عنصر اصلی و مهم برای داشتن یک فرقه، داشتن یک رهبر فرقه ‏ای است

برگرفته از کتاب فرقه های تروريستی و مخرب - نوعی از برده داری نوين

یکی از بزرگ‏ ترین تفاوت ‏های میان فرقه، حزب سیاسی، مذهب، عقیده یا یک فلسفه، در این است که، فرقه بدون رهبرِ فرقه‏ امکان ادامه ‏ی حیات ندارد، مگر این که کاملاً تغییر شکل بدهد. این در حالی است که حزب، مذهب، عقیده و فلسفه، هر چند که در آغاز تعداد پیروان و هوادارانشان نیز اندک باشد، باز هم بسته به نوع اعتقادات‏، تناسب آن اعتقادات با نیازهای زمان و جامعه و میزان ابداعی بودنشان، بعد از فقدان رهبر نیز همچنان قادرند به حیات خود ادامه دهند.
در تمام گروه‏ های یاد شده به غیر از فرقه، اگرچه نقش رهبری در شکل گرفتن اولیه‏ ی آن ها مهم است، اما عامل عمده در بقا، جذب نیرو، رشد و چیزی که افراد گروه را به یکدیگر گره می ‏زند، رهبری نیست، بلکه عقیده است.
در قرآن آیه ‏ای هست که به این موضوع اشاره دارد و می ‏گوید که در جنگی، شایع کردند که پیامبر کشته شد، این خبر تزلزل برخی از مسلمان ‏ها را در ادامه ‌ی نبرد در پی داشت. در همین زمان آیه ‏ای نازل گشت با این مضمون که “محمد، جز فرستاده‏ ای نیست که پیش از او نیز پیامبرانی بوده و درگذشته ‏اند، آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما برمی‏ گردید؟ و هر کس برگردد لطمه ‏ای به خدا نخواهد زد و خدا شاکران را به زودی پاداش خواهد داد.”
همچنین گفته‏ اند که پس از فوت پیامبر، ابوبکر اولین خلیفه و یکی از نزدیکان پیامبر، به افرادی که غمزده و شوکه در مسجد جمع شده بودند، گفت: “آی مردان، اگر کسی اینجا محمد را می‏ پرستد، محمد مرده است.” ابوبکر جمله‏ ی خود را با کلامی پر معنی تمام کرد و گفت: “اما اگر کسی خدای را می ‏پرستد، خدا زنده و جاودانه است.”
بعد از مرگ یا کشته شدن هیچ پیامبر، فیلسوف یا رهبری در اخبار نیامده که جماعتی از پیروان او، خود را کشته باشند. طبعاً به صلیب کشیده شدن مسیح برای حواریونش وحشتناک و بسیار دردناک بوده است، اما منجر به پایان مسیحیت یا مرگ دسته ‌جمعی نشده است. غمگین و افسرده شدن آری، ولی پایان عمر رهبران غیر فرقه ‏ای، پایان حرکت و امید پیروان آن ها نبوده است.
در مورد فرقه‏ ها اما می‏ بینیم که پیروان دیوید کوروش یا جیم جونز یا دیگران چگونه همراه رهبرانشان پذیرای مرگ شدند، چرا که آينده‏ ی گروه را گره خورده در آينده رهبر می‏ ديدند. همچنین گفته می ‌شود که بعد از خودکشی هیتلر تعدادی از افراد نزدیک به او می‏ خواستند خود را بکشند و چند نفری هم این کار را کردند. این را با خبری مقایسه کنید که پس از دستگیری مریم رجوی توسط پلیس فرانسه حتی برای چند روز، در سال 1382، ده نفر از پیروانش در پاریس و چند شهر دیگر غربی، در یک عمل سازماندهی شده و همزمان، در ملأ عام خود سوزی کردند که منجر به مرگ دو تن از آن ها شد. این افراد که قربانی شستشوی مغزی فرقه بودند، همزمان در نشریات مجاهدین به نام “شهید” لقب گرفتند و برای سایر پیروان، تبدیل به سمبل از خود گذشتگی و اسطوره شدند .

