اسارت اجباری عباس فرجی در تشکیلات سیاه رجوی

به اقتضای کار و مسئولیتم درقبال خانواده های اسیران رجوی داشتم سایت رسوای ایران افشاگر فرقه مجاهدین را رصد می کردم که به یک نامه منتسب به عباس فرجی و برادرش اصغر از اعضای اسیر رجوی برخوردم.
با دیدن نامه یا بهتربگویم موضع گیری ( فحاشی ) علیه خانواده خودش که چشم به راهش هستند، درخاتمه نامه بقرار زیر میثاقی دوباره بستند !!.
” به قول مولایمان علی علیه‌ السلام ما یعنی اصغر و عباس فرجی و سایر هم‌رزمان مجاهدمان پایمان را چون میخ در زمین کوبیده‌ایم و سرمان را به خدا عاریه داده‌ایم و چشم به انتهای صفوف دشمن دوخته‌ ایم و تا سرنگونش نکنیم آرام نمی‌نشینیم . چراکه موجیم و آسودگی ما عدم ماست”.

عباس فرجی کیست ؟

شخصا عباس فرجی وبرادرش اصغر( موسی ) را میشناسم وازنزدیک چند سالی با آنها زندگی کردم . درواقع عباس فرجی که سواد خواندن ونوشتن نداشت، تحت مسئولیتم در یگان پدافند بود که فرمانده مستقیم وی رضا سلامی بود وتن واحدش علی نور…
حالا این نگون بخت که سواد آنچنانی نداشت چگونه نامه مفصل ومبسوط مینویسد می باید این دروغ را از رجویها سوال کرد تا پاسخگو باشند..!
اما بنده بواسطه تحت فشار بودنش در جلسات عملیات جاری مرکزکه حکیمه سعادت نژاد برگزارکننده آن بود تمام تلاشم این بود که وی سوژه عملیات جاری در جمع نشود چرا که بخاطر بیسواد بودن و ننوشتن گزارش موضوعیتی نداشت که سوژه شود و زیر بارانتقاد وفحاشی جمع و مسئول جلسه قرار بگیرد.
لذا عباس فرجی را پیشتر به اتاق کارم احضار میکردم ومیخواستم که از نزدیک وشفاهی گزارش کار بدهد و انتقادات خود ودیگران را بیان کند که خوشبختانه ازاین بابت خیلی خوشحال بود و رضایت داشت وخود موجب میشد که یک رابطه بسیار صمیمی و دوستانه با هم داشته باشیم .
عباس فرجی بواسطه در رفتن و فرار از زیر فشار تناقضاتی که داشت، درکاراجرایی بسیاربسیار فعال و اکتیو بود و با جمع تن واحدهایش و بعضا تنهایی چند قبضه ازسلاحهای پدافندی را تنظیف وسرویس میکرد که البته ازکارهای پوشالی بود که در دستور کار قرار میگرفت .
راستی تناقضات عباس فرجی چه بود ؟
تناقضات صعب وسخت وکمرشکن عباس فرجی، خانواده خاصه مادر و همسر و بچه هایش بودند که سالیان از آنها دور و بیخبر بود و اجازه حتی برقراری تماس تلفنی با آنها را نداشت ..
الان بیشتر توضیح خواهم داد و بازخواهم کرد که عباس فرجی بواسطه دلتنگی و دوری از خانواده اش چگونه درتنهایی خود وحتی زیرلحاف گریه و زاری میکرد و آرزوی دیدار و درآغوش گرفتن عزیزانش را داشت که شخصا بسیارازاین صحنه های دردناک متاثر میشدم و دلم بشدت می سوخت .
خدمت شما مخاطبان عزیز باید عرض کنم که خانواده های اسیران نگون بخت ما بعد سرنگونی صدام ملعون کم کم درسال 1382 و 1383 توانستند درچند دور موفق به دیدارعزیزانشان البته آنهم تحت کنترل گماشته های رجوی شوند.
درهمان ایام بود که فرمانده مرکز حکیمه سعادت نژاد صدایم زد وگفت: ” ببین خانواده عباس فرجی هم پشت درب اشرف هستند ومیخواهیم جهت ملاقات با عباس فرجی به داخل قرارگاه بیاوریم وخوب بود که توهم همراه شان می بودی، ولی چون یک ماموریت به بغداد داری یک فرمانده یگان دیگر را کوبل عباس فرجی درملاقات با خانواده اش میکنیم .( بخوانید یک جاسوس و گماشته کنترلر ملاقات )
ماموریت من به بغداد هم کار بیهوده و پوشالی بود که نتوانم در جمع دیدار با خانواده تحت مسئولم باشم چرا که اعتمادی به من نداشتند …
عصرکه از به اصطلاح ماموریت بغداد به اشرف برگشتم ابتدا به ساکن سراغ عباس رفتم که از کم وکیف ملاقات با خانواده اش جویا شوم.
به آسایشگاه که رفتم دیدم عباس درفاصله دو تخت و روی زمین گرفته خوابیده ویک پتوی کامل را رویش انداخته… بدین معنی که مریض هستم .( این روش ازترفندهای رایج اسیران بود که بخوابند و کسی کاری به کارشان نداشته باشد .)
من هم نه اینکه اصل ماجرا و تناقض ما بعد دیدارعباس با خانواده اش را دریافته بودم گذاشتم بخوابد تا از غم هایش اندک تخلیه شود…
تا اینکه ما بعد خاموشی مقر، عباس را دراتاق کارم پذیرا شدم که خیلی درب و داغون و به هم ریخته بود…
همان ابتدا درپاسخ به سوالم ازکم وکیف ملاقات با خانواده، عباس فرجی گریه کرد و فقط گریه کرد…
من هم مشغول به کارم شدم واجازه دادم که با گریه حسابی خودش را تخلیه کند. بعد ازدقایقی روبه من کرد وگفت :
” من با شما خیلی راحت هستم ومیتوانم حرف دلم را بزنم. میدونی چیه !؟ من دیگرتوان ندارم . من خسته شدم . من میخواهم برگردم به زندگی . من میخواهم برگردم به لرستان و زادگاهم خرم آباد…
من ازاول هم مجاهد نبودم ونمیتوانم باشم . چون یک برادرم مجاهد بود و قربانی همین دستگاه مجاهدین شد من هم ما بعد به اسارت درآمدن، بی عقلی کردم و به مجاهدین پیوستم..”
فردایش درجلسه روزانه ستاد با حکیمه سعادت نژاد ودرخاتمه جلسه بعد ازخروج فرماندهان ستادی ازاتاق کارش، من ماندم تا حول وضعیت شکننده عباس فرجی با مسئول خود صحبتی داشته باشم .
حکیمه سعادت نژاد که ازروحیاتم با خبربود پیشدستی کرد و گفت: ” چیه… دلت به حال عباس فرجی سوخته ..؟ نکند کم آوردی وخودت هم به یاد خانواده ات افتادی و….”
درپاسخ گفتم: ” عباس ازدیروز تاکنون همش تو آسایشگاه میگیره میخوابه و سرکار نمی یاد. خوبه که شرایطی فراهم بشه تا بتونه یه تماس تلفنی با دیگر اعضای خانواده اش بگیره شاید که اینطوری سبک بشه و برگرده به سرکار و روال معمول کار تشکیلات و….
حکیمه سعادت نژاد با فحش و بد و بیراه ول کن نبود که نبود…..مبنی براینکه چرا دل می سوزانم و زودی کوتاه می آیم…
هرچند عباس فرجی کماکان مشکل داشت و فکرخانواده از سرش خارج نمی شد ولیکن مشکلش تا حدودی مشمول زمان شد و البته با رغبت کمتر سر کار حاضر میشد تا ببیند روزگار چه سرنوشتی را برایش رقم میزند.
عباس فرجی مدام سخت کار میکرد وشبها ازفرط خستگی ودل بستگی به خانواده، بدور از چشم دیگران عکسهای خانوادگی را نگاه میکرد وفقط می گریست….
***

