فاطمه (نگار) متولد 1358 است. پدرش مرتضی اکبری نسب از اعضای مجاهدین خلق در زمستان 1363، فاطمه، مادرش خدیجه نیکنام و دو برادرش یاسر و موسی را از مرز پاکستان از ایران خارج کرد و به قرارگاههای مجاهدین خلق در عراق برد.
شرایط اقامت در کمپ اشرف خانواده را بیش از پیش تحت فشار گذاشت و کشته شدن مادر جوان خانواده در عملیات فروغ جاویدان ضربه بزرگی برای سه فرزند خردسال خانواده بود. فاطمه درباره این واقعه تلخ میگوید: « شب قبل از عملیات فروغ جاویدان ، مادر با کیسهای شکلات و قیافهای غمناک ما را به خانه مخصوص این قبیل اعضاء ( متاهلین) برده و بطور مداوم ما را میبوسید و به ما شکلات میداد و میگفت که به ایران میروم و با سوغاتی بیشتر به سراغ شما میآیم.»
تا مدتی پس از عملیات، خبر کشته شدن مادر به بچه ها داده نمیشود و بعدها در پی اعتراضات بچه ها، به آنها گفته میشود که مادرشان مفقود الاثر شده است. به گفته رضا اکبری نسب عموی فاطمه، خدیجه نیکنام با سواد ابتدایی تا پیش از ورود به اشرف هیچ سابقه سیاسی و تشکیلاتی نداشت. بعدها فاطمه در مصاحبه با روزنامه الفبا در عراق درباره شیوه کشته شدن مادرش گفت: که او را در حالی که داشته به سوی مرز ایران فرار میکرده از پشت هدف گلوله قرار دادهاند!
در سال 1370 در جریان جنگ خلیج، فاطمه و دو برادرش نیز همراه با دیگر کودکان اعضای مجاهدین خلق به دستور مسعود رجوی، از طریق اردن به آلمان برده میشوند. در حالی که برخی از کودکان به خانوادههای هوادار مجاهدین خلق سپرده میشوند این سه کودک همراه با عدهای دیگر در کمپ مجاهدین خلق نگه داری میشوند.
رضا اکبری نسب در این باره مینویسد: «فاطمه که بازیگوش هم بوده و هست، بارها توسط یک زن مسئول کمپ نانجیب و بددهن که ازاعضای قدیمی سازمان بوده، مورد ضرب وشتمهای فراوان قرار گرفته و مکررا در زیر زمین کمپ زندانی میشده است. فاطمه که به سن 18سالگی رسیده بوده ، ازکمپ فرار میکند و در نیزار و جنگلی دراطراف پنهان میشود تا شب برسد.»
از آنجایی که او به سن قانونی رسیده بود موفق میشود در جامعه آلمان به صورت مستقل زندگی کند. با خانوادهاش از جمله عمویش رضا در ایران تماس میگیرد. همچنین، موفق میشود چند باری برادرانش را برای گردش در شهر از پایگاه مجاهدین خلق خارج کند. او ازدواج میکند که البته ناموفق است. برادرها در این دوران گاهگاهی از خانه فاطمه با پدر که در کمپ اشرف است تماس میگیرند. رضا اکبری نسب در این باره مینویسد: « مرتضی هم از عراق با آنها ارتباط گاه و بیگاهی داشته و به او گفته بودند که با من تماس دارند و از این تماسها لذت میبرند که سید مرتضی هم اعتراضی به این کار نداشت.»
در سال 1376، ناگهان پیش از آنکه فاطمه باخبر شود، سازمان یاسر هفده ساله را به عراق منتقل میکند و علیرغم اعتراضهای فاطمه چندی بعد موسی را نیز به عراق میفرستند. به گفته رضا اکبری نسب، بهانهشان برای این انتقال ، دیدار با پدر و بعد از 6 ماه بازگشت به اروپا بود که هرگز تحقق نیافت. یاسر و موسی در کمپ اشرف گرفتار شده بودند.
در سال 1385 اعتراضات یاسر منجر به مرگ ابهام آمیز او در اشرف شد. فاطمه در مصاحبهاش گفت که با وجود آنکه به گفته شاهدان عینی، یاسر با دست بسته در سنگری سوخته بود، تشکیلات اعلام کرد که او به اشتباه مورد شلیک گلوله خود قرار گرفته است. پس از این حادثه ارتباط فاطمه با پدر و برادر در کمپ اشرف قطع شد. بنابراین تصمیم گرفت که برای دیدار با پدر و موسی و زیارت قبر یاسر به عراق و کمپ اشرف برود. رضا اکبری نسب درباره این سفر می نویسد: « درمراجعه به کمپ اشرف که من و فرد دیگری همراهش بودیم، هرچه بد وبیراه بود نثار پدرش کرد و او را قاتل مادر و برادرش خواند و توهین زیادی برعلیه سازمان کرد که مسئولین سازمان عدهای از اعضای خود و مردان و زنان روستای نزدیک را جمع کرده بود تا تف برصورتم انداخته و مزدورم بخوانند.»
در همان سفر فاطمه در مصاحبه با روزنامه عراقی الفبا درباره برخورد نیروهای مجاهدین خلق با او میگوید که پدرش تنها نبود و او تنها ده دقیقه فرصت پیدا کرد در حضور ده نفر از نیروهای تشکیلات با پدرش صحبت کند. پدر و همراهانش از فاطمه میخواهند که سه ماه در اشرف بماند. او نمیپذیرد و بر ملاقات با برادرش موسی اصرار می ورزد و خواستار دیدن محل دفن یاسر و پروند پزشکی فوت او میشود اما با برخورد خشن اعضای مجاهدین خلق از جمله پدر مواجه میشود. از آن پس در رسانه های مجاهدین خلق نام فاطمه و عمویش در فهرست مزدوران اطلاعاتی جمهوری اسلامی عنوان میشود.
در آن مصاحبه فاطمه عنوان میکند که از مجاری قانونی و حقوق بشری پیگیر آزادی برادرش موسی است. بنظر میرسد که در نتیجه تلاشهای او سرانجام موسی توانست با مراجعه به دفتر کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل راهی آلمان شود. در حال حاضر این خواهر و برادر ساکن آلمان هستند. به گفته رضا اکبری نسب « سازمان بارها موسی و فاطمه را به پلیس کشانده و سخت ترسانده است و بنابراین ازترس اخراج یا زندانی شدن کاری برعلیه سازمان نمیکنند و از پدر که درآلبانی است ، سراغی ازقبیل درخواست ملاقات و تماس نمیکنند و پدر نیز نزدیک 5 سال است که با اینها تماس تلفنی ندارد.»