظر سیاسی نیز در انزوای بینالمللی به سر میبرد.
او شیادانه میگفت که در عملیات مهران حضرت علی (ع) به کمک ما آمد و در این عملیات نیز حضرت محمد(ص) و امام حسین(ع) به کمک میآیند: اول کرمانشاه، بعد همدان و سپس تهران.
البته او این تحلیل را داشت که اگر شکست هم بخورد تأثیرش آنقدر زیاد است که باعث برپایی قیام میشود، زیرا حکومت ایران وضعیتی ندارد که تا عید دوام بیاورد. رجوی معتقد بود که آنها وضعیتی مانند ۳۰ خرداد دارند و باید تن به این کار دهند و همانگونه که ۳۰ خرداد را اجتنابناپذیر دانسته بود این عملیات را نیز اجتنابناپذیر میدانست.
رجوی تحلیل میکرد که ما عاشوراگونه میرویم. اما موقعیت ما با۳۰ خرداد تفاوت دارد. در آن موقع چشمانداز پیروزی نداشتیم و این بار داریم که خیلی ملموس است. کاری میکنیم که همه دنیا تعجب کند و یک دفعه بفهمند ما در تهران هستیم و امام خمینی دیگر وجود ندارد.
مریم رجوی در این جلسه گفته بود که: ما میخواهیم آنقدر با سرعت برویم که هر کس مجروح شد باید خودش مسالهاش را حل کند و باعث کندی ستون نشود. رجوی سپس با بیحیایی میگوید که اگر کسی حرفی دارد، در میدان آزادی جمعبندی میکنیم.
اما در عمل همه اینها فریبی بیش نبود: نیروهای سازمان- به اصطلاح خودشان ارتش آزادیبخش – هیچ کارایی نداشتند و اکثر نیروها طی عملیات از خستگی از حال رفته بودند. با اینکه توپخانه و هلیکوپترهای عراق از آنها حمایت میکردند و در ابتدای حمله نیز قدری پیشرفت کردند اما در تنگه «چهار زبر» با مقاومت روبهرو شدند.
زخمیهای آنها اگر توانستند عقبنشینی کردند آنها که نتوانستند نیز یا خودکشی کردند و یا اسیر شدند. بسیاری از آنها در حالی که الفبای جنگ را بلد نبودند، در منطقه گم شده و توسط روستاییان دستگیر شده بودند.
این عملیات زاییده فکر مسعود رجوی بود و به قول خودش چارهای نداشت. او نیروها را جمع کرده و مدتها آموزش نظامی داده بود و اکنون باید حرکتی میکرد تا اعضا احساس پوچی و بطالت نکنند. او از موقعیت قطعنامه استفاده کرد و با تحلیلی که گفته شد، حمله را آغاز کرد.
رجوی اسم این استراتژی را گذاشته بود «جنگ آزادیبخش نوین» که به قول خودش تجربه کاملا جدیدی بود و میبایست با حداکثر تهاجم کار جمهوری اسلامی را تمام کند.
او تحلیل میکرد : «حکومت ایران مانند بوکسوری است که ضربات متعددی خورده و گیج است و نمیتواند خود را جمع و جور کند، گاهی کف رینگ میافتد و به زحمت بلند میشود و تماشاچیان را میترساند اما ما باید ضربه نهایی را وارد کنیم که دیگر نتواند بلند شود.»
طراح اصلی عملیات خود رجوی بود و در حالی که بعد از شکست بدهکار اصلی باید خودش میبود اما طبق معمول به تحلیل و فضاسازی پرداخت و مسئله را تئوریزه کرد و تقصیرها را به گردن دیگران انداخت.
بدهکار اصلی به طلبکار اصلی تبدیل شد. قاعدتا همه اعضا باید بهتزده و عصبانی میشدند و صدای اعتراض و انتقاد آنها باید بلند میشد اما در چنان سازمانی و حزبی که به فرقه میمانست این رهبری فرقه بود که به جای استعفا اصل سوم انقلاب ایدئولوژیک را مطرح و اعلام کرد که درعملیات فروغ (مرصاد) اینکه پیروز نشدید دلیل آن این است که شما مستعد و مستحق و لایق پیروزی نبودید زیرا شما تفکر ماتریالیستی دارید و یک انقلاب دیگر لازم است که شما بالا بیایید و لایق پیروزی شوید.
او به این ترتیب خود را در برابر زمینههای مخالفت و اعتراض بیمه کرد. مرحله بعدی انقلاب ایدئولوژیک انقلاب طلاق بود. به دستور رجوی اعلام شد: تا به تهران نرسیدهایم همه زنها را طلاق میدهیم.
این عملیات فقط از یک تشکیلات فرقهای متصور بود، فرقهای که معتقد است باید برویم و با این رفتن به خواست رهبری وصل شویم؛ زیرا اتصال به خود مسعود که امکان نداشت و به اعتقاد او نه تنها یک سروگردن بلکه کیلومترها با سایر افراد فاصله دارد و همه کارهای او تاریخساز است.