اصغر فرجی کیست ؟
اصغرفرجی برادرعباس فرجی است که هم اکنون درزندان مانز آلبانی بسر میبرد ….
اوایل دهه هشتاد بود که یک شب حسین ابریشم چی به من گفت امشب دوتایی میخواهیم برویم جایی برای جذب نیرو.
شخص جوانی است که عجالتا به دیدار برادرش آمده و مهمان است. ببین میتونیم مخ شو بزنیم ونگهش داریم تا رزمنده شود!…
درادامه گفت میشناسیش … ازبرادران عباس فرجی است بنام اصغر…
مجموعه اسکان خانواده ها حالا شده بود زندان اسکان و امورات پذیرشی هم درآن انجام میشد واصغردرآنجا نگهداری و بلحاظ صنفی پذیرایی خاص میشد تا شاید که بپیوندد به مجاهدین…
بله اصغررو ملاقات کردیم و حرفها مبنی برپیوستن به مجاهدین زده شد …
اصغرخیلی جوان وکم حرف بود وبرخلاف برادرش عباس درس خوانده و با سواد بود.
ولی اصلا سواد سیاسی نداشت وبا شوروهیجانش تصمیم برماندن دراشرف گرفت ودیگربه زادگاهش خرم اباد برنگشت …
این بود خاطراتم ازعباس و اصغر( موسی ) فرجی از اسیران رجوی که منتسب به آنان نامه ای درسایت ایران افشارگر درج شد ….
حالا شما درنظر بیاورید که همسرعباس فرجی نگون بخت، چگونه به تنهایی فرزندانش را درچشم انتظاری مطلق بزرگ کرد و سر و سامان داد…
برای اسیران رجوی خاصه برای خانواده های دردمند و چشم انتظارشان باید که خون گریست.
بقلم پوراحمد

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا