سلام داداش عزیزتر از جانم، خوبی قربونت برم ؟
آمنه هستم اینقد نامه میدم تا تو یه تکونی به خودت بدی و یه تصمیم محکم بگیری و برگردی پیش خانواده…
با اصرار خودم و بابا ناهار میزبان آقای پوراحمد و همسر مهربونشون بودیم . عموها وعمه ها ودخترخاله هم بودند…
من خودم عسکهای دیدار رو که آقای پوراحمد زحمت شو کشیده بودند توسایت نجات دیدم . فک کنم توهم دیده باشی محمد جان …
قربونت برم آدمهای عکسایی که ازاین مهمانی زیبا و بیاد ماندنی برات فرستادم ؛ همه شون بی صبرانه منتظراومدن تو هستن…
البته من و عمومحمد فیلم هم پر کردیم و براتون می فرستیم به شرطی که تو هم از خودت عکس و فیلم بدی و تماس بگیری عزیزم..
برای دانلود فیلم اینجا کلیک کنید.
همچنانکه گفتم آقای پوراحمد و خانمشون به دعوتمون روز جمعه اومدن خونه بابا . همه دور هم بودیم. آقای پوراحمد ابتدا به ساکن ازخاطرات خودش با تو برای ما گفتن وما روبه اومدنت امیدوار کردند.
ایشون الان 15 ساله که اومدن ایران و کنار خانواده شون زندگی شرافتمندانه ای دارن که البته خدا بیشتر بهشون عوض بده چونکه خیلی خیلی مهربانانه به ما خانواده های دردمند وچشم انتظار کمک میکنن و در فکر رهایی شما اسیران رجوی هستن..
یعنی ما احساس برادری بهشون داریم و قدردانش هستیم …
داداشی خوبم سرسفره ناهار یه جای خالی گذاشتیم و سفره رو مزین کردیم به عکس جدیدت …
ناهارکه چه عرض کنم ..بجاش همه گریستیم .عموها با دیدن عکست در حضور آقای پوراحمد سعی وتلاش کردن به ما روحیه بدن که البته سررشته شوخی رو عمو محمد تودستش گرفته بود ..
محمد جان زن عموها کلی اشک ریختن از دوری تو و از نبود تو و همچنین عمه ها …
قربونش برم بابا که نپرس خیلی تلاش میکرد جلوی بغضش رو بگیره و درعوض ازمهمانان عزیزمون بخاطر حضورشون تشکرمیکرد تا یه جورهایی فضا رو تغییر بده ..
ولی عمه زهرا که نمیدونست اصلا چی باید بگه. فقط اشک میریخت ومیگفت محمد رو من بزرگ کردم بیاد میبرم رودسر پیش خودم …
با خنده ی عمه زیبا منهم قدرت حرف زدن گرفتم گفتم من اصلا زنش نمیدم میبرمش خونه خودم …
اینجا بود که بابای شوخ طبع مون گفتند پس این وسط ما بوقیم دیگه …( خنده حضار)
محمد جان بجزخالی بودن حضور فیزیکی تون تو مهمانی، البته که روحت و یادت و خاطراتت حضور پررنگ داشتن و ما بهش دلشاد بودیم.
من شماره خودمو میذارم هروقت دلت خواست به من زنگ بزن. به امید دیدار. 09384905140
خواهرکوچیکت آمنه