شاید دلیل دیگر این که فرقه‏ ها نمی‏توانند بعد از مرگ رهبر‏شان به حیات خود ادامه دهند، جدا از این که فرقه‏‏ “رهبر- پایه” است و نه “عقیده – پایه”، این باشد که پیروان فرقه‏ ای با هر کس و هر چیزی رابطه ‏ای مثلثی داشته که رهبر در رأس آن قرار می‏ گیرد. به این معنی که رابطه ‏ی آن ها با هر کس و هر چیز، از جمله سایر اعضا و افراد مافوق و مادون، خانواده و دوستان‏ و حتی مردم، کشور و خداوند از رهبری فرقه عبور می ‌کند. افراد فرقه بسته به کم و کیف رابطه‏ ی دیگران با رهبرشان، به آن ها عشق می‌ ورزند یا از آن ها متنفر می ‏شوند. بنابراین وقتی که رهبر می ‏میرد یا به پایان راه خود می‏ رسد، تمام این روابط فرو ریخته و دیگر چسبی وجود ندارد که بتواند اعضا را به یکدیگر یا به اعتقادات ‏شان پیوند دهد. حتی دکترین فرقه در صورتی معنا و مفهوم دارد که رهبر زنده باشد و بتواند آن را به طور روزمره تعریف نماید. به این ترتیب بعد از مرگ رهبر فرقه‏، اعضا تمام عشق و نفرت خود را نسبت به همه چیز و همه کس از دست داده و امیدی یا دلیلی برای حرکت و حتی زندگی نمی‏ یابند. البته این درصورتی است که قبل از آن پیوندهایشان با رهبر دستخوش اعوجاج نشده باشد یا بعد از مرگ رهبر، فرد دیگری سریعاً جای خالی او را پر نکند. (مثل القاعده که بلافاصله بعد از مرگ بن لادن فرد دیگری جای خالی او را گرفت).
اصلی ‌ترین، مهم ‏ترین و شاید تنها عنصر اصلی و مهم برای داشتن یک فرقه، داشتن یک رهبر فرقه ‏ای است. بعد از مرگ یا فقدان رهبر، یا کسی با همان ویژگی‏ ها، رهبر فرقه می ‌شود یا گروه از هم پاشیده یا کاملاً تغییر ماهیت می ‏دهد. در تمام فرقه‏ ها، «عقاید و اهداف»، «سازماندهی و تشکیلات»، و حتی «شیوه ‏های کنترل فکر» می ‏توانند تغییر کرده بهتر یا بدتر شوند، اما تنها اصل تغییرناپذیر اصل بقا و اولویت رهبری بر هر چیز دیگر است یا آن‌ طور که مجاهدین سعی می‏ کردند به اعضا بیاموزند، اصل تغییر ناپذیر “بقای پیشتاز است”، اصلی که در هیچ شرایطی تغییر نمی‌ کند، چرا که حیات فرقه وابسته به بقای رهبری است.

رهبران فرقه ‏ای دارای ویژگی‏ های مشترک زیر می‏ باشند:
– آن ها به پیروان خود قول یک راه جدید برای خودسازی (معنوی یا حتی مادی) و احتمالاً آمرزش اخروی یا جاودانگی در تاریخ می‏ دهند.
– در آغاز آن ها خود را به عنوان رهبر برمی ‏گزینند. (یا این که آن ها اولین کسی هستند که به خود به عنوان یک رهبر فوق‌العاده ایمان می‏آورند.)
– آن ها با به هیجان در آوردن جمعیت از طریق سخنرانی ‏های خود، روی افراد تأثیر عمیق گذاشته و آن ها را به سمت خود جذب می ‌کنند.
– آن ها اطراف خود را با پیروان مجیزگو پر می‌ کنند.
– آن ها خود را دارای نبوغ و فهم معنوی دانسته که افراد عادی بدون کمک، قابلیت فهم آن را ندارند.
