فرهاد دو ساله بود که پدرش برات ربیعی به جبهه جنگ ایران و عراق رفت و این سرآغاز جدایی طولانی او از پدرش بود.
او شانزده ساله بود که برای اولین بار صدای پدرش را از طریق تلفن شنید. او از آلمان تماس می گرفت، صدایش می لرزید و تصور میکرد که فرهاد در ایرانی ویران به سر میبرد که حتی مدرسهای در آن وجود ندارد. وقتی فرهاد به او گفت که سال اول دبیرستان است باور نمیکرد.
برای دانلود فیلم اینجا را کلیک کنید.
این تماس تلفنی باعث شد که فرهاد بداند پدرش زنده است. برات در جنگ ایران و عراق به اسارت مجاهدین خلق درآمده بود و چنان که بعدها در دیدار با مادر و برادرش در ترکیه خاطراتش را بازگو کرده بود با زور شکنجه و ارعاب در تشکیلات مجاهدین خلق ماندگار شده بود. در آن دیدار مسئولان سازمان سعی کرده بودند عموی فرهاد را جذب تشکیلات کنند و مبالغی از خانواده او بگیرند که موفق نشدند. نتیجه مثبت این دیدار عکسی بود که مادر بزرگ فرهاد از او به برات داد.
در سال 1382 فرهاد به همراه خانواده برای دیدار با پدر به کمپ اشرف در عراق رفتند. او اکنون 19ساله بود. به محض دیدن پدر خود را در آغوش او انداخت اما مسئولان ارشد به برات ربیعی خشم گرفتند که چرا پسرش را در آغوش میگیرد. «او مزدور است»، این دلیلی بود که مسئولان مجاهدین خلق برای بغل نکردن فرهاد به پدرش برات بیان کردند. فرهاد آن روز نحس را به خاطر میآورد که وقتی برات میخواست همسرش (مادر فرهاد) را در آغوش بگیرد چگونه مورد حمله تعداد زیادی از اعضای مجاهدین خلق قرار گرفت. او شاهد کتک خوردن مادر دردکشیده اش از زنان مجاهد بود. او میگوید: « آن روز بدترین خاطره عمرم است…من به چشم خودم دیدم که دل مادرم شکست، یک گوشه ایستاد و گریه کرد.»
در این دیدار پدر مخفیانه به او میگوید که زیر لباسش میکروفن نصب است و نمیتواند با خانواده اش راحت حرف بزند. جلسه دیداری که تحت کنترل شدید فرماندههان مجاهدین خلق با سخنرانی مهدی ابریشمچی همراه بود، به شدت فرهاد را تحت فشار قرار داد. وقتی به رفتارهای مسئولان تشکیلات معترض شد، بار دیگر به او و پدرش حمله کردند. مسئولین اجازه ندادند برات حتی برای بدرقه خانواده اش بیاید. فرهاد با چشمان اشکبار از پدر جدا شد در حالی که تمام مسیر بازگشت را گریه میکرد. پس از آن دیدار فرهاد تا چند ماه بیمار بود.
برای دانلود فیلم اینجا را کلیک کنید.
سوی دیگر این داستان غم انگیز، پدر است که اطلاعات چندانی از شرایط او در حصارهای فرقه رجوی در دست نیست. محمد رزاقی از اعضای جدا شده از مجاهدین خلق که ده سال با برات رفیعی در یک مقر بود، به خاطر می آورد که « برات همیشه در گوشه کنار عکس فرزندش را نگاه می کرد و گریه می کرد».
امروز فرهاد در دهه چهارم زندگی و هنوز چشم به راه پدر است. در مغازه خود شاغل است و میگوید اگر پدر بازگردد با آغوش باز پذیرای اوست و همه امکانات را برای آسایش او فراهم خواهد کرد.