امیر وفا یغمایی پس از آنکه پدر و مادرش برای ملحق شدن به مسعود رجوی از ایران به فرانسه رفتند در پاریس به دنیا آمد. او و خانواده اش سپس به عراق فرستاده شدند و در سرزمین اهدایی صدام حسین، کمپ اشرف، در کنار هزاران عضو دیگر تشکیلات مجاهدین خلق مستقر شدند. اما در آنجا امیر نتوانست ارتباط خانوادگی اش را حفظ کند و مانند بسیاری دیگر از فرزندان مجاهدین خلق از والدینش جدا شد و روزهای سختی را در اروپا سپری کرد تا اینکه باردیگر به اشرف فرستاده شد و این بار سرنوشت برای او تلخ تر رقم خورد.
تحت فشارهای عجیب فرقه ای مادرش را در جبهه مقابل خود دید چنانکه وقتی تقاضای خروج از تشکیلات کرد، مادرش به او گفت:« امیر به من قول بده که تا خونت روی زمین ریخته نشده حرف از رفتن نزنی!». پس از گذشت سال ها امیر هنوز در شگفت است مادرش در مناسبت مجاهدین خلق در چه شرایطی گرفتار بوده است که در مقابل ترک تشکیلات آرزوی ریختن خون فرزند خود را می کند. او هنوز هم حسرت می خورد که چرا مثل یک فرزند عادی هرگز از مهر و عاطفه مادری برخوردار نبود.
در سال 1991 حدود پانصد کودک و نوجوان که فرزندان اعضای مجاهدین خلق بودند، از والدین خود جدا شدند و به اروپا فرستاده شدند. در فصل بیست و دوم از کتابی که در سال 2005 به قلم آنتوان گسلر نویسنده فرانسوی با عنوان « کالبد شکافی یک جریان ایدئولوژیک» درباره مجاهدین خلق نوشته شد، از این انتقال با عبارت «انقلاب ایدئولوژیک دوم » یاد شده است که پس از گام اول انقلاب ایدئولوژیک یعنی طلاقهای اجباری، در تشکیلات مجاهدین خلق اجرا شد. در این کتاب به نقل از یکی از اعضای سابق مجاهدین خلق میخوانیم: « در غیاب خانواده ها، این بچه ها به یتیم خانه ها یا مدارس ویژهای که مجاهدین در آلمان یا هلند داشتند، سپرده شدند.»
در این بخش از کتاب گسلر شواهدی از چندین عضو جدا شده از تشکیلات نقل می کند. یکی از این افراد مرحوم نادره افشاری است که پیش از آن در کتابی به زبان فارسی مفصلا از تجارب خود درباره کودکان یتیم شده در تشکیلات مجاهدین خلق نوشته است. به باور خانم افشاری، «رجوی خانواده را هسته اصلی تشکیلات خود می دانست. بنابراین خود را مختار می دانست که در علیرغم میل و اراده اعضا در امور زناشویی و خانوادگی آن ها دخالت کند».
کتاب گسلر و چندین کتاب دیگر به زبان فارسی –درباره سو استفاده تشکیلات مجاهدین خلق از خانوادههای اعضا و هواداران تشکیلات– در کنار مقالات روزنامهها و مصاحبههای گوناگون اعضای نجات یافته از این تشکیلات ابعاد بسیاری از نقض حقوق کودکان، زنان و در کل انسانها در تشکیلات مجاهدین خلق را روشن کرده است.
این بار نشریه اینترسپت با مصاحبه هایی با چندین تن از اعضای جدا شده از مجاهدین خلق به نتایج مشابهی از نقض حقوق بشر در تشکیلات مجاهدین خلق رسیده است. یکی از نویسندگان این مقاله مرتضی حسین پیش از این نیز در گزارشی جنجالی، فعالیت های تبلیغاتی حساب کاربری جعلی مجاهدین خلق موسوم به حشمت علوی در توییتر را افشا کرد. او و همکارش بر مقاله تحقیقی تازه خود چنین عنوانی نهادند: « جدا شده ها از شکنجه و عقیم سازی اجباری در فرقه مبارز ایرانی میگویند».