با توضیحات فوق و آنچه که بیش از پیش ماهیت رجوی آشکار شده است این است که در می یابیم:
رجوی از همان ابتدا در این فکر بود که رهبری بی چون و چرای سازمان را به چنگ بیاورد و آن را برای خود مادام العمر کند، در این مسیر از هیچ کاری نیز دریغ ننمود، از تخریب موقعیت سازمانی و تشکیلاتی رقیبان گرفته تا حذف فیزیکی آنان ، تمایل فریبکارانه به بنی صدر، تا باقی گذاشتن موسی خیابانی و اشرف ربیعی در ایران و نجات جان خودش و فرار به خارج از کشور، ازدواج با فیروزه بنی صدر و طلاق او، قاپیدن مریم قجر از دست مهدی ابریشمچی، پیش کشیدن بحثهای انقلاب ایدئولوژیک، همه وهمه ازجمله برنامه های او در جهت قبضه کردن کرسی مادام العمر رهبری فرقه بوده است.
او به خوبی می دانست که برای تحقق آرزوهای خود به یک تشکیلات شکاف ناپذیر و بسته نیاز دارد تا بتواند منویات خود را بی هیچ دغدغه ای ساری وجاری نماید. بنابر این قبل ازهر چیز برروی محکم کردن پایه های تشکیلاتی نیروها متمرکز گردید. قطعا با وجود چنین تغییرات بنیادین درمشی و ماهیت سازمان، دیگر نمی توان نام سازمان مجاهدین خلق ایران را بر آن اطلاق نمود، بلکه با توجه به رویکرد و ماهیت منقلب شده آن که دقیقا منطبق برماهیت یک فرقه آنهم به فرقه ای مخوف تبدیل شد.
فرقه ای بسته و درونگرا و مبتنی بر نفاق و دوروئی. این فرقه بر بی اصولی محض بنا نهاده شده است و هیچ یک از اصول اخلاقی، انسانی و انقلابی را به رسمیت نمی شناسد، رهبر خودکامه و مستبد آن همواره به دنبال شیفتگی، ازخود گذشتگی و وفا داری افراد نسبت به خود می باشد بدون اینکه خود حاضر باشد کمترین بهاء را بپردازد، او می خواهد که مریدانش پرستشش کنند.
ساختار هرمی قدرت فرقه رجوی، کپی و به عبارتی عکس برگردان اهرام تشکیلاتی فرقه های بدنام مذهبی و سیاسی اعصار حال و گذشته دنیا می باشد. این ساختار هرمی که شدیدا درونگرا ومعطوف به مرکزمی باشد در اصطلاح جامعه شناسی سیاسی سانترالیزم یعنی مرکز گرا خوانده می شود و سخن از تمرکز قدرت در یک نقطه واحد دارد. سانترالیزم دقیقأ نقطه مقابل فدرالیزم است، فدرالیزم به معنی عدم تمرکز قدرت است و معتقد به نخبه پروری و رهبر پروری به منظور چرخش قدرت می باشد. رجوی که همواره از تقسیم قدرت گریزان بوده و سعی می کرده جایگاه خاص الخاص رهبری و بودن در رأس هرم را برای همیشه از دست رقیبان دورنگه دارد تدابیر فراوانی اندیشید تا فرقه اش به لحاظ نخبه پروری و رهبر پروری کاملا عقیم و نازا گردد ، او می خواست تنها فرعون هرم تشکیلات خود باشد ، او با ایجاد یک دیوارزنانه به گرد خود، بخشهای فوقانی هرم تشکیلات را برای مدعیان احتمالی غیر قابل دسترس نموده و بدینوسیله یک منطقه محرمه و امن برای خود ایجاد نموده است ، منطقه امنی که در واقع با مینهایی بنام خواهران شورای رهبری مین گذاری شده است.
او بدین ترتیب توانست در رأس هرم قدرت جاخوش نماید ، هرمی که بر قاعده اعضاء رده های پایین شامل لایه های کاندید عضویت ، عضو وام جدید ایستاده و استوار است ، بیشترین جمعیت فرقه تعمدا و با شیوه های مختلف در سطح قاعده هرم که پائینترین طبقه آن می باشد، نگه داشته می شوند. وظیفه این طبقه از فرقه انجام کارهای فیزیکی و خدماتی و همچنین شرکت درجنگ و درگیری و کشته و مجروح شدن است. در طبقات فوقانی هرم سلسله مراتب فرماندهان فرقه قرار دارند و وظیفه آنان مراقبت و کنترل لایه های پایین می باشد. هر چه این هرم به سمت بالا میل می کند افراد محدودتر، ویژه تر و برگزیده ترمی شوند، تا آنجا که به طبقه و لایه زنان شورای رهبری می رسد. از آنجا به بعد دیگر منطقه محرومه و منطقه امن رجوی است و نقطه پایان رشد وارتقاء تشکیلاتی مردان می باشد. در حقیقت خط تماس لایه مردان با لایه شورای رهبری آخرین حد نزدیک شدن مردان به رجوی است.
