به کوری چشم مریم رجوی ، ان شاا… تک تک اعضای سازمان به نزد خانواده های خود برخواهند گشت!
مسعود رجوی زمانی که در اشرف بود، در هر مناسبتی وقیحانه می گفت که :
” من تک تک شما را از پس از 7 دریای خون و با رنج و مشقت بسیار زیاد بدست آورده ام و یکایک شما گوهرهای بی بدیل و گرانبهائی هستید که برای من خیلی ارزشمند و گرانبها می باشید…”
اولین بار که این حرفها را می شنیدم ، بدون اغراق باید اعتراف کنم که بر خود بالیده و می گفتم فقط مسعود رجوی است که قدر تک تک ما را می داند! حتی درخانواده ی خود با چنین الفاظی محترم شمرده نمی شدیم! شنیده بودم که : قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر ،گوهری ! (بدین مفهوم که ارزش و بهای هر چیزی را افراد خبره و دانا می دانند! )
اما به چشم ندیده بودم!
به مرور که چشمهایم در زندان های مجاهدین باز شد، دیدم همه ی آن حرفها شعر و شعار بود! یا در سرفصل حمله ی نیروهای ائتلاف به عراق ، مسعود رجوی غیب شد و مریم رجوی و اعوان وانصار سر از پاریس و فرانسه در آوردند! آنموقع فهمیدم که گوهران گرانبها ، کسانی بودند که از مهلکه ی جنگ بدر برده شدند! ما ماندیم و بمب و موشک و گرسنگی و بدبختی و خطر مرگ و نیستی!
بله مسعود رجوی درست می گفت ، ما برای او حکم گرانبهاترین گوهرهای جهان را داشتیم. چرا که از قبل ما صاحب قدرت و مکنت و همه چیز شده بود! این مسلم بود که او هرگز نخواهد گذاشت حتی یک نفر از ما از سازمان جدا شود. مشت آهنین رجوی هم برای همین بود که توی سر همه زده و یک فرقه ی استبدادی و برده داری را راه بیاندازد!
امروز نوشته ای در سایت های رجوی را دیدم که نظرم را جلب کرد، بدین صورت:
” مزدور غلامعلی میرزایی سه سال خدمتگزاری برای وزارت اطلاعات و دریافت جواز بازگشت به زیر قبای ملایان…”
راستی چرا مریم رجوی پس از 30 سال عضویت آقای میرزائی در سازمان، متوجه شد که او مزدور است ؟
اما جریان ربوده شدن آقای غلامعلی میرزائی و اسارت 30 ساله ی از زبان خودش:
غلامعلی میرزائی :
“اوایل جنگ ایران وعراق بود که اسیر شدم وبرای مدت نزدیک به نه سال را در اردوگاههای عراق در بند بودم. شرایطی پیش آمد که تصمیم به پیوستن به فرقه رجوی گرفتم و نزدیک به سی سال از عمر خود را در این فرقه گذراندم.
در طی این مدت هیچگاه اجازه تماس و یا حتی فکر کردن به خانواده خود را نداشتم. تا اینکه در جریان حملات تروریستی که در تهران و سایر شهرها داشتند مرا مجبور کردند که با خانواده خود تماس بگیرم اما از آنجا که آنها اطلاعی از وضعیت من نداشتند و من نیز از انها بی اطلاع بودم گفتم که هیچ شماره ای ندارم. علت این امر را نیز جویا شدم که چرا باید با خانواده ام تماس بگیرم که گفته شد این تیم های عملیات (تروریستی ) که به ایران میروند نیاز به محلهای امن دارند که بتوانند به انجا رفته وسپس بعد از اقدام به شلیک خمپاره و یا کشتار مردم دوباره بتوانند به آنجا برگردند.
وقتی متوجه شدند که من هیچ شماره تلفنی ندارم در ظرف کمتر از یکساعت شماره خانواده مرا گیر آورده و از من خواستند که با آنها تماس بگیرم که البته النهایه من از این کار به بهانه های مختلف طفره رفتم و آنها به مقصود خود نرسیدند.
تا این نقطه که گفتم خانواده دشمن شماره یک و مهم تر و اصلی تر از رژیم ایران بود و من حتی حق فکر کردن به آنها را نداشتم اما یکباره تبدیل شدند به محل امنی برای تیمهای تروریستی. تا سالیان دوباره هیچ تماسی با خانواده خود نداشتم و حتی بایستی در نشستهای مغز شویی که توسط شخص رجوی و بعد هم فرماندهان آنها برگزار میشد بایستی از خودم انتقاد میکردم که چرا در رویا خانواده ام را دیده ام و یا حتی به مادر پیرم فکر کرده ام. آخر انها ماموران وزارت اطلاعات هستند و این کار گناهی نابخشودنی است که به آنها فکر کنی و نه حتی تماس بگیری ولی برای اینکه تیمهای تروریستی بروند خانواده هستند و یک امکان برای تیمهای تروریستی.