– آن ها پیروان خود را به لحاظ عاطفی، مادی و جنسی استثمار می‌ کنند.
– آن ها معمولاً مدعی برخورداری از یک الهام یا وحی خاص معنوی هستند که زندگی آن ها را دگرگون ساخته است.
– بعضی از رهبران فرقه‏ ای معتقدند که تمامی بشریت باید دیدگاه آن ها را پذیرا شوند و بعضی دیگر مدعی هستند که وقتی آخر الزمان فرا رسد، تنها پیروان آن ها نجات خواهند یافت و اکثریت باقی ‌مانده محکوم به فنا و نابودی هستند.
– رهبران فرقه ‏ای به ندرت دوست نزدیکی به معنی واقعی دوست، دارند. آن ها بیش ‏تر به آنچه در ذهن خودشان می‏ گذرد علاقه‏ مند هستند تا روابط فردی … دوستی از نظر آن ها ممکن است قدرت ‏شان به عنوان رهبر را به زیر سؤال بکشد. رابطه ‏ای که رهبر فرقه با پیروانش دارد، رابطه ‏ی دوستی نیست بلکه رابطه حاکمیت و مالکیت است.
– آن ها به لحاظ روانی نارسیستیک (عاشق خود) و درونگرا هستند. (تمرکز و توجه ‌شان بیشتر معطوف چیزهایی است که از فکر و احساسات درونی‏ شان عبور می ‌کند تا وقایع بیرونی)
– آن ها ممکن است نسبت به هر انتقادی خیلی حساس باشند؛ معمولاً رهبران فرقه‏ ای نمی ‏توانند هیچ ‏گونه انتقادی را تحمل کنند، آن ها معتقدند که هر چیزی مگر انقیاد و تبعیت کامل برابر با دشمنی با آن هاست.
– رهبران فرقه‏ ای حتی اگر در ظاهر سخن از دموکراسی به میان آورند، اما در واقع خود را از نخبگان می ‏دانند و ضد دموکراتیک هستند.
– رهبران فرقه‏ ای خود را برتر از هر فرد دیگر می‏ دانند به طوری که مانند هیچ انسان دیگری نیستند.
تأیید درونی این که رهبر فرقه‏ یک فرد خاص و ویژه است بیشتر به این برمی ‏گردد که او بتواند دیگران را محو خود سازد تا این که او را دوست داشته باشند. آن ها به ندرت نظرات خود را مورد بحث قرار داده و تنها به دنبال تحمیل آن به دیگران هستند.
– رهبران فرقه‏ ای باید کاریسما یا جذابیت فوق‌ العاده داشته باشند. قدرت بیان در اجتماعات و داشتن چهره‏ ی زیبا می‏ تواند کمک کند. بعضی از رهبران فرقه ‏ای بدون داشتن یادداشتی می ‏توانند مدعوین خود را برای ساعت ‏ها مشغول نگه دارند. “آیلین بارکر” متخصص جامعه ‌شناسی و مذاهب، می ‏گوید: «… رهبران کاریسماتیک، غیر قابل پیش ‌بینی هستند، چرا که آن ها محدود به هیچ قانون یا رسم و رسومی نیستند؛ آن ها در قبال انسان ‏های دیگر مسئول و پاسخگو نمی ‏باشند.”
– رهبران فرقه ‏ای اغلب به خود حق می‏ دهند که تمامی ابعاد زندگی پیروان خود را تحت کنترل و هدایت قرار دهند. برای مثال آن ها ممکن است تعیین کنند که پیرو، کجا زندگی کند، با چه کسی روابط جنسی داشته باشد و با مایملک و ثروت خود چه کند.
– اعتقاد راسخ به خود و بیانات و نظرات خود جهت جذب پیرو، شرط ضروری برای رهبر فرقه‏ است. این به معنی آن نیست که رهبر فرقه‏ به هر آنچه می ‏گوید خود معتقد است؛ اما یک اعتقاد اولیه که هر آنچه او می ‏گوید یک فهم خاص (مطلق و عین حقیقت) می ‌باشد، شرط لازم تولد یک فرقه جدید است.