آنچه تا به امروز توانسته رجوی را در جایگاه رهبری فرقه حفظ کند و فرقه اش را علی رغم همه دگرگونیها و رنگ عوض کردن ها زنده و سر پا نگه دارد ، قطعا همین ساختار و هرم تشکیلاتی او بوده است.
رجوی با بهره گیری از اندوخته های سالیان کار تشکیلاتی و نیز با سود جستن از تجارب سایر فرقه ها ، یک تشکیلات شیطانی و مخوف را ایجاد نموده است ، تشکیلاتی با ضوابطی بسیار خشک و دگم که توسط زنان شورای رهبری و از طریق روشهای غیر اخلاقی مغزشوئی و مجاب سازی افراد در کل بدنه فرقه ساری و جاری می شود ، تشکیلاتی که از منظر بیرونی قوی ، منسجم ، منظم و حتی بعضا قابل تقدیر به نظر می رسد اما اگر بخواهیم از درون به آن نگاه کنیم باید بگوییم ، تشکیلاتی است مبتنی بر جهل و بی خبری فراگیر اعضاء و ظلم و دوروئی روز افزون سران آن.
اعضای فرقه به عمد و با حساب و کتاب دقیق و با روش های پیچیده از دنیای بیرون قطع و دور نگه داشته می شوند به نحوی که از دسترسی به اولیه ترین امکانات رسانه ای و ارتباطی مانند رادیو ، روزنامه ، تلفن محرومند ، اینترنت و ماهواره که جای خود دارد ، غالبأ اخبار و اطلاعات غلط و وارونه به آنها داده می شود تا در بیخبری و جهل کامل بمانند ، تا اطاعت پذیرتر و مطیع تر گردند.
اگر اطلاعات و اخبار درست به اعضاء فرقه برسد،اگر چهره واقعی رجوی به افراد نمایانده شود ، اگر سایه سنگین فرماندهان و مراقبان از سر آنها برداشته شود، اگر فقط دنیای آزاد را ببیند ، اگر فقط تلفن و اینترنت و ماهواره آزاد در اختیارشان قرار گیرد دیگر هیچ کس در فرقه نمی ماند ، درب فرقه به خودی خود گل گرفته می شود.
جای بسی شرم و سرخوردگی است که در عصر ارتباطات و آگاهی و آزادی ، فرقه ای چنین بدنام و گستاخ به خرد ، شرافت و کرامت انسانی توهین می کند و آزادی این زیباترین و حیاتی ترین نیاز انسان را تهدید می کند.
و در آخرو در نتیجه در رابطه با شخصیت رجوی بایستی گفت آری: او از همان ابتدا با خیانت به بنیانگذاران و هم قطارانش، راه دروغ و نفاق را در پیش گرفت و در تمام این سالها با وارونه نمائی و وارونه گوئی به حیات نکبت بارش ادامه داده است، با فریب و نیرنگ هزاران دختر و پسر ایرانی را به بهانه خود ساخته مبارزه به عراق کشاند و بسیاری از آنها را فدای مطامع زشت و پلید خود گردانید ، تشکیل حرمسرای شخصی را انقلاب ایئولوژیک خواند ، سال های خیانت و وطن فروشی و جاسوسی برای استخبارات صدام را سالهای مبارزه برای نجات خلق قهرمان نامید ، بعد از سقوط صدام ، نوکری و کاسه لیسی افسران آمریکائی در قرار گاه اشرف را سالهای پایداری اشرف نامید ، برای شکستهایش در عرصه های سیاسی و نظامی مارش پیروزی از تلویزیون فرقه اش پخش کرد و نام بهار پیروزی و فروغ فلان و بهمان رویشان گذاشت. برای نشان دادن حمایت مردم عراق از فرقه اش امضاهای جعلی خرید ، برای تطهیر پول های اسرائیلی و عربستانی و آمریکائی ، شوهای مسخره گلریزان راه انداخت ، برای کشته های پروژه شهید سازی اش نوحه سرائی کرد و اشک تمساح ریخت و برای خروج از اشرف نیز در تلویزیون فرقه مارش پیروزی زد و با دجالیت و پر رویی خاص خودش این شکست استراتژیکش را پیروزی بزرگ خواهد خواند و نام بهار و فروغ را بر آن نهاد به این امید که شاید هنوز هم احمقهایی باشند که تفسیرها و تابلوها و وارونه گوئی هایش را باور کنند.
سزاوار است که این سازمان نام و عنوانی درخور شأن یک فرقه داشته باشد ، نامی که مبین تمامیت ماهیت آن باشد ، فرقه مجاهدین شاید بهترین نام برای سازمانی است که جنایت ، ترور ، جاسوسی و وطن فروشی و همکاسه شدن با دیکتاتور منفوری چون صدام حسین و سر انجام درغلتیدن در آتش حرص و آز و قدرت طلبی و شهوت پرستی سران آن ، آن را بکلی سوزانده است.
گردآوری شده از مقاله های خسرو تهرانی، محمدحسین سبحانی، ابوالفضل فریدونی، مریم سنجابی، ویکی پدیا و تنی چند از جداشده های فرقه رجوی