Defectors Tell of Torture and Forced Sterilization in Militant Iranian Cult
بتول سلطانی یکی از افراد جدا شده از تشکیلات رجوی است که به دلیل افشای روابط جنسی مسعود رجوی با زنان شواری رهبری تشکیلات از چهره های مشهور نجات یافته از مجاهدین خلق است. در بخشی از اطلاعاتی که اینترسپت درباره بتول سلطانی وسرنوشت دردناکش در تشکیلات رجوی میدهد درباره چگونگی از هم پاشیدن خانواده اش می نویسد: « او به تبعیت از همسرش که شیفته گروه و رهبرش شده بود، به مجاهدین خلق پیوست. برای خود استدلال کرده بود که با این تصمیمش خانواده خود را حفظ می کند. اما هنگامیکه زندگی در اشراف را شروع کردند ماهیت فرقه ای گروه روشن شد. رابطه او با همسرش به سرعت رو به تنش گذاشت. هردوی آن ها تحت فرایندی که او «مغزشویی» می نامد از سوی کادرهای رده بالای تشکیلات تحت فشار بودند. اعضای ارشد آن ها را رده بندی کرده و روابطشان با یکدیگر را تحت نظارت داشتند.»
فرایند شستشوی مغزی که باعث تلاشی روابط خانوادگی می شود در کتاب آنتوان گسلر با نقل قولی از میترا یوسفی به نحوی موجز توصیف می شود. میترا یوسفی از نفراتی اولیه ای است که راه خود را از تشکیلات مجاهدین خلق جدا کرد. او از تجربه خود و همسرش پس از آغاز روند فرقه شدن تشکیلات یعنی ازدواج مسعود رجوی با مریم عضدانلو می گوید: « وقتی رجوی پس از طلاق دادن دختر بنی صدر، با همسر همرزم خود ازدواج کرد، ما بهت زده شده بودیم. همسرم شدیدا موضع گرفت و به او گفت تو نمیتوانی همسر فرد دیگری را بگیری. با این حال دو روز بعد ما قانع شده بودیم. چنین احمق هایی بودیم…»
در اظهارات بتول سلطانی در نشریه اینترسپت نیز می خوانیم که سران تشکیلات در سال 1991 فرزندان شش ماه و پنج ساله او را از او جدا کردند و یکی را به سوئد و دیگری را به هلند فرستادند. نویسنده های اینترسپت در این باره می نویسند: « این تصمیمی بود که سازمان گرفته بود و او نمیتوانست مخالفت کند. در دنیای بسته مجاهدین خلق مسعود رجوی موفق شد که خود را سوژه پرستش اعضا کند. به اعضا میآموختند که هم از او بترسند و هم عاشق او باشند و همین طور هم شد. از بسیاری از اعضای زن سازمان انتظار می رفت که این عشق را به صورت جسمانی ابراز کنند.»
سلطانی به خاطر می آورد:
« مریم رجوی بارها نزد ما زنان عضو تشکیلات آمد و پرسید چرا برای دیدار با رهبری در اتاق خوابش تقاضا نداده ایم. برای رابطه جنسی با رجوی فشار زیادی روی زنان بود تا به گفته آنها تعهد خود به رهبری و تشکیلات را نشان دهند.»
به بحث کودکان قربانی فرقه رجوی بازگردیم. گسلر درباره کودکان جدا شده از خانواده معتقد است که از دست دادن ریشههای خانوادگی، فرهنگی و ملی این کودکان را تبدیل به موجوداتی سرگشته و بی هویت می کند. به گزارش اینترسپت، بتول سلطانی از زمانی که از تشکیلات بیرون آمده است تلاش کرده است که روابطش با فرزندانش – که اکنون در دهه بیست زنگی شان هستند– را از نو بسازد اما آنها را در برابر چندین سالی که دور از آن ها بوده، خشمگین و دچار سو تفاهم میبیند. او به اینترسپت میگوید:
« سعی کردم به آنها بگویم که ما مثل ربات بودیم. هرکاری مسعود رجوی از ما میخواست انجام میدادیم. فکر نمیکردیم اصلا انتخاب دیگری داشته باشیم. آن ها از من پرسیدند چرا هیچ وقت با آن ها تماس نگرفتم حتی در روز تولدشان. خیلی برایشان دشوار است که مرا درک کنند.»