– رهبران فرقه ‏ای محتاج پیرو هستند، همان ‌گونه که پیروان محتاج داشتن یک رهبر می ‏باشند. … اعتماد به نفس آن ها زمانی افزایش می‏ یابد که با عکس ‌العمل مثبت و تأیید پیروان رو به‌ رو گردد.
– رهبران فرقه ‏ای بعضی اوقات یک گذشته مرموز برای خود اختراع می ‌کنند.
– رهبران فرقه ‏ای این ریسک را می‏ پذیرند که به وسیله قدرت فاسد شوند. به این ترتیب خیلی محتمل است که آن ها به خود حق دهند که از امتیازهای خاصی برخوردار باشند. رهبران فرقه‏ ای بعضی اوقات زندگی تجملی (در مقایسه با زندگی پیروان) برای خود به وجود می ‏آورند. بعضی اوقات روابط جنسی ای برقرار می ‌کنند که در عرف (و حتی برای سایر اعضای فرقه) به دلیل غیرمسئولانه (و غیر اخلاقی) بودن آن ممنوع و محکوم می ‌شود. رهبران فرقه‏ ای از داشتن چنین قدرتی بر پیروان خود لذت برده و گاهی آن ها را وادار به انجام اعمالی بی ‌معنی و بی ‌فایده تحت عنوان تمرین جهت آموزش روان می ‌کنند.
– آن ها ترجیح می ‏دهند بیماری خاص خود (غرور و خود خواهی فوق‌ العاده) را داشته باشند تا این که زندگی ملال آور عادی بودن را پذیرا گردند.
طبعاً تمام رهبران فرقه‏ ای، تمامی ویژگی‏ های فوق را از خود بارز نمی ‌کنند، اما بهترین و بدترین آن ها خصوصیات مشترکی دارند که آنان را از انسان‏ ها و رهبران عادی متمایز می‏ سازد.
به این ترتیب رهبران فرقه‏ ای، حداقل رهبران فرقه‏ های مخرب، باید اکثر خصوصیات زیر را داشته باشند:
-کاریسما و جذابیت
– خود محوری کودکانه و نارسیسیسم یا خود شیفتگی
– آن ها خیلی بلند پرواز هستند و خود را از تمام موجودات دیگر برتر می‏ دانند. آن ها حتی از رهبران جاه طلب، مستبد و حریص، چیزهای بیشتری را طلب می ‌کنند. آن ها توقع دارند که توسط پیروانشان مورد پرستش قرار گرفته و به خاطر هر چه که می‏ گویند و می ‌کنند مورد تمجید و ستایش واقع شوند.
– اعتماد به نفس آن ها از تمام افراد پیرامون ‏شان بالاتر بوده و معمولاً سخنرانان زبده و ماهری هستند.
– اگر چه اطراف آن ها پر است از افرادی که آن ها را ستایش می ‌کنند، اما آن ها اغلب تنها هستند، چرا که کسی را برابر خود نمی ‏دانند یا کسی را قابل آن نمی بینند که دوست خطابش کرده و نسبت به آن ها علاقه نشان دهند و یا نگرانشان باشند.
– آن ها مستبد هستند، نه تنها به معنی سیاسی استبداد، بلکه آن ها بر تمامی رفتار و کردار پیروان خود اقتدار و تسلط دارند؛ آن ها هیچ مخالف یا منتقدی را نمی ‏توانند تحمل کنند و به هیچ اصل و پایه‏ ای محدود نمی ‏شوند؛ آن ها خود را غیرقابل سرزنش و خطا ناپذیر می‌ دانند.
کتاب: فرقه‏ های تروريستی و مخرب – نوعی از برده‏ داری نوين
نوشته: دکتر مسعود بنی صدر
صفحه های: 72 الی 76
انتخاب و تنظیم: عاطفه نادعلیان

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا