امروز مصادف است با سالگرد ۱۹ فروردین سال ۱۳۹۰، روزی که به خاطر خیره سری های مسعود رجوی ارتش عراق لشکر کشی بزرگی به کمپ اشرف کرد و تهاجم بزرگ خودش را علیه ساکنان کمپ انجام داد. در طی این عملیات گسترده تلفات سنگینی به افراد مستقر در کمپ اشرف وارد آمد.
من ابتدای آن درگیری از ناحیه پای راست گلوله خوردم و به بیمارستان منتقل شدم و از صحنه خارج شدم زیرا اول تهاجم مجروح شدم، اما بعد از خروج من از صحنه هنوز درگیری شدید ادامه داشت و من اخبار را از مجروحینی که بعد از من به بیمارستان آورده می شدند دنبال می کردم و حدسم این بود که یا همه کشته خواهند شد و یا اینکه آتش بس انجام خواهد گرفت. در آن روز سیاه و نکبت بار تعداد زیادی از ساکنان کمپ اشرف کشته و مجروح شدند، ۳۶ کشته و نزدیک به هزار مجروح و تعدادی مفقود الاثر.
دوستان، تمام عملیات نزدیک به پنج ساعت طول کشید، نیروهای عراقی تا دندان مسلح وارد صحنه شده بودند و ما به فرمان مسعود رجوی کور و کر به میدان شتافته بودیم، با دست خالی و بدون هیچ جان پناهی.
شاید که برایتان این سوال پیش آید که چرا این درگیری پیش آمد؟ آیا این درگیری اجتناب پذیر بود یا نه؟
پاسخ به این سوال ها و سوالات دیگر نیاز به یک نگاه کوتاه و مختصر و البته بسیار فشرده به تاریخچه روابط بین فرقه رجوی و دولت عراق دارد. بعد از سقوط دیکتاتور عراق و بر سر کار آمدن یک دولت جدید در کشور عراق (سال ۲۰۰۲ میلادی) دیگر هیچ چیز سر جای قبلی خودش نبود. صدام حسین سرنگون و نظام سیاسی جدیدی جایگزین شده بود . تمام قراردادها به ویژه قراردادهای فی مابین دولت قبلی با تمام طرف حسابها کنسل و نیاز به بازنگری و تجدید نظر داشت.
در این اثناء هم یکی از طرفین قرارداد با دولت صدام حسین، فرقه مسعود رجوی بود که دیگر دولت جدید به هیچ وجه حاضر به باقی ماندن فرقه رجوی در عراق نبود، زیرا سیاست حاکمیت جدید عدم تخاصم با همسایگان عراق بود، بدین ترتیب حضور فرقه رجوی نقض چنین خواسته ای بود و باید که رجوی از عراق خارج می شد، و همین نیز به سران فرقه بارها و بارها بصورت رسمی ابلاغ شده بود .
از ابتدای بر سرکار آمدن دولت جدید طی چندین بیانیه به ساکنین کمپ اشرف خاطر نشان شده بود که دولت جدید عراق حاضر به پذیرش اهالی کمپ اشرف نیست زیرا حضور فرقه روابط فی مابین بغداد و تهران را به شدت تحت الشعاع قرار می داد، بدین خاطر باید ساکنان کمپ عراق را به سرعت تخلیه می نمودند.
اما به خاطر خیره سری ها و ندانم کاری های مسعود رجوی و جانشین وی یعنی مریم رجوی، در چند نوبت کار به درگیری های شدید کشید که در این درگیری ها که بین ساکنان و پلیس و ارتش عراق به وقوع پیوست، تلفات سنگینی به ساکنان کمپ اشرف وارد شد که بعضا تلفات انسانی سنگین و غیر قابل جبران بودند. مجروحین نیز بعضا دچار قطع عضو شده و در آن محدودیتی که ارتش عراق بوجود آورده بود امکان رسیدگی مکفی وجود نداشت تا جایی که برخی از مجروحین بعد از مدتی جان خود را ازدست دادند. رجوی مستمر با پیام هایش تلاش می کرد این فضاحت را به گردن مسئولان دولت وقت عراق بیندازد، تلاش می کرد که آن را یک جنایت علیه بشریت نشان دهد که دولت عراق به وجود آورده بود.
به نظر من برای کسی پوشیده نبود که مسبب همه این مشکلات شخص مسعود رجوی و مریم رجوی بود، زیرا آنها می دانستند که بعد از سرنگونی صدام حسین امکان ماندن فرقه رجوی در عراق نبود ولی به خاطر خیره سری و لجاجت بی حد وی این مشکلات النهایه منجر به درگیری های متعدد بین ساکنین و نیروهای نظامی عراقی می شد. درگیری هایی که رجوی در آن شرکت نداشت بلکه بقیه را با مغز شویی های مستمر به وسط میدان می فرستاد و گوشت دم توپ می کرد.