صادقی دیگر عضو جداشده ای است که نویسندگان مقاله اینترسپت با او مصاحبه مصاحبه کردهاند. در طول ده سالی که او در سازمان سپری کرد، خیلی بندرت از حال پسرش مطلع میشد. او به اینترسپت می گوید: « اعضا حق نداشتند با خانواده یا دوستانی که عضو سازمان نبودند رابطه داشته باشند». هنگامیکه او حال پسرش را جویا می شد، همیشه به او گفتند که حالش خوب است و در کانادا با مادرش (همسر سابق صادقی) زندگی می کند وسازمان با پرداخت ماهانه صدها دلار از او حمایت می کند. وقتی صادقی از یکی از دوستانش شنید که پسرش هرگز به کانادا نرفته است و با پدر و مادرش در ایران زندگی میکند، تصمیم گرفته که برای پیدا کردن پسرش سازمان را ترک کند اما با مجازاتی مرگبار روبرو شد.
به نوشته اینترسپت، فرمانده اش عده ای از همرزمانش را خبر کرد تا او را بازداشت کنند. ناگهان او خود را در چنگال چندین تن از همرزمانش یافت که سعی می کردند او را به زور در صندلی عقب یک تویوتا پیکاپ بنشانند. تا خواست مقابله کند در یکی از انگشتانش ضربهای حس کرد. اعضای مجاهدین او را به قسمت بار خودرو هل دادند و با فشار بدن خود او را به کف خودرو چسباندند. خودرو به راه افتاد. یکی از حمله کندگان به او گفت:
« زمان مرگت رسیده. داریم تورا جایی می بریم که هیچ کس نفهمد چه بر سرت آمده است».
به نوشته اینترسپت ناپدید شدن های اجباری و زندان انفرادی در کمپ اشرف غیر معمول نبودند و بنابراین صادقی مطمئن بود که اعدام میشود.
نویسندگان مقاله اینترسپت با قربانعلی حسین نژاد، مترجم شخصی رجوی نیز مصاحبه کردند. داستان خانواده این عضو جدا شده از تشکیلات رجوی بسیار دردناک است: « در سال 1981 وقتی که حکومت ایران مجاهدین خلق را گروهی غیر قانونی اعلام کرد، حسین نژاد و خانواده اش تصمیم به فرار گرفتند. زینب چهار ساله و مونا نوزاد بود. قربانعلی و طیبه (همسرش) به همراه زینب به اروپا رفتند و مونا را پیش مادر بزرگش رها کردند. طیبه در عملیات فروغ جاویدان کشته شد، زینب نوجوان در کمپ اشرف آموز نظامی میدید… علیرغم آنکه زینب و پدر در یک قرارگاه زندگی می کردند تنها سالی یکبار یکدیگر را میدیدند. قربانعلی دختر کوچکترش مونا را از همان نوزادی دیگر ندیده بود…
و به این ترتیب نشریه اینترسپت شرح موجزی که از سرگذشت تلخ چند عضو جداشده از مجاهدین خلق و خانواده هایشان می دهد که شاید شناخته شده ترین آنها خانواده محمدی باشند که هنوز موفق نشده اند دخترشان سمیه را از تشکیلات رجوی نجات دهند. با این حال، باید توجه کرد که شمار خانواده های از هم پاشیده در تشکیلات مجاهدین خلق به اندازه شمار اعضای مجاهدین خلق است و افشاگری درباره موارد نقض حقوق بشر در این تشکیلات از زمانی که اولین افراد این گروه را ترک کردند ادامه داشته است اما هنوز اقدامی مقتضی از سوی نهادهای حقوق بشری برای نجات اعضای مجاهدین خلق اتخاذ نشده است.
مرحوم نادره افشاری به درستی رویکرد خصمانه مجاهدین خلق نسبت به هزاران عضو خود را درعنوان کتابش «عشق ممنوع» خلاصه می کند. به امید آنکه روزی برسد که هیچ فرزندی از دریافت عشق و محبت والدین محروم نباشد و هیچ همسری مجبور به انکار کردن عشق خود نباشد.
مزدا پارسی