ما درد خیلی چیزها را داریم که انشالله یک روز همه چیز آشکار خواهد شد و واقعیت های درون سازمان نمایان می شود که چطور انسانها را از اعتقاداتشان دور می کردند طوری که دشمن اعتقادات خود می شد و دوست دشمنان بشریت!
ما آگاه بودیم که آنها از احساسات مذهبی و اعتقادی ما استفاده می کنند تا ما را سرکوب کنند. اما هم این آگاهی باعث شد ما از مذهب خود زده نشویم و آنرا حفظ کنیم.
من هم در کمپ 3 موصل ارتش عراق اسیر بودم – قسمت سوم
آزادی بیان که یک مقوله ی انسانی است درآنجا وجود نداشت و ندارد .
در نشست ها از این استفاده می کنند تا بچه ها را تخلیه کنند و از افکار درونی نفرات باخبر شوند که این کار ضد انسانی است.
می گویند نامه نوشتن تضاد ندارد ولی در عمل از این طریق به نفر مارک می زنند که تو هنوز نخ وصلت را قطع نکرده ای و به خانواده وصل هستی.
به دید سازمان ، نخ وصل به خانواده دشمن هر فرد است وبه همین خاطر درنشست ها می گفتند که هر کسی نخ وصل خود را با خانواده قطع نکرده به مریم وصل نیست و هر کسی باید در رهبرخود غرق شود و بقیه را فدای رهبر کند و با این کار نفرات را از حق نوشتن نامه سلب می کردند و افراد ناچار می شدند که دیگر نامه وغیره… درباره خانواده خود و یا به دوست خود نداشته باشند .
می گفتند که شما شکل را حفظ کنید به مرور زمان به محتوا می رسید و آن محتوا مریم بود که می بایستی وصل می شدی .
نامه افراد در تشکیلات را می خواندند. اگر از سازمان نام می بردی ویا به مریم اشاره می کردی آن نامه برای ارسال می رفت ولی اگر درنامه فقط احساسات خود را برای خانواده ابراز می کردی آن نامه هرگز نمی رفت و موقع پی گیری می گفتند که ما ارسال کردیم رژیم نمی گذارد به دست خانواده برسد و بدین ترتیب ما را از خانواده قطع می کردند و طوری با جمله های دلسوزانه و توصیه ای به نفرات القا می کردند که شما با این کار می خواهید خانواده خودتان را از طرف جمهوری اسلامی زیر فشار بگذارید و نفرات هم فکر می کردند آنها نامه را ارسال کرده اند و دولت ایران ممانعت کرده.
دیدار با صلیب سرخ
وقتی دولت عراق مبادرت به تبادل اسرا می نمود در دو مرحله تعدادی از اسرا اقدام به مراجعت به ایران کردند. بلافاصله سازمان اقدام به برگزاری نشستهای توجیهی برای تبلیغات نمود تا جلوی این کار گرفته شود . در این نشست ها فیلم های پراکنده ای از چند اعدام نمایش داده شد که ادعا گردید مربوط به اعدام همین نفرات برگشتی است .
چون ما از دنیای بیرون و خارج قطع بودیم نمی توانستیم به صحت و سقم این موضوع واقف شویم . در این فضای مسموم تبلیغاتی نهایتاً من ماندگار شده و فکر کردم در فرصت بهتری بتوانم به ایران باز گردم .
ولی این یک تصور خام خیالانه ای بود که دیگر هیچ موقع بدست نیامد . در این گیر و دار متوجه شدم خود سازمان مبادرت به زندانی کردن نفرات خودش که سیتی زن کشورهای اروپایی هم بودند کرده و در زندان قرارگاه نگه داشته است و من اینگونه بود که در وادی انطباق با تشکیلات سازمان خود را پیدا کردم.
در سال 1371 وقتی صلیب سرخ برای دیدار اسرای حاضر در سازمان مجاهدین آمد، در یک نشست تبلیغاتی توسط مهدی ابریشمچی توجیه شدیم که صلیب سرخ فقط می خواهد بفهمد وضعیت زندگی شما چگونه است و کمک دیگری نمی تواند به شما بکند. چرا که در حیطه شرح وظایف او نیست و شرایط ایران را در برخورد بد با اسرا را هم که می دانید! من توصیه می کنم برای تصمیم تان بیشتر فکر کنید و آینده خود را به اعدام و زندان متصل ننمایید.
من این وضع را یک فرصت طلائی می دیدم ولی موقع ملاقات دو مشکل را در مواجهه با خود دیدم . اول اینکه فرصت 5 دقیقه بود و درثانی به صلیبی بودن آنها اعتماد کافی نداشتم . زیرا وقتی در اردوگاههای اسرای عراقی صلیب حضور می یافت با مترجمان خودشان و به دور از مسئولین عراقی با ما حرف میزد ، اما در این ملاقات نفر مترجم از خود سازمان مجاهدین بود .
وقتی نوبت به من رسید نفر صلیب سرخ از من سوال کرد آیا حاضر به رفتن به ایران هستی؟ و یا دوست داری در اینجا بمانی؟ من جواب دادم راه حل سوم را از شما می خواهم ولی مترجم وسط حرف پریده و گفت به این دو سوال می توانی جواب دهی . دیگر مجالی هم پیدا نشد و این فرصت نیز از دست رفت .
دیگر امیدی به صلیب نداشتم و چشم انتظار کمکهای دیگر بودم . بعداً متوجه شدم که صلیب سرخ برای تک تک ما کارت شهروندی در عراق داده است و سازمان آن را به ما ارائه نداده است . حتی سازمان موقع جداشدنم نیز به آن اشاره ای نکرد . بعد از این ملاقات ما در کارهای درجه دو مثل مکانیکی و سرویس ماشین الات و خودروها و آشپزخانه بکار گمارده شدیم.
سیروس