یاد آوری روز ۱۹ فروردین ۱۳۹۰ جز خشم و نفرت چیز دیگری را به ذهن آدم متبادر نمیکند.
روزی که مسعود رجوی با خیره سری تمام عیار، انسان های بی گناه را با دست خالی جلوی زرهی های ارتش عراق فرستاد و فاجعه ای را به وجود آورد که هنوز جای آن زخم ها التیام نیافته است.
جوانانی که رجوی خونشان را به هدر داد و در مقابل، خودش در سوراخ موشی رفت تا جانش را نجات دهد.
روز بسیار سخت و خشمگینی بود، شخصا وقتی به یاد آن روز می افتم دردم می گیرد.
من در صبح دم همان روز بر اثر آماج گلوله هایی که بر سر و رویمان فرو می ریخت گلوله ای به پایم اصابت کرد و مجروح شدم.
سپس در آن وانفسای درگیری توسط کسانی که در صحنه حضور داشتند به بیمارستان منتقل شدم.
بعد از آن ماجرا تا همین امروز در حال درد کشیدن هستم و علی رغم اینکه چهار بار عمل جراحی شدم مشکل جراحت همچنان باقی است.
باید اعتراف کنم کسانی که کشته شدند، راحتر بودند زیرا دردهای بعدی را متحمل نشدند ولی مجروحین بعد از ۱۰ سال هنوز سالم نشدند و همچنان درد می کشند، چنانکه عرض کردم نمونه اش خودم هستم.
اما همه این درد و رنج ها یک طرف، مخفی شدن مسعود رجوی در آن درگیری ها یک طرف بود.
معمولا رسم بر این است فرمانده یک جنگ، فرماندهی صحنه نبرد را مستقیم و بدون واسطه انجام می دهد. نیروها نیز با دیدن این صحنه ها متوجه می شوند فرماندهی دارند سلحشور و بی پروا که خودش بیش از همه مشتاق شهادت! است، ولی عملا این اتفاق هرگز در هیچ صحنه ای نیفتاد که نشان بدهد مسعود رجوی یک فرمانده و رهبر فداکار است.
البته از روز اول هم این طور بوده و رجوی یک فرد بزدل و ترسو بود ولی بر اساس عوام فریبی هایی که انجام می داد نمی توانستیم اصل ماجرا را ببینیم و پی به ماهیت مسعود رجوی ببریم.
از روزی که در سال ۱۳۵۴ با فروختن اطلاعاتش به ساواک حکم اعدامش را به حبس ابد تخفیف داد و بقیه را به جوخه های تیرباران فرستاد بزدل بودن او برجسته شده بود ولی متاسفانه کسی نمی دید. لعنت به مسعود رجوی.
بخشعلی علیزاده