من هم در کمپ 3 موصل ارتش عراق اسیر بودم – قسمت دوم
سازمان چه درباره ی اسرای خودش و چه اسرای پیوسته معتقد بود که اینها نفراتی هستند که فقط در نزد ما هستند .
اما چون نمی توانست این مطلب را صریح بگوید ، درظاهر می گفتند که ما هر کاری برای شما کردیم ازجمله جان شما را حفظ کردیم و شما نیز نسبت به سازمان تعهد دارید .
نظر سازمان در مورد اسرا این بود که اینها انسانهای دست دوم هستند و از اسرایی که نزد آنها بودند فقط برای کارهای اجرایی ( کارگری و…)استفاده می کردند .
از طرف دیگر چون می دانستند اگر راه باز باشد و یا اگر کسی پیدا شود از این نفرات حمایت کند اینها نزد سازمان ماندگار نیستند به همین خاطرهمیشه شرایط را با تبلیغات منفی و مسموم کننده علیه اسرای آزاد شده که در جمهوری اسلامی بودند رعب آور می کردند .
مثلا میگفتند آنهایی که نزد ما بودند و رفته اند اعدام شده اند و یا در زندان ها به سر می برند و به کسانی که اسیر بودند و به ایران بازگشته اند نیز هیچ امکاناتی داده نشده و خیلی از آنها یا معتاد شده و شرایط جامعه باعث شده که دست به خودکشی بزنند و…
مسعود رجوی در یک نشست گفته بود که شما به اینها یعنی اسرا به عنوان یک نیروی انقلابی یا مجاهد نگاه نکنید بلکه به آنها فقط به عنوان نیروی کار نگاه کنید و از آنها استفاده کنید.
رجوی با چنین دیدگاهی می خواست از ما اسرا به عنوان برده استفاده کند و می دانست که اگر شرایط داخل تشکیلات را کمی شل کند، همه آنها جدا می شوند. و به این خاطر همیشه نشست های طولانی و خسته کننده می گذاشت تا بتواند از اینها تعهد بگیرد و چون بچه ها در نشست حوصله شان سر می رفت به این خاطر دنبال امضا کردن تعهد بودند تا نشست تمام شود .
اگر به سوابق موجود در سازمان نگاه کنیم انقلاب را برای همین اسرا اعلام کرد و گفت این انقلاب برای اردوگاهی ها می باشد و درمان درد شما همین انقلاب است و هر چی بعد از این پیش آید به پای انقلاب است حتی اگر یکی می گفت سر استراتژی سازمان حرف دارم و یا در تشکیلات به یکی از مسئولین انتقاد دارم سریعاً به نفر می گفتند مشکل تو «زن» است نه خط مشی تشکیلات سازمان.
از این رو با زدن مارک به نفرات سعی می کردند راه را ببندند. چنانکه در نشست طعمه سال 80-79 مسعود رجوی برای اسرا مارک لمپن زد و گفت علت اختلال در تشکیلات ، شما اردوگاهی ها هستید و واگرتا امروز هم برای سرنگونی دیر کردیم فقط به خاطر شما بوده است وامروز هم رفتار شما نشان می دهد که درمریم ذوب نشده اید .
سران فرقه فکر می کنند نفرات اینها را درک نمی کنند که دید سازمان نسبت به اردوگاهی ها چگونه است ولی ما از روز ورود فهمیدیم که این ها به بالاترین نفر خود درباره ی اردوگاهی ها چه گفتند که نفرات را چگونه و باچه روشهایی اداره کنند که ما متوجه بی اعتمادی سازمان به نفرات اسرا و یا بی اعتمادی در تشکیلات نشویم .
فقط در انجام کارهای اجرایی به اسرا اعتماد می کردند و آن هم با یک نفر برادر یا خواهری که مورد تأیید خودشان بود و با آنها همراه بود و این مسئله رفته رفته صدای اردوگاهی ها را درآورد که اگر ما اردوگاهی هستیم چرا ما را برای انجام کارهای اجرایی میفرستید.
به عنوان مثال برای مأموریت ها از اردوگاهی ها استفاده نمی کردند وبرای اینکه رد گم کنند در پشتیبانی از آنها استفاده می کردند و می گفتند کار شما ارزش بیشتری از آنها دارد چون شما بی نام و نشان کار می کنید.
این مسأله ادامه داشت تا اینکه در مأموریت های راه گشائی و عملیات سحرها از افراد اردوگاهی هم استفاده کردند و این باعث شد که یک شکاف در درون تشکیلات ایجاد شود چون که اردوگاهی ها در مأموریت ها تسلیم ایران شدند و دولت ایران بعد از مدتی آنها را آزاد کرد و این آزادی باعث شد که بچه ها متوجه برخورد دولت با اسرای موجود در سازمان بشوند و این برخورد تبلیغات سازمان را که طی سالها در مورد ایران گفته بودند که مثلا دولت ایران اسرا را زندانی و یا اعدام کرده نقش بر آب شد و همین جا بود که بعداز این اساساً دیگر نفرات که دستگیر می شدند. اعلام نمی کردند که اگر مورد سؤال قرار گرفتند در این باره جوابی ندهند و دستگیری این بچه ها و آزادی آنها آنقدر برای مسعود تلخ بود که دیگر هیچ اردوگاهی را از جاده مرزی به سمت ایران نگذاشتند وارد شود .
مسعود گفته بود من از اول به شما گفته بودم که این ها نفراتی هستند که به سازمان وصل نمی شوند و یا بالاتر از آن حرف مریم بود که در نشستی دیگر گفت ما باید با شما چه کار کنیم که شما دست از یک سری کارها بردارید و…
بما اسرا میگفتند که شما به درد داخل کمپ می خورید ونه بیرون کمپ.
سختی کار ما این بود که همه یکدست نبودند که تا همگی یک صدا به زبان بیایند که ما را آزاد کنید و یا از این بی اعتمادی ها نسبت به ما دست بردارید و این باعث شدکه سالیان سال در آن کمپ بمانیم بدون هیچ آزادی ، حتی قرآن خواندن برای ما یک مشکل بود. موقعی که ما را در حال خواندن قرآن می دیدند ، می گفتند تو از دست «جیم» (جیم یعنی دستگاه جنسیت) به این کتاب رو آورده ای و باید که انقلاب کنی و اگر انقلاب کنید شما هم دست از این کتاب برمی دارید و با این ترفند می خواستند نفر را درگیر خود کنند تا از مسائل بیرون غافل باشد .
سیروس
ادامه دارد