بعد از کش و قوس های فراوان و لجاجت رجوی سنگین ترین درگیری بین ساکنان کمپ اشرف و ارتش عراق بوجود آمد و ارتش عراق در این درگیری، کنترل تقریبا دو سوم کمپ را به دست گرفت. بعد از کشتار ساکنین، با وارد شدن کمیساریای عالی پناهندگان و سفارت آمریکا درگیری متوقف شد و کار به مذاکرات طولانی کشید که تقریبا بعد از دوسال کشاکش تنگاتنگ رجوی مجبور به تسلیم شد و حاضر به تخلیه کمپ اشرف شد.
باید اعتراف کنم که در رابطه با درگیری ۱۹ فروردین سال ۱۳۹۰ که هنوز در خاطره ها زنده است، یکی از بدترین روزهای زندگی من و خیلی از کسانیکه در آن درگیری بودند می باشد. هنوز چهره کسانی که در آن هجوم کشته شدند جلوی چشمانم است، کسانیکه گول رجوی را خوردند و گوشت دم توپ شدند، کسانی که مرگ آنها هیچ مشکلی را حل نکرد بلکه موجب بدتر شدن اوضاع خانواده های آنان گشت و به خاک سیاه نشاند.
بعد از آن واقعه از خودم مستمر سوال می کردم که آیا واقعا راه حلی وجود داشت که کار به درگیری نمی کشید؟ به طور واقعی شرایط پیچیده ای شده بود. زمانی که در کمپ جهنمی موسوم به اشرف بودیم ، هر چه از تاریخ سرنگونی صدام حسین بیشتر می گذشت فشارها ازجانب دولت عراق برای تخلیه بیشتر و بیشتر می شد.
لکن درکنار همه این مسائل خانواده هایی بودند که حدود دو سال پشت درهای کمپ اشرف منتظر دیدار با عزیزانشان بودند اما بعد از درگیری و کشتار که رجوی به راه انداخته بود، آنان نیز امیدی برای دیدن فرزندانشان نداشتند . بی خبری کشنده ای خانواده ها را اذیت میکرد و آنان تشنه کوچکترین اخبار از داخل کمپ بودند تا که از سلامتی عزیزانشان اطمینان حاصل کنند . اما دریغ از یک خبر ! زیرا رجوی خودخواه به خاطر اینکه به قول خودش اطلاعات و آمار و ارقام و تلفات را بیرونی نکند مانع از درز هر گونه خبری به بیرون می گشت.
البته در آن روزگار، اخبار این وقایع ( حمله ارتش عراق به کمپ اشرف ) بخاطر درگیری های داخل سوریه تحت الشعاع قرار گرفته بود و توسط مطبوعات و رسانه ها انعکاس چندانی نداشت.
بعد از آن دوران من دو بار تحت عمل جراحی قرار گرفتم تا جائیکه مورد پیوند استخوان قرار گرفتم. هنوز بعد از نه سال مشکلاتی زیادی در پای راستم دارم که درست نشده است. در چنین مواقعی به خودم گوشزد می کنم که چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی. بعضا درد بحدی است که فقط با مسکن های قوی می شود آن را ساکت کرد.
همانطور که خدمت شما عرض کردم کشته شدن جوانان این مردم در کمپ اشرف به خاطر خیره سریهای رجوی برای همگان بسیار آزار دهنده بود. در حدی که وقتی کشته شدگان را به یاد می آورم درد خودم را فراموش می کنم.
البته که مسبب همه این خونها رجوی جنایتکار بود، ترسوی بزدلی که مثل موش به سوراخی خزیده و تحت عنوان خود ساخته اش خود را امام زمان وقت می داند. وی حاضر نیست بعد از سال ها از سوراخ موش بیرون آید زیرا می داند که باید حساب تمام این سال هایی که باعث کشته شدن فرزندان این ملت شده است باید حساب پس بدهد. کسی که از ترس جانش جرات نمی کند که حتی یک عکس از خودش نشان بدهد، کسی که به اعتمادهای زیادی خیانت کرد و مرتکب جنایت علیه بشریت شد.
بی تردید روز حسابرسی در دادگاه هایی که برای همه وعده میدهد باید حاضر شده و مورد محاکمه قرار بگیرد و حساب پس بدهد.