بعد از مدتی خانواده ها به مقابل اشرف آمدند ودر این مدت ما باید هر روز چیزی به عنوان غسل روزانه در مقابل شنیدن صدای خانواده ها و یا اسامی نفراتی که فریاد میزدند درچند نوبت بیاد خانواده های خود افتاده ایم وبرای اینکه این صدا به گوشمان نرسد بایستی ساعتها تحت شدیدترین پارازیت ها و یا آهنگها و سرودهای انقلابی!!! این سازمان قرار میگرفتیم تا با ایجاد صدای بیش از حد مانع رسیدن صدای خانواده ها به ما شوند.
در طی این مدت نیز هیچگاه به من گفته نشد که فرزندم به مقابل اشرف آمده و یا از کسی نشنیدم. البته بعد از جدا شدن و تماس با خانواده ام متوجه شدم که فرزندم زمانیکه به مقابل اشرف آمده تمامی هزینه برعهده خودش بوده است از پاسپورت تا غذایی که میخورد درحالیکه به ما گفته میشد که همه اینها را وزارت اطلاعات ایران به عراق آورده است وبه آنها نیز پول پرداخت شده است تا در جلوی اشرف فرزندان خودشان را که اسیر دست این فرقه بود صدا بزنند تا شاید صدای آنها این فرزندان را از خواب بیدار کند ومتوجه اشتباه خود شوند واز طرف دیگر روزهای چهار شنبه و بعدها شنبه را مخصوص آموزش فلاخن کردند و با درست کردن آن افراد را وادار میکردند تا از راه دور خانواده ها را با سنگ بزنند.
بعد از آمدن به البانی برای مدت کوتاهی چون در نزدیکی مرکز شهر ودر آپارتمان بودیم کمی فضای باز بوجود آمد وبرای اینکه افراد را مشغول کنند ماهانه به هر نفر چیزی حدود هشت دلار پول تو جیبی میدادند که با جمع کردن آنها توانستم یک گوشی دست دوم بخرم وبعد از کلی تلاش که چیزی از گوشی واینترنت سر در نمیاوردم توانستم با خانواده خودم تماس بگیرم وخوشبختانه خودشان این شماره را زمانیکه برای تیمهای تروریستی خودشان میخواستند خانه خانواده ام را محل استقرار آنها بکنند برایم پیدا کرده بودند را توانسته بودم نگه دارم وتوانستم توسط همان با خانواده خود تماس بگیرم و درجریان آنچه بر خانواده ام گذشته بود قرار بگیرم.
بعد ازمدتی شخص مریم رجوی با برگزاری نشستهایی مارا مجبورکرد که دوباره برعلیه خانواده های خود حرف بزنیم ولی اینبار که دیگر حقیقت را میدانستم زیر بار نرفتم وهنوز دنبال جداشدن نبودم وبر سر عقاید خودم بودم ولی متاسفانه شخص رجوی و بعد هم زهرا مریخی با گفتن اینکه الان اصلی ترین دشمن خانواده است و نه بورژوازی و نه ایران و اینکه الان در آلبانی با موشک مخملی عنوانی که به اینترنت وتماس با خانواده ها داده بودند مواجه هستیم فشار را زیاد کردند وقتی هم که به کمپ جدید که خارج شهر رفتیم این فشار چند برابر شد وازما خواسته شد تا همین گوشیهای مستهلک را نیز به آنها بدهیم که دیگر توان تحمل این موضوع را نداشتم وخواهان جدایی شدم ولی قبول نکردند ومرا تحت فشار های مختلف قرار دادند تا جاییکه ناچار به فرار شدم…”
این بود خلاصه ای از بلاهائی که بر سر غلامعلی عزیز آمده بود!
حیات سازمان در گرو در اسارت ماندن تک تک اعضای کنونی سازمان است، برای همین هم سازمان از یک جداشده اینقدر می ترسد، اما خواهد رسید که اپیدمی ریزش در سازمان مجاهدین به عینیت خواهد رسید و آنروز روز مرگ مریم رجوی است . جیغ بنفش های او هم از سر سوختن از ریزش مستمر نیروئی است .
اما مگر می شود برای همیشه خورشید را در اسارت نگه داشت ؟
همه ی اعضای اسیر که در سازمان هستند ، خانواده دارند و خانواده ها هم مصر هستند که فرزندان خود را ببینند، اما مریم رجوی اصرار دارد که این رابطه ی خونی ، توسط اعضاء ، انکار شود!
سازمان مجاهدین امروز در ته خط است، هیچ راه نجاتی ندارد، در آلبانی زمین گیر شده است.
راستی مگر اولیه ترین حقوق هر انسانی ، برقراری روابط اجتماعی نیست؟
این نقض مستمر و وحشیانه ی حقوق انسان ها در فرقه ی مستبد رجوی برای چیست ؟
بیچاره مریم رجوی ، نمی داند که افکار عمومی، نظاره گر این صحنه های غیرانسانی اوست و همه به دید یک حیوان وحشی به او می نگرند . . .